ارسلان فصیحی، مترجم ادبیات ترکیه، زبان فارسی را میراث ملی ما میداند
رنگ دیگر زندگی در دنیای کتابها
نیلوفر ذوالفقاری
نام ارسلان فصیحی به عنوان مترجمی که مخاطبان به کار او اعتماد دارند، روی جلد کتابهایی از ادبیات ترکیه زیاد دیده شده است. شاید معروفترین کتابی که در سالهای اخیر درباره آن زیاد شنیدهایم، کتاب «ملت عشق» نوشته الیف شافاک باشد که نخستین بار فصیحی آن را به فارسی ترجمه کرد. اما پیش از این کتاب هم فصیحی حرفه مترجمی را با معرفی نویسندگان کمتر شناختهشده و البته نویسندگان شاخص ترکیه، سالها تجربه کرده بود. ترجمه آثار اورهان پاموک، برنده جایزه نوبل، از ویژهترین فعالیتهای حرفهای اوست. مترجمی که معتقد است زبان فارسی، میراث ملی ماست و دانستن آن، مهمترین شرط مترجمی است، از تجربه سالها مترجمی و انتخاب آن به عنوان یک شغل میگوید. گفتوگوی ما را با ارسلان فصیحی، مترجمی که دوست داشته راننده کامیون شود، بخوانید.
اولین بار چه زمانی وسوسه ترجمه یک اثر در شما شکل گرفت؟
نام کتاب را یادم نیست، اما به خاطر دارم که مشغول خواندن رمانی بودم و با خودم میگفتم خوب است که خوانندگان ایرانی هم بتوانند این کتاب را بخوانند. این حس بارها در من تکرار شده است و بعضی از چنین کتابهایی را ترجمه کردهام. مثلا «سلول72» یا «خون حرف نمیزند» از ناظم حکمت، از این دسته رمانها هستند. دوست داشتم دیگران هم در لذت مطالعه این کتابها سهیم شوند.
چطور زبان ترکی استانبولی را یاد گرفتید و بر آن مسلط شدید؟
من در ازمیر ترکیه، زبان و ادبیات ترکی خواندم. جز رشته تحصیلی، حضورم بین مردم، زندگی و معاشرت با آنها و خواندن کتابهایشان برای تسلط بر این زبان به کمکم آمد.
مترجمی تنها شغل شماست؟
بله. دستکم در ایران، اینکه مترجمی تنها شغل فرد باشد خیلی سخت است. 2نوع قرارداد با مترجم بسته میشود، یا درصد مشخصی از هر بار چاپ کتاب، توسط ناشر به مترجم پرداخت میشود. یا اینکه مترجم کتابی را به ناشر واگذار و حق ترجمه آن را دریافت میکند. اگر کسی بخواهد تنها با درآمد ترجمه کتابهایش زندگی کند، خیلی سخت است. با تیراژهایی که الان داریم، اگر حداکثر 2 اثر در سال از یک نفر منتشر شود، میزان درآمد مترجم آنقدر کم خواهد بود که با آن نمیتوان زندگی را گذراند. اینکه میگویم تنها شغل من مترجمی است، به این دلیل است که من دیگر آن مراحل را گذراندهام، کتابهایم پرفروش شده و تیراژ آنها به اندازهای هست که کفاف هزینههایم را بدهد. اما زمانی که مترجمی را شروع کردم، این تنها شغل من نبود. در مطبوعات و انتشارات هم کار میکردم تا درآمد ثابتی داشته باشم.
جز مشکلات نشر، ترجمه چه چالشی برای یک مترجم به همراه دارد؟
ترجمه متون ادبی-داستانی، سختترین کار ذهنی است. البته با این شرط که مترجم متعهد و برای نتیجه کار خود، ارزش قائل باشد. در عین حال با ساخت ماشینهای ترجمه، میتوانیم بگوییم آسانترین کار هم همین ترجمه است، اما نتیجه ترجمه یک ماشین با حاصل کار یک مترجم کارآزموده متعهد، از زمین تا آسمان فرق میکند. چالش اصلی کار ترجمه، نفس کار ترجمه است.
چه طور کتابی را برای ترجمه انتخاب میکنید؟
من سالهاست ترجمه میکنم و برای انتخاب کتاب مناسب این کار، مراحل مختلفی را پشت سر گذاشتهام. نخستین کتابهایی که انتخاب کردم، آنهایی بودند که خوانده بودم و دوست داشتم به فارسی هم منتشر شوند و خوانندگان فارسیزبان هم در لذت آن شریک شوند. در مرحله بعدی، انتخابم با توجه به شهرت نویسنده بوده است. بعضی آثار هم هستند که من فکر میکنم باید به فارسی ترجمه شوند. این کتابها چه خواننده بالفعل داشته باشد و چه نه، من آنها را ترجمه میکنم چرا که فکر میکنم زبان فارسی به این کتابها احتیاج دارد. مثلا کتاب «معرفت تلخ» را با همین نگاه ترجمه کردم، یک رمان تجربی دشوار که به نظرم باید ترجمه میشد.
سلیقه مخاطب چقدر موقع انتخاب اثر برایتان اهمیت دارد؟
مخاطب فارسیزبان با خواننده غیرفارسیزبان خیلی فرقی ندارد، هرکتابی به زبانی به جامعهای عرضه میشود. هر جامعه چند نوع کتابخوان دارد، بعضی کتابی را تنها برای سرگرمی دست میگیرند، بعضی برای آموختن سراغ آن میروند و بعضی هم کتاب را برای تفکر میخوانند. باید همه این موارد را موقع انتخاب اثر درنظر بگیریم. گاهی کتابی تنها برای قشر نخبه منتشر میشود، مانند کتاب معرفت تلخ که چه در ترکیه، چه در ایران و چه در فرانسه، مخاطب آن قشر فرهیخته است. این نوع کتابها تیراژ پایینی هم دارند. بعضی کتابها هستند که ترجمه آنها به فارسی، در خواننده ایرانی احساس نزدیکی بیشتری در مخاطب ایجاد میکند و باعث میشود خواننده با قهرمان حس همذات پنداری داشته باشد. زمانی خودم ادبیات روس و آمریکای لاتین میخواندم. همانقدر که از نظر جغرافیایی آمریکای لاتین از ما دور است، ادبیات آن هم برایم دور بهنظر میرسید، اما ادبیات روسیه را بیشتر درک میکردم.
آیا دانستن یک زبان خارجی برای ورود به ترجمه کافی است یا مترجم به دانش دیگری هم نیاز دارد؟
نفس ترجمه یعنی انتقال مفهوم و متن از زبانی به زبان دیگر، پس دانستن یک زبان خارجی شرط لازم این کار است. اما شرط لازمتر، دانستن زبان فارسی است. متأسفانه بیشتر مترجمان ما، فارسینوشتن را بلد نیستند، موقع ترجمه تحتتأثیر ساختارهای نحوی زبان مبدا قرار میگیرند و ترکیبهای لغوی ناآشنا را منتقل میکنند. حالت بدتر این است مترجم اصلا متوجه مفهوم متن نمیشود و تنها براساس حدسهایش، متن نامفهومی را به ناشر تحویل میدهد که اتفاقا چنین متنهایی زیاد هم منتشر میشوند. مهمترین شرط در ترجمه موفق دانستن زبان فارسی است و این کار به این سادگیها نیست. مترجم باید خیلی کتاب بخواند، ادبیات کلاسیک فارسی و آثار نویسندگان خوب معاصر را بخواند و نسبت به زبان فارسی حساس باشد. مترجم باید زبان فارسی را ثروت ملی بداند و لاقیدانه و با بیتوجهی، به جایگاه زبان خدشه وارد نکند.
تا به حال شده نتوانید با یک اثر ترجمه شده توسط مترجمان دیگر، ارتباط برقرار کنید و خواندن کتابی را رها کنید؟
این موضوع به سطح سواد خواننده بستگی دارد. در نوجوانی ممکن است مشکلات متن را، پای کمسوادی خودمان بدانیم، بهخصوص که انگار متن چاپی تقدسی برای خود دارد و فکر میکنیم چیزی که چاپ شده، غلط ندارد. بعد که وارد ادبیات میشویم و بیشتر میخوانیم، بسیار پیش میآید که جز آثار انگشتشماری از مترجمان، نثر ترجمه خواننده را پس میزند. برای من هم پیش آمده که با نثر یک متن مشکل داشته باشم و نتوانم شلختگی نثری آن را تحمل کنم.
سلیقه شخصی شما برای مطالعه چه کتابهایی است؟
اخیرا خیلی به داستان خواندن علاقه ندارم، حالا تاریخ را ترجیح میدهم، مثلا تاریخ جهانگشای جوینی را میخوانم. ادبیات کلاسیک هم انتخاب من است. اگر هم بخواهم داستان بخوانم، داستان نویسندگان شاخص را انتخاب میکنم، حتی اگر تکراری باشند. مثلا ماهی یکی دو داستان از جلال آلاحمد میخوانم، آثار گلشیری و صادق هدایت را هم خیلی دوست دارم. این نویسندگان در کتابهایشان با نثر بازی کردهاند و من در این مقطع، بازی زبانی را میپسندم. با خواندن این کتابها ترکیبها و واژههایی را که نمیدانم یاد میگیرم و آهنگ متن را درک میکنم.
به نظر شما چرا آثار موفقی از ادبیات ترکیه به زبانهای دیگر ترجمه و با استقبال مواجه شده، اما برای ادبیات ایران این اتفاق نیفتاده است؟
این موضوع چند عامل دارد. ادبیاتی که بهخصوص در اروپا از آن استقبال شده، ادبیات جدید ترکیه است. ادبیات جدید ترکیه، رمان، داستان و شعر نو است که هر سه آنها، سوغات غرب است. در ادبیات شرق، تا اواسط قرن نوزدهم رمان، داستان و شعر نو وجود ندارد. در ترکیه رفتن سراغ این گونههای ادبی، 50سال زودتر از ایران شروع میشود. امپراتوری عثمانی تا دروازههای وین گسترده بود و بخشی از اروپا را در بر میگرفت، این یعنی نزدیکی به غرب و خاستگاه این گونههای ادبی؛ همین عاملی شد که ترکیه زودتر از ما رمان، داستان و شعر نو را آغاز کند. از طرف دیگر، از اواسط قرن نوزدهم سیاست غربگرایی در ترکیه شروع و بعد از دوره جمهوری، به سیاستی رسمی تبدیل شد. ترکیه رو به غرب و پشت به شرق کرد. به این ترتیب از کمیت زیاد، کیفیت بهوجود آمد و از میان همه آثار این دوره، آثاری هم مورد توجه و استقبال عمومی قرار گرفتند. در ایران این اتفاق نیفتاد. مهمترین نویسنده ما در آن زمان یعنی صادق هدایت، نتوانست رمان خود را در ایران چاپ کند و ناچار شد آن را به هندوستان ببرد. دستگاه سانسور هم از زمان تاسیس چاپخانه در ایران فعال و باعث شد نویسندگان ما با احتیاط بنویسند یا حتی اصلا ننویسند. درحالیکه در ترکیه سانسور و مجوز وجود ندارد، بنابراین تعداد نویسندگانی که با فراغبال مینوشتند زیاد شد و باعث شد آنها در ادبیات جدید از ما پیشی بگیرند. تا قرن نوزدهم، ادبیات فارسی ادبیات حاکم در شرق بود.
تا به حال از کار ترجمه دلسرد شدهاید؟
بله. دورهای در اواخر دهه80، 6 عنوان از کتابهای من در مرحله گرفتن مجوز نشر، غیرمجاز اعلام شدند. این دورهای بود که من دلسرد شدم و کار را کنار گذاشتم و دوباره به مطبوعات برگشتم. دوره عجیبی بود، فقط در نشر ققنوس، 60عنوان کتاب غیرمجاز شده بود و میدانم که ناشران دیگر هم همین وضع را داشتند. همان موقع هم در مصاحبهای درباره این شرایط حرف زده بودم. وقتی کار کنی و نتیجه آن را نبینی، طبیعی است که دلسرد میشوی.
اگر مترجم نمیشدید، دوست داشتید چه کاری را تجربه کنید؟
من دوست داشتم راننده کامیون شوم، اما گفتند کار تو نیست. خیلی دوست داشتم تنها در جاده کامیون برانم.
این روزها مشغول ترجمه چه کاری هستید؟
کتابی را برای ترجمه انتخاب کردهام اما ترجیح میدهم نامی از آن نبرم. چند سالی است که قبل از انتشار نامی از کتاب نمیبرم چرا که میدانم عدهای به سرعت سراغ آن خواهند رفت.
یک روز کار ترجمه شما چطور سپری میشود؟
محیط کار باید ساکت باشد تا بتوانم روی متن تمرکز کنم. صبح حتما تا قبل از ساعت8، به دفتر کارم میآیم و تا شب مشغول کار هستم. 5ساعت به شکل مفید ترجمه میکنم و بقیه ساعات هم مشغول کاری هستم که در خدمت ترجمه است، یعنی کتاب میخوانم. صبح کارم را ابتدا با کتاب خواندن شروع میکنم تا ذهنم آماده شود. اگر بخواهم متنی که ترجمه میکنم جاندار باشد، یک متن قوی میخوانم، گاهی هم سراغ متن ادبی میروم تا ذهنم آماده شود. به تایپ کردن هم عادت ندارم و با کاغذ و خودکار و خطخطی کردن راحتترم.
تا به حال از ترجمه اثری پشیمان شدهاید؟
بعضی آثار را ترجمه کردهام اما چاپ نشده. به این فکر کردهام که از زمان صرف شده برای این آثار، میتوانستم برای انجام کار دیگری استفاده کنم. اما اینکه از صرف ترجمه یک اثر پشیمان شده باشم، برایم اتفاق نیفتاده است. چرا باید از ترجمه پشیمان باشم، در نهایت حتی اگر بد ترجمه کرده باشم، میگویند بد ترجمه کردی. هرچند خیلی عجیب است که در مطبوعات و فضای مجازی، نقد ترجمه خیلی کم اتفاق میافتد.
چرا آثار ترجمه نقد نمیشوند؟
فکر میکنم مشکل اصلی، کمدانشی درباره نقد ترجمه نیست. منتقد باید برای نوشتن نقد ترجمه، متن اصلی و متن ترجمه را مطابقت دهد و بعد بنویسد. این کار چند روز وقت منتقد را میگیرد اما در نهایت چیزی عایدش نمیشود. بهنظرم پایه درستی برای کار نقد گذاشته نشده است. مطبوعات ما هم بیشتر با تعارفات و رفیقبازی میچرخد. در نقد حرفهای، باید درآمد و عادی مادی وجود داشته باشد. منتقد حرفهای نداریم چرا که شرایط برای نقد حرفهای فراهم نیست. مطبوعات کمتر حاضرند برای این کار هزینه کنند.
چه چیزی شما را خوشحال میکند؟
فکر نمیکنم چیزی خوشحالم کند. شاید شادیهای مقطعی برایم وجود داشته باشند. اگر گشایشی در وضعیت زندگی مردم اتفاق بیفتد، خوشحال خواهم شد.
و حرف پایانی؟
من فکر میکنم هر فردی باید چند سالی از زندگی خود را، در این دنیای ملموس نباشد و سعی کند در دنیای کتابها زندگی کند. آرزویم این است که همه بتوانند این دوره را تجربه کنند، در دنیای کتابها میتوانیم سفر کنیم، دوست پیدا کنیم و از این دنیا و هرچه در آن است جدا شویم.
ترجمه تکراری، پختهخواری است
2 نوع ترجمه تکراری وجود دارد؛ بعضی آثار کلاسیک، مثل کتابهای داستایوفسکی یا ویکتور هوگو، بعد از مدتی دوباره باید ترجمه شوند. بسیاری معتقدند هر 25سال یک بار، تحولاتی در زبان رخ میدهد و باعث میشود نسل جدید، نتواند با ترجمه سالها قبل ارتباط برقرار کند. در همه جای دنیا همین روند طی میشود و مترجمی از نسل جدید، آثار کلاسیک را برای مخاطبان هم نسل خود، بازترجمه میکند. این یک ترجمه تکراری، اما ضرورت و طبیعی است. اما اینکه میبینیم از کتابی که بهتازگی و بهخوبی ترجمه شده، دهها ترجمه دیگر هم به بازار میآید، چیزی جز اتلاف کاغذ، سرمایه و سودجویی نیست. در اصطلاح به این کار، پختهخواری میگویند. مترجمی یک اثر از نویسندهای را انتخاب و نویسنده را به مخاطب فارسیزبان معرفی میکند، بعد از اینکه کارش موفق شد، دیگرانی همان اثر را با جابهجا کردن چند جمله به عنوان ترجمه جدید منتشر میکنند. این اتفاق شبیه ماجرای خیابان لالهزار است، یک نفر 30سال قبل در این خیابان یک الکتریکی باز کرد و کارش گرفت، بعد بهسرعت سراسر خیابان لالهزار به بورس الکتریکی تبدیل شد! در ترجمه هم شبیه همین اتفاق میافتد، وقتی اثری موفق میشود شروع میکنند به چاپ کتاب قاچاق یا انتشار ترجمه به نام خودشان. با این وضعیت، مترجم از همان اندک سودی هم که قرار بود به دست آورد محدود میشود. بعضی کتابها 50ترجمه مختلف دارند، من اسم اینها را ترجمه نمیگذارم و این کار را دزدی میدانم.
دیوانهای بالای بام
نویسنده: عزیز نسین
انتشارات ققنوس
224صفحه
در قسمتی از داستان میخوانیم: «همه اهل محل خبردار شده بودند: یه دیوونه رفته روی هره پشتبوم وایستاده! کوچه پر از آدمهایی شده بود که برای تماشای دیوانه آمده بودند. پلیسها اول از کلانتری، بعد هم از مرکز سررسیدند. پشت سرشان مأمورهای آتشنشانی آمدند. مادر دیوانهای که رفته بود بالای پشتبام التماسکنان میگفت: پسرم، عزیزم، بیا پایین... قربونت برم... یالا قند و عسلم، بیا پایین! دیوانه میگفت: منو کدخدا کنین تا بیام پایین؛ اگه کدخدام نکنین خودمو از این بالا پرت میکنم پایین.
ملت عشق
نویسنده: الیف شافاک
انتشارات ققنوس
510صفحه
نویسنده در این کتاب، دو روایت موازی شگفتانگیز را پی گرفته است؛ یکی معاصر و دیگری در قرن سیزدهم، در زمانی که مولانا با مرشد روحانی خود و درویشی خانه به دوش، شمس تبریزی مواجه میشود. الا روبنشتاین، زنی چهل ساله و درگیر در ازدواجی ناموفق است. او بهتازگی در سمت ویراستاری کتاب مشغول فعالیت شده و نخستین وظیفه جدی او، خواندن و تهیه گزارش از کتابی به نام «کفر شیرین» است. الا با خواندن رمان ملت عشق، مسحور داستان جستوجوی شمس برای یافتن مولانا و نقش او در تبدیل واعظی موفق اما ناخشنود به سالکی متعهد، شاعری بااحساس و ترویجدهنده عشق میشود.
زندگی نو
نویسنده: اورهان پاموک
انتشارات ققنوس
344صفحه
کتاب زندگی نو، نخستین بار در سال1994 به انتشار رسید. پاموک با خلق این رمان، پا را از محدوده برترین نویسندگان کشورش فراتر گذاشت و نام خود را در سطح ادبیات جهان مطرح کرد. زندگی گذشته و هویت دانشجویی جوان، تنها از طریق خواندن یک کتاب کاملا دگرگون میشود. او فقط در طول چند روز، عاشق دختری جذاب و به ظاهر دستنیافتنی به نام جنان شده، شاهد تلاشی برای ارتکاب قتل بوده و خانوادهاش را ترک کرده و بدون هدفی مشخص در کافههای بینراهی و اتوبوسهای از کار افتاده روزگار گذرانده است. پاموک با هنرمندی تمام توانسته چالشهای فکری را با عاشقانهای بهیادماندنی ترکیب کند.
فکر نمیکنم چیزی خوشحالم کند. شاید شادیهای مقطعی برایم وجود داشته باشند. اگر گشایشی در وضعیت زندگی مردم اتفاق بیفتد، خوشحال خواهم شد
در همینه زمینه :