یک سال و نیمی میشد بهصورت حرفهای با مطبوعات کار میکردم و دیگر مطالبم بهعنوان «نقد خوانندگان» چاپ نمیشد. آن روزها مثل امروز خبری از این همه مجله و روزنامه و نشریه نبود. نه موبایلی بود و نه واتساپ و تلگرام. به همین دلیل، ماهنامه فیلم و هفتهنامه سروش در بین اهالی سینما و دوستداران هنر هفتم، ارج و قرب خاصی داشتند. سروش به سردبیری مهندس مهدی فروزان، هر هفته 16صفحه سینمایی داشت و از شما چه پنهان، بخش اعظم آن را من تولید میکردم. هم برای صفحات خارجی مطلب ترجمه میکردم و هم در صفحات ایرانی، گفتوگو و نقد داشتم. برای گفتوگو با هنرمندان هم یک ضبط کوچک خبرنگاری بود که همیشه داخل کیف، همراهم بود. در طول هفته گفتوگوهای زیادی با دستاندرکاران فیلمهای روی پرده داشتم. برای فیلمهای مهم و مطرح، پرونده کامل میرفتیم و بسته به اهمیت فیلم وکارگردان، احتمال داشت این پرونده در 2 شماره مجله کار شود. «مادر» مرحوم علی حاتمی از آن دسته فیلمهای مهمی بود که سروش برای آن پرونده پر و پیمانی رفت. وظیفه گفتوگو با کارگردان فیلم هم بهعهده من گذاشته شد. راستش، خودم پیشنهاد دادم با او صحبت کنم. حاتمی از فیلمسازان قدر و کلاسیک سینمای غیرمتعارف ایران بود و گفتوگویی اختصاصی با او برای کسی مثل من که تقریبا در ابتدای کار حرفهایاش قرار داشت، هم افتخار بود و هم برگ زرینی در کارنامه کاریام.
بعد از صحبتها و هماهنگیهای اولیه، حاتمی از من خواست برای دیدنش سر صحنه فیلمبرداری فیلم تازهاش «دلشدگان» بروم. حدود 2سال قبل از آن، برای گفتوگو با اکبر عبدی سر صحنه فیلم مادر رفته بودم. خانهای قدیمی در حوالی سهراه جمهوری، لوکیشن فیلم بود. کمی بعد از ساخت فیلم مادر، آن خانه را تخریب کردند تا آپارتمانی چند طبقه به جایش بسازند. یادم میآید احمد طالبینژاد در این رابطه در مجله فیلم مطلبی جذاب و رنجآور نوشت. اما لوکیشن دلشدگان کاخ گلستان بود. بعد از ظهری گرم بود که کمی ناراضی راهی محل فیلمبرداری شدم. علت نارضایتی این بود که یکی از فیلمهایی را که مدتها بهدنبالش بودم، آن روز پیدا کردم. اما اگر میخواستم به تماشایش بنشینم، باید قید مصاحبه را میزدم. اما مصاحبه با علی حاتمی چیز کمی نبود که به خاطرش به تماشای فیلم مورد علاقهام بنشینم. نوار کاست بتاماکس روی تلویزیون دلبری میکرد و من با حسرت از آن دل کندم و راهی کاخ گلستان شدم. گفتم مصاحبه را سریع میگیرم و برای دیدن فیلم، خودم را به خانه میرسانم.
بیش از 15پرسش آماده کرده بودم. بعد از هماهنگی جلوی در کاخ و ورود به داخل و در مسیر مکانی که فیلمبرداری جریان داشت، خانمی را دیدم که به سمتم میآید. با نزدیکتر شدن، متوجه شدم زری خوشکام (زهرا حاتمی) است. او را به نام صدا کردم و سلامی گفتم. لبخندی زد، که حکایت از این میکرد که او را شناختهام. در مسیر کوتاه تا مکان فیلمبرداری، گفت سر همسرش بهشدت شلوغ است و باید منتظر بمانم تا صحنه مورد نظر فیلمبرداری و حاتمی از کار فارغ شود. سر صحنه سلامی ردوبدل کردیم و به تماشای آنچه جلوی چشمام در حال ضبط شدن بود نشستم. تا حاتمی کار فیلمبرداری را تمام و وقتی برای صحبت پیدا کند، 2 ساعتی گذشت. من هم قید شتاب برای رسیدن به خانه را زدم و بهخودم گفتم امروز مصاحبه را میگیرم و تمام. بعد از پایان فیلمبرداری (که گروه اندک نوازندگان در حال نواختن موسیقی بودند و امین تارخ با دهان تکان دادن تصنیفی از استاد شجریان را میخواند و فیلمبرداری این صحنه چندین بار تکرار شد تا رضایت خاطر کارگردان را فراهم کند) حاتمی گرم و صمیمی نزد من آمد و بابت تأخیر در گفتوگو عذرخواهی کرد. کمی با هم حرف زدیم و گفتم سر صحنه فیلم مادر هم بودم و ماجرای آن خانه قدیمی را مرور کردیم. حاتمی دید ضبط را از داخل کیف درآورده و دارم کاغذ پرسشها را نگاه میکنم. عذرخواهی کرد و گفت آن روز سرشان بهشدت شلوغ بوده و تمرکز لازم برای مصاحبه ندارد. درخواست کرد پرسشها را به همسرش بدهم تا او طی چند روز آینده به آنها پاسخ بدهد. نمیدانم چرا احساس کردم نمیخواهد مصاحبه کند و وقتم را تلف کردهام. اما پرسشها را بهدست زهرا حاتمی داده و خداحافظی کردم. او تأکید کرد که در چند روز آینده تماس خواهد گرفت.
چون فکر میکردم مصاحبهای در کار نخواهد بود، پیگیر ماجرا نشدم. چند روز بعد در دفتر مجله بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد. خانمی از آن سوی خط گفت میخواهد با کیکاوس زیاری صحبت کند. گفتم خودم هستم. لحن صدا مهربانتر و صمیمیتر شد و گفت: «آقای زیاری ما را فراموش کردید و رفتید. مگر مصاحبه با علی را نمیخواستید؟» تازه متوجه شدم زهرا حاتمی است. خوش و بش کردم و گفتم نمیخواستم مزاحم شوم و ترجیح دادم خود استاد هر زمان مصاحبه را آماده کرد، تحویل بدهد. مصاحبه آماده بود، اما روی نوار کاست! زهرا حاتمی با عذرخواهی گفت علی چون وقت نداشته و بهخاطر قولی که به من داده، خودش را موظف میدانسته به پرسشها پاسخ دهد و تأکید کرد به علی گفته حتما پاسخ پرسشها را بدهد. اما علی حاتمی به جای پاسخ به پرسشهای من، یک سری نکات و مسائلی را که بهنظرش جذاب و لازم بوده (و در جایی هم چاپ نشده) بهصورت مطلبی بلند در نوار ضبط کرده بود. نزد زهرا حاتمی رفته و نوار را گرفتم. آن را سریعا پیاده کردم و چون مرحوم حاتمی خودش آن را ضبط کرده بود، دیگر نیازی به ارائه متن پیاده شده به او نبود. مصاحبه در 4 صفحه در سروش چاپ شد. با زهرا حاتمی تماس گرفتم و خبر چاپ مصاحبه را دادم. بعدا گفت علی آن را خوانده و بسیار لذت برده است. آن نوار تا مدتها داخل کشوی وسایلم بود. اما با گذشت زمان، گم شد. همانطور که نوار گفتوگوهایم با هنرمندان خوب دیگری هم چون رخشان بنیاعتماد، رسول ملاقلیپور، مجید مجیدی، کیانوش عیاری و محمدعلی سجادی را گم کردم. کلا ما ایرانیها حافظه حفظ آرشیو نداریم! شاید اگر نوار مصاحبه را داشتم، این روزها میتوانستم آن را در یکی از این حراجهای هنری به قیمت خوبی به فروش برسانم!
چهار شنبه 22 مرداد 1399
کد مطلب :
107435
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/2k1EM
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved