
دلداده
نخستین سخنی که از آن لبان لعلفام تراوید به من جان رفته را باز بخشید

علی اکبر شیروانی
سوغات سعید نفیسی از سالها زندگی و تحصیل در اروپا در کتاب «فرنگیس» آشکار است؛ قصهگویی. گرچه نفیسی پیش از فرنگیس چند کتاب منتشر کرده بود اما خصیصههای زبانیاش در فرنگیس تبلور یافت و در دیگر آثارش دیده شد. با نفیسی قصه در متنهای مختلف دانشگاهی و عمومی جای خود را باز کرد. نثر نفیسی متأثر از رمانتیکهای اروپایی بود و به ذائقه شاعرانه ایرانی خوش میآمد؛ چیزی که چاقویی دو دم ساخت در برخی سالها و بیشتر پردهپوش بود حتی وقتی پا به جامعه میگذاشت. همسازی زبان و ساختار فرنگیس جای مناقشه ندارد اما در برخی از آثار سعید نفیسی زبان قبایی میشود ناساز با ساختار نوشتار. با همه جایگاهی که متون کهن در کارهای او دارد، همچنان دِین نفیسی به رمانتیسم فزونی میگیرد.
فرنگیس عزیز
آن کسانی که گفتهاند عشق هم مایۀ دردست و هم درمان، راست گفتهاند. من از نخستین روز این بیماری میدانستم که دردمند توام و یقین داشتم درمان درد من نگاهی از چشمان سیاه دلربای تست. راست بگو، تو خود آزمون نکردی؟ مگر این نبود که چون در مریضخانه به بالین من رسیدی، چندین ساعت بود که من از هوش رفته بودم؟ ای بیرحم نازنین من؛ میدانم که به دلخواه خویش نیامدی. میدانم که تو به آمدن تن نمیدادی، تو را از مرگ من هراس دادند، به تو گفتند که اگر نیایی من جان به در نخواهم برد. تو پیشتر از روی رحم و احسان آمدی. من به همین اندازه از تو سپاسگزارم. آیا همین کافی نیست بدانم که تو هم مرا دوست داری؟ چون تو آمدی من بیهوش بودم، اما تو خود میدانی که نخستین رایحۀ گیسوان سیاه دلدوز تو مرا به هوش آورد؟ نخستین سخنی که از آن لبان لعلفام تراوید به من جان رفته را باز بخشید. هنوز دست سیمین فرشتهآسای تو بر پیشانی من نزدیک نشده بود که من دوباره دیده برین جهان هستی گشودم. »