رقص و مرگ
برعکس خواهرش که مردمدار، تو دل برو، خوشخو وخندهرو بود
علی اکبر شیروانی
جدایی نثر و زبان صادق هدایت از همه وجوه دیگر و آثارش نه آسان است، نه خالی از اشکال، نه در نگاه برخی مقدور. مناقشه درباره هدایت لاجرم به مجادله در همه وجود هدایت میانجامد و در جدل برنده حتماً آن نیست که حقیقت میگوید. زبان در دستان هدایت نرم و منعطف بود و چون خمیری به هر سمتوسو میکشاندش. این ویژگی از 1309 شروع شد؛ از «زنده به گور» و از داستانهای کوتاهی که هرکدام ویژگی زبانی خودش را داشت. بعدتر در دیگر آثارش خمیر را هربار بهنحوی گرداند و در «وغوغ ساهاب» بازی را به اوج رساند. بازی هدایت از آن زمان و همچنان قربانی میگیرد.
«آبجیخانم خواهر بزرگ ماهرخ بود، ولی هرکس که سابقه نداشت و آنها را میدید ممکن نبود باور کند که با هم خواهر هستند. آبجیخانم بلند بالا، لاغر، گندمگون، لبهای کلفت، موهای مشکی داشت و روی هم رفته زشت بود. درصورتی که ماهرخ کوتاه، سفید، بینی کوچک، موهای خرمائی و چشمهایش گیرنده بود و هر وقت میخندید روی لبهای او چال میافتاد. از حیث رفتار و روش هم آنها خیلی با هم فرق داشتند. آبجیخانم از بچگی ایرادی، جنگره و با مردم نمیساخت، حتی با مادرش دوماه، سهماه قهر میکرد، برعکس خواهرش که مردمدار، تو دل برو، خوشخو وخندهرو بود. ننهحسن همسایهشان اسم او را «خانم سوگلی» گذاشته بود. مادر و پدرش هم بیشتر ماهرخ را دوست داشتند که تهتغاری و عزیز نازنین بود. از همان بچگی آبجیخانم را مادرش میزد و به او میپیچید ولی ظاهراً روبهروی مردم، روبهروی همسایهها برای او غصهخوری میکرد، دست روی دستش میزد و میگفت: «این بدبختی را چه بکنم، هان؟ دختر به این زشتی را کی میگیرد؟ میترسم آخرش بیخ گیسم بماند! یک دختری که نه مال دارد، نه جمال دارد و نه کمال. کدام بیچاره است که او را بگیرد؟».