در جستوجوی آن فانوس دریایی
عیسی محمدی_روزنامه نگار
سالها پیش بود که شیفته یکی از شخصیتهای بزرگ شده بودم. بهواسطه علاقهای که به هنرهای رزمی و فلسفه آنها و شخصیت آرام و خاص استادان واقعی این رشتهها داشتم، این شیفتگی پیش آمده بود. هرچیزی که درباره این شخصیت به دستم میرسید، با ولع تمام میخواندم؛ و نه، نمیخواندم، که مینوشیدم. و مدام این شخصیت، برای من بزرگتر و عظیمتر و خاصتر میشد؛ تا اینکه یکبار که داشتم در مسیر بازگشت از محل کارم، به این قضیه فکر میکردم، کشفی بزرگ برایم اتفاق افتاد: این آدم، چرا تبدیل به چنین آدمی شده که تو اینقدر دوستش داری و اینقدر برای خودش اعتبار کسب کرده؟ یکدفعه در جای خودم میخکوب شدم؛ آخر این چه پرسشی بود؟ اما سؤالهای خوب، میآیند و میکوبند و میخراشند و بعد، میروند؛ و تو میمانی و پاسخهایی که باید به آنها برسی؛ یا پاسخهایی که باید آنها را بسازی. اما چه سؤالی بود؛ چه سؤال بابرکتی؛ واقعاً این آدم چه کار کرده بود که به این جایگاه رسیده بود؟ و چنین بود که بازخوانی زندگی این شخصیت برای من، شکلی دیگر پیدا کرد. دیگر قصههایش را نمیخواندم؛ راهی را که رفته بود میخواندم تا ببینم چطور نفس میکشید، چطور تمرین میکرد، چطور فکر میکرد و چطور با دنیا تعامل برقرار میکرد که تبدیل به چنین آدمی شده بود. باید برگردیم و چنین مسیری را، در نسبت با بزرگانمان در پیش بگیریم. من حقیرتر از آنم که درباره عظمت و بزرگی و کیفیت معنوی و اخلاقی علی بنگارم و بنویسم و فکر کنم. دیگرانی هستند پژوهشگرتر، خوشقلمتر و البته باورمندتر از من. اما نکته این است: علی چگونه علی شد؟ چه مسیری را طی کرد که تبدیل به چنین شخصیتی شد که حتی نمیتوان نگاهش کرد، از بس که عظیم است و بزرگ و دستنیافتنی؟ و آنگاه است که نگاه ما عوض میشود. از یک نگاه محبمدارانه، به یک نگاه مریدمآبانه خواهیم رسید. از یک شیفتگی خاصی که ما را عملاً فلج میکند تا نتوانیم قدم از قدم برداریم، به جایی میرساند که کمکم راه برویم، کمکم راه بسپاریم و کمکم آبی از این چشمه بنوشیم. آنوقت خواهد بود که جنس دوست داشتن ما نیز عوض خواهد شد. آنوقت است که دیگر یک طرفدار نخواهیم بود؛ که خود نیز وسط گود خواهیم بود؛ که خود نیز تبدیل به آهنربایی از این مغناطیسم بیپایان خواهیم شد...