عموشعبون از وفادارترین فروشندگان روزنامه روزگاری 500نسخه همشهری در هر روز فروخته است
همشهری به من پاداش داد
حمید رضا بوجاریان
اولین تصویری که از یک فروشنده روزنامه در ذهنمان نقش بسته، خیابان لالهزار شلوغ و نوجوان آفتابسوختهای است که یک بغل روزنامه در دست، صفحهای را بالا گرفته و فریاد میزند: «روزنامه روزنامه، آخرین خبر...». اما از آن روزها خیلی گذشته و فروشندگی روزنامه در این سالها سر و شکل متفاوتی پیدا کرده است. یکی از وفادارترین فروشندگان روزنامه همشهری، مردی است که میخواهد او را «عموشعبون» صدا کنیم؛ «کارگر کارخونه بودم، اما وقتی دستم رفت زیر پرس و ناکار شد، بعدِ کلی بدبختی کشیدن دیدم مردم روزانه، روزنامه میخرن و اینطور شد که فکر کردم اگه روزنامه بفروشم، درآمد ثابت پیدا میکنم و میتونم زندگیم رو باهاش بچرخونم. پس شال و کلاه کردم و رفتم 20تا روزنامه همشهری که فکر میکنم اون موقع 10تومن بود، خریدم و شدم فروشنده روزنامه». این حرفهای عموشعبون است که اصرار دارد اسمش را به همین شکل در روزنامه بنویسیم. میگوید: «وقتی 20تا روزنامه خریدم، تو چند دقیقه همه رو فروختم. روز بعد فکر کردم بهتره تعداد روزنامهها رو بیشتر کنم. هرچه روزنامه بیشتری میخریدم، مشتریهای بیشتری هم میاومدن و روزنامهها رو میخریدن. اونقدر مشتری پیدا کرده بودم که برای مدتی روزی 500تا روزنامه میفروختم». به این ترتیب روزنامهفروشی شغل عموشعبون شد. خیلی طول نکشید که عملکرد موفق او در فروش روزنامه، به گوش مدیران وقت همشهری رسید و او را به ساختمان اصلی روزنامه دعوت کردند؛ دعوتی که شیرینی آن هنوز هم زیر زبان عموشعبون است؛ «بههم گفتن بیا روزنامه تا بابت فروش خوبی که در روز داری، از تو قدردانی کنن. من باورم نمیشد و رفتم و اونجا به من یک سکه بهار آزادی پاداش دادن. هنوز اون روز جلوی چشم هست و هیچ وقت مانند اون موقع احساس خوبی نداشتم». عموشعبون که اهل قزوین است، 5فرزند دارد. چرخ طوافی روزنامهفروشی او هنوز میچرخد، اما دیگر آن رمق و شور و حال گذشته را ندارد؛ «قبلا میرفتم از کیوسکهای روزنامهفروشی روزنامه میگرفتم و میفروختم، الان خونهام شده یکی از مراکز توزیع روزنامه. ماشین روزنامه صبح به صبح میآد و سهم روزنامهام را جلوی خونهام میذاره و میره. با این حال، دیگه اون فروش گذشته رو ندارم و دنیای مجازی شده قاتل روزنامه. نمیدونم آخرش قراره چی بشه». حالا که سالها از تصمیم عموشعبون برای خریدن آن 20نسخه روزنامه و شروع کارش گذشته، او هنوز دست از دوستی دیرینهاش با روزنامه و روزنامهخوانها برنداشته است. هنوز هم چرخ فلزی کوچکی را که رویش نوشته «روزنامه سیار»، با قدمهایی هرچند آهستهتر و خستهتر از قبل، در کوچهها و خیابانها هل میدهد و روزنامه را به روزنامهخوانها میرساند. با اینکه به قول خودش نمیداند با این وضع فروش روزنامهها و علاقه مردم به فضای مجازی، قرار است آخرش چه شود، اما عموشعبون با همان خوشاخلاقی و انرژی ویژه خود، فروشنده وفادار روزنامه همشهری باقی مانده است.