پیادهروهای تهران را نجات دهید
ترانه یلدا- شهرساز
چرا هنوز فکر میکنیم حرکت در شهرمان تهران یعنی حرکت موتوریزه؟ چرا برای پیادهها حقی قائل نیستیم؟ این سؤالی است که هر روز برای صدها بلکه هزاران شهروند تهرانی که میخواهند در پیادهروها حرکت کنند، پیش میآید و مایوسشان میکند. موتوریها، بیذرهای ملاحظه، بدون لحظهای درنگ، به محض آنکه خیابان کمی از اتومبیل شلوغ میشود، فوراً سر موتور را کج میکنند و داخل پیاده رو میشوند و اصلا برایشان مهم نیست که روی این پیاده رو کسی دارد پیاده راه میرود؛ مادری دارد کالسکه بچهاش را به جلو میراند، یا جانبازی سوار بر صندلی چرخدار دارد راهی به جایی میجوید. چرا هیچکس جلوی اینها را نمیگیرد؟ جریمهشان نمیکند؟ و به آنها نمیگوید این کار خطرناک است؛ چرا شهرداری و پلیس راهنمایی و رانندگی عین خیالشان نیست؟
دیروز ساعت 3بعدازظهر، داشتم از منزلمان در خیابان سی تیر، - خیابانی که خود را محور ادیان، و آدرس شماره یک گردشگری تهران مینامد و میخواهد!!؟- به سمت پارک شهر پیاده میرفتم تا به شورای شهر که درست روبهروی درجنوبی این پارک قرار دارد برسم و در جلسهای با تهرانشناسان فرهیخته و دوستدار شهرمان شرکت کنم. در فاصله 200تا300متری، 49بار در خطر برخورد و آسیب دیدن از جانب موتورسوارانی قرار گرفتم که در پیاده رو بودند، و به اعتراض من- که چرا چنین میکنید؟ مگر پیاده رو جای موتور است؛ آن هم به این سرعت؟ - انواع پاسخها را میدادند!
یکی میگفت: «خانم مگه نمیبینی تو خیابون راه نیس رد شیم؟» بعدی میگفت: «بله خانم حق با شماس! شرمنده.» جوان سومی با تندی میگفت: «برو خانوم کنار! کار دارم!» بعدی به پیشنهاد من از پیاده رو قرنیز را رد میکرد و دوباره وارد خیابان میشد. و همینطور تا آخری که یک فحش آبدار نثارم کرد!
فکر نکنید من با موتوریها خدای نکرده خصومتی دارم. آنها هم در این شهر بهدنبال یک لقمه نانند، و قربانی سیاستهای ناکارآمد مدیریتهای مختلف در هدایت و کنترل درست ترافیک شهرمان. موتوریهای تهران مطمئنا از کره مریخ بر ما پیادهها نازل نشده اند! اینان شهروندان غیرمدنی همین شهرند و اتفاقاً اگر از این وسیله نقلیهشان درست استفاده- و به قول خودشان، امرار معاش- کنند، کسی حرفی ندارد! اما چرا باید هیچچیز در این مبحث، سر جای خودش نباشد و من دیروز با یک راه رفتن ساده در پیادهرو، 49بار جانم را در ریسک و خطر رفتن زیر موتور بیندازم؟ این شهر مطمئنا و به جرأت و به قول عوام میتوان گفت که: صاحب ندارد! در راه برگشت به خانه، با آقای پلیس جوانی برخورد کردم که برومند و آرام، با اقتدار پشت موتورش زیر خانه ما کنار پیادهرو ایستاده بود. داستان را با او در میان گذاشتم. گفتم که بارها و بارها این معضل موتورسواران زیر خانه مان را با اداره پست راهور، کمی بالاتر از خانه مان در همین خیابان سیتیر در میان گذاشتهام و آنها حتی یک پلیس را نفرستادهاند که ببیند اینجا چه خبر است. با مهربانی پاسخ داد: «خانم، حریفشان نمیشویم. آنها هم گرفتارند! بههرحال شما باید استشهادی محلی جمع کنید و به اداره پلیس راهور ببرید. بعد هم روزی 3 بار به 110و 197زنگ بزنید تا بالاخره به حرفتان گوش کنند و شاید کسی را بفرستند...»
از حالا میدانم بعید است بعد از تمام این دوندگیها به نتیجه برسم. ممکن است یکی را یکی دو روز بفرستند؛ و بعد دوباره روز از نو، روزی از نو... معذلک این را از طرف تمام ساکنان مرکز شهر تهران که هر روز جانشان را کف دستشان میگیرند و پا به این پیاده روها میگذارند، مینویسم. تا شاید یک مسئول و پلیس عادی این شهر، بخواند و دلش بسوزد و کاری کند. زیرا اغلب مقامات رده بالا که همه ماشین و راننده دارند و اصلا پیادهراه رفتن بلد نیستند!