واقعگرایی ابتدایی
فرخ نخواست بیش از آن با سرزنش، قلب حریفه مغلوب را بیازارد
علی اکبر شیروانی
«تهران مخوف» را برخی نخستین رمان فارسی میدانند. سالها بود داستانهای سریالی در نشریههای پس از مشروطه منتشر میشد و ذائقه اهل فرهنگ با این جور داستانها خو گرفته بود. مرتضی مشفق کاظمی که درسخوانده دارالفنون بود و موقع انتشار تهران مخوف در برلین تحصیل میکرد تهران مخوف را به همان سبک نوشت و پاورقی روزنامه ستاره ایران منتشر کرد.مشکل مشفق و تهران مخوفش آن بود که هنوز آن اندازه در داستان رشد نکرده بودیم که زبان اندامواره با داستان بیافریند و تمرین تکنیکهای داستاننویسی و فنینویسی بر زبان غلبه داشت. اما سیاق مشفق و بافتار زبانیاش، زیرساختی بود که در داستانهای واقعگرا ریشه دواند و ادامه پیدا کرد. «علیاشرفخان میلرزید و بدون اینکه خودداری بتواند آهسته آهسته به طرف عقب رفته به دیوار رسیده تکیه داد. فرخ او را به حالت خود گذارده در میان اطاق قدم زده فکر مینمود و بالاخره نزدیکش شده گفت: حالا هم میتوانید بخندید. علیاشرفخان توانایی جواب نداشت و حس میکرد که چه حوادث سهمگینی پیش خواهد داشت و چون آن روز شهرت داشت که داری برپا شده و خائنین را به مجازات خواهند رساند طناب آن را بر گردن خود احساس مینمود.
دوباره جوان گفت: یقین در این مدت چهار سال هم خیلی خندیدید حالا هم میتوانید بخندید ولی البته این خنده با آن خنده اختلافی خواهد داشت.
سپس لحن استهزائی خود را تغییر داده: حالا هم به برادر و سایرین تکیه دارید حالا هم تصور میکنید آنچه شدهاید، صحیح است؟
کلمه از دهان علیاشرفخان خارج نشده سر را به زیر انداخته و پاهایش به سختی میلرزید و شاید اگر توانایی داشت تقصیر خود را اعتراف مینمود. فرخ نخواست بیش از آن با سرزنش، قلب حریفه مغلوب را بیازارد و مختصراً به او اطلاع داد که برای گرفتاریش آمده است. چه میتوانست بکند، چه مقاومتی ممکن بود بروز دهد».
مرتضی مشفق کاظمی در جوانی