
عبدالحسین سپنتا
از نسل سرخوردگان

مرتضی سیدینژاد
او 10سالی قبل از عزیمت صادق هدایت به هند سفر کرد و اگر هدایت در آنجا «بوف کور» را منتشر کرد، او هم توانست نخستین فیلمهای ناطق فارسی را بسازد.
عبدالحسین شیرازی در تهران قاجاری به دنیا آمد و فرزند مترجم دربار مظفرالدین شاه بود. با انقلاب مشروطه بزرگ شد و از نسل اول جوانان سرخورده از آن انقلاب به شمار میرفت. شاید از سر همین ناامیدی و سرخوردگی بود که در 20سالگی یعنی سال۱۳۰۶ همزمان با تاسیس اداره ثبت و صدور شناسنامه برای مردم ایران، همان وقتی که نام خانوادگی سپنتا را برای خود انتخاب میکرد، تصمیمش را گرفته بود که از ایران برود. اینطورها بود که تابستان همان سال گذرنامهاش را به نام عبدالحسین سپنتا گرفت و از راه بوشهر به هند مهاجرت کرد؛ «دوران کودکی و نوجوانیام مصادف بود با مبارزات آزادیخواهان و مشروطهطلبان با مستبدین، بمباران مجلس، قتل عام مبارزان مشروطه، سازش نفرتانگیز در تجزیه ایران، مقابله و استقامت آزادیخواهان علیه سیاستهای استعماری بیگانگان، کودتای۱۲۹۹، اغتشاشها، قحطی و بالاخره اختناق و آزادیکشی... . مثل اکثر ایرانیها ناچار از خوگرفتن به شرایط موجود بودم و تنها مطالعه و تحقیق در تاریخ، علوم، فرهنگ و ادبیات ایران باستان بود که کمی از اندوه فراوانی که از بیحاصل ماندن آن همه مبارزه در راه آزادی و فضای حقکشی که جاری بود، میکاست... به همین لحاظ نیز وقتی یکی از دوستان داییام- اردشیر جی ایدلجی- پیشنهاد کرد که جهت پیگیری تتبعاتم به بمبئی نزد دینشاه ایرانی سلیستر سفر کنم لحظهای درنگ نکردم.» دینشاه ایرانی، رئیس انجمن زرتشتیان هند است و سپنتا تحت راهنماییهای او به روزنامهنگاری، شعر، ترجمه و نویسندگی میپردازد. «دورنمای ایران» نخستین روزنامه اوست که سال۱۳۰۷ در بمبئی منتشر میشود. سپنتا در سفر رابیندرانات تاگور به ایران در ۱۳۱۱ همراه و مترجم اوست. در همین سفر است که آنها با عارف در همدان ملاقات میکنند و همین سال است که آن اتفاق تاریخی یعنی آشنایی سپنتا با فیلم و سینما رقم میخورد؛ «من تازه از نشر تعدادی از کتابها طی 3سال تحقیق و فعالیت با نظر دینشاه ایرانی فارغ شده بودم که از روی اتفاق با پدیده فیلم و سینما آشنا شدم. ماجرا از این قرار بود که دینشاه ایرانی دوستی داشت به نام اردشیر ایرانی که صاحب کمپانی فیلمبرداری امپریال فیلم در بمبئی بود. در جلسهای با اردشیر ایرانی، او دینشاه ایرانی و من را به استودیویش دعوت کرد...». جادوی سینما سپنتا را گرفتار میکند و فعالترین کارگردان نخستین دوره فیلمسازی ایران، 5فیلم از 9 فیلم ساخته شده در سالهای ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۵ را نهتنها نویسندگی، کارگردانی و تدوین میکند بلکه حتی خوانندگی و صداپیشگی و ایفای نقش هم در آنها دارد: «دختر لُر»، «فردوسی»، «شیرین و فرهاد»، «چشمهای سیاه» و «لیلی و مجنون» که همه آنها در هند ساخته میشوند اما صبغه تند ملی و تاریخی دارند.
واقعیت آن است که سینمای ایران در آن سالها ظرفیت فعالیتهای چشمگیر سپنتا را نداشت و اینطورها بود که سپنتا از سال ۱۳۱۵ همزمان با اکران آخرین فیلمش- سرخورده از نامهربانیهای اهل این حرفه- فیلمسازی را کنار گذاشت و ناچار به اقامت در اصفهان و کار در دبیرخانه کارخانه صنایع پشم آن شهر شد. آنجا هم از طعنه بدخواهانی که میگفتند «آرتیست سینما را چه کار با دفتر و قلم!» به دور نماند. او اگرچه با وجود همه تلاشها دیگر نتوانست فیلم بسازد اما بازهم نوشت و روزنامه منتشر کرد و در جواب حاسدان سرود: مرا کار بر پرده سینماست/ نه چون تو پس پرده، مکر و ریاست.