• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 10 تیر 1399
کد مطلب : 103763
+
-

معرفی تازه‌های نشر ادبیات ژانر که خوانندگانشان را ناامید نمی کنند

آدم ها، ذائقه ها و کتاب‌ها

آدم ها، ذائقه ها و کتاب‌ها


یاور یگانه ـ روزنامه نگار

اگر پیگیر صفحه کتاب همشهری بوده باشید، حتما متوجه شده اید تلاش ما در این صفحه این است که طیف متفاوتی از کتاب ها را به شما معرفی کنیم تا هر سلیقه و ذائقه ای بتواند کتاب مورد علاقه اش را در اینجا پیدا کند. یکی از اهداف ما در این صفحه این بوده که صرفا سراغ شاهکارهای تاریخ ادبیات نرویم که در اغلب نشریات ادبی از آنها بحث می شود. این کتاب ها در طول سال ها از طریق تریبون های مختلف به کتابخوانان معرفی شده و همچنان معرفی می‌شوند و بحث های جدی ادبی و فلسفی نیز درباره آنها درمی گیرد. اما گروهی از کتاب ها هستند که کمتر به آنها پرداخته می شود و با برچسب هایی مثل ادبیات ژانر یا ادبیات عامه‌پسند از معرفی به مخاطبان بالقوه‌شان بازمی‌مانند. تلاش ما این بوده که بتوانیم این خلاء را پر کنیم و فضای جدیدی برای معرفی این گونه کتاب ها در همشهری فراهم آوریم. در این شماره نیز، تازه‌های نشر سنگ را که در زمینه ادبیات ژانر فعالیت می کند، معرفی کرده ایم و امیدواریم این کتاب ها و همچنین تلاش ما بتواند تعداد کتابخوانان جامعه را بیشتر کند.  




  نام کتاب: بله، خواهش می کنم  
نویسنده: ایمی پوهلر
ترجمه: شهناز کمیلی‌زاده
ژانر: روانشناسی خودیاری
تعداد صفحه: 232


زنان مثل چای کیسه‌ای 
آوا کریمخانی ـ روزنامه‌نگار


  آنقدر تعداد کتاب های روان‌شناسی عامه‌پسند در بازار زیاد شده که اگر کسی بگوید به این کتاب ها اعتماد ندارد، نمی توان به حرفش خرده گرفت. واقعیت این است که خوشبختی، احساس رضایت، موفقیت و هر دستاورد مثبتی که در جست‌وجویش هستیم، فرمول ثابتی ندارد و بعید است با توصیه ها و نصایح کسی که شرایط زندگی‌اش از اساس با ما فرق داشته، بتوانیم به قلل رفیع موفقیت برسیم. آدم های موفق معمولا از موفقیت‌هایشان برای ما می گویند، اما چه بسا ما بیشتر به شنیدن از شکست هایشان نیاز داریم تا با آنها همذات‌پنداری کنیم و بپذیریم که می توانیم از برخی توصیه های آنها در زندگی مان استفاده کنیم. با این حساب، کتاب «بله، خواهش می کنم» نوشته ایمی پوهلر که شهناز کمیلی‎زاده آن را ترجمه کرده چنین کتابی است. پوهلر بازیگر، کمدین، نویسنده، تهیه‌کننده، کارگردان، صداپیشه و خلاصه یک همه‌فن‌حریف است که در این کتاب به جای اینکه در باد موفقیت هایش بخوابد و مدام از توانایی هایش دم بزند و به ما گوشزد کند که باید چه کنیم و چه نکنیم، از کشمکش های شخصی و اجتماعی‌ای که در زندگی داشته می گوید. مخاطب پوهلر، زنان هستند که چارچوب های جامعه به آنها اجازه نمی دهد توانایی ها و استعدادهایشان را بروز دهند و همواره آنها را در قالب های از پیش تعریف‌شده طبقه‌بندی می کند. به نظر او زن‌ها مثل چای کیسه‌ای هستند. تا وقتی در آب جوش قرار نگیرند، نمی‌فهمید چه‌قدر قوی هستند.
همانطور که در پشت جلد این کتاب آمده «بله خواهش می‌کنم» در گروه کتاب‌های روان‌شناسی خودیاری قرار می‌گیرد. این قبیل کتاب‌ها سعی دارند شیوه‌های مناسب‌تری از مواجهه با زندگی را به ما بیاموزند. این کتاب از سه بخش با نام‌های «هر چه می‌خواهی بگو»، «هر کاری می‌خواهی بکن» و «هر چیزی هستی باش» تشکیل شده است. در هر بخش، پوهلر با طنزی جذاب، از خلال تجربیات شخصی‌اش در طول سال‌ها فعالیت در عرصه‌ تئاتر و سینما، توصیه‌های ساده‌ای ارائه می‌کند که می‌توانند برای هر کسی به‌ویژه خانم‌های جوان بسیار مفید باشند. این توصیه‌ها تقریباً همه  وجوه زندگی زنان را شامل می‌شوند؛ از مسائل چالش‌برانگیزی مثل جراحی‌های پلاستیک گرفته تا شکل ارتباط با والدین. از مشکلات دوست‌یابی تا ترس‌هایی که نمی‌گذارند خودمان باشیم. پوهلر به ما یادآوری می‌کند که بهتر است به جای مبارزه  دائمی با خود و دیگران، خودمان باشیم و در مواجهه با پرسش‌های بی‌شمار زندگی، بیش از اینکه بگوییم «نه»، پاسخ‌مان این باشد: «بله، خواهش می‌کنم.


بخشی از کتاب
تغییر، تنها چیزی است که ثابت باقی می‌ماند. توانایی شما در کنترل شرایط و تاب و تحمل‌تان تغییر می‌کند و ناراحتی دردناک آن مستقیماً با خوشی، آسایش و سعادت شما ارتباط دارد. متوجه هستید همین حالا چه لطفی در حق‌تان کردم؟ شما را از خرید کتاب‌های هزار دلاری خودیاری، نجات دادم! شاید بهتر بود عنوان «مثل موج‌سوارها زندگی‌ات را هدایت کن» را برای این کتاب انتخاب می‌کردم. اگر بتوانی به جای اینکه ساکن و راکد باقی بمانی، مثل موج‌سوارها زندگی‌ات را هدایت کنی، شادتر خواهی بود.
تنها راه زنده ماند‌ن‌مان این است که مهربان باشیم. تنها راهی که بتوانیم در این دنیا موفق شویم، از مسیر کمکی است که از طرف دیگران دریافت می‌کنیم. مهم نیست تکنولوژی و ماشین‌آلات تا چه حد پیشرفته باشند، واقعیت این است که هیچ کس به‌تنهایی از عهده‌ آن برنمی‌آید.





نام کتاب: مرد گمشده  

نویسنده: جین هارپر
مترجم: میثم فرجی
ژانر: تریلر جنایی
تعداد صفحه: 352
          
تقدیر شوم
میثم فرجی ـ نویسنده


 بیابان همیشه مکانی پررمز و راز و وهم‌آور بوده. این بار هم جایی وسط بیابانی گرم، کنار قبری مرموز و دور‌افتاده، 3برادر بعد از مدت‌ها کنار هم جمع شده‌اند. اما برادر وسطی، کمرون، که بعد از پدر مسئولیت اداره زمین‌های خانوادگی را برعهده گرفته، بی‌جان کنار قبری خوابیده. پوستش زیر تابش شدید آفتاب در حال خشک‌شدن است، اما او از کودکی در همین زمین‌ها بزرگ شده و با شرایط و الزامات بیابان آشنا بوده. کمرون سال‌ها پیش تابلویی از این محل کشیده بود که با استقبال زیادی مواجه شد و جوایز محلی مختلفی را به‌ خودش اختصاص داد. در تمام طول زندگی، این تابلو یکی از مهم‌ترین دارایی‌هایش محسوب می‌شد و همه می‌دانستند که نباید به آن نزدیک شوند. ماشینش را هم که پیدا می‌کنند تمام امکانات از قبیل آب و غذا را همراه داشته، ولی چرا از آنها استفاده نکرده؟ اصلا چرا در چنین هوای گرمی بدون کمترین امکاناتی از ماشین خارج شده؟ چطور ممکن است چنین بی‌احتیاطی‌ای کرده باشد؟‌ ماشینش هم در مکانی دور از دید پارک شده. آیا این معنای خاصی دارد؟‌ آیا مرگ او ارتباطی با آن تابلو و نقاشی دارد؟ آیا این سرنوشت شوم از سال‌ها پیش برایش محتوم شده؟ آیا خودکشی کرده؟ یا موضوع قتل در میان است؟ آیا مرگ او ارتباطی با گذشته و روابطش دارد؟ این اواخر هرکدام از اعضای خانواده به‌نحوی متوجه تغییراتی در رفتار او شده بود.
همه ما در کودکی مسائلی را از سر گذرانده‌‌ایم که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم در بزرگسالی‌مان تأثیرگذارند. شکل تربیتی و رفتار پدر و مادر می‌تواند چنان تأثیری در بچه‌ها داشته باشد که نتایج آن تا چند نسل بعد از آنها را هم تحت‌تأثیر قرار دهد. جوامعی که هر فرد خواسته یا ناخواسته در آنها قرار می‌گیرد و ارتباطات او با گروه دوستان نقش تعیین‌کننده‌ای در زندگی او و نسل‌های بعدی‌ خواهد داشت.
در رمان «مرد گمشده» هرکدام از مسائل بالا به‌نحوی مطرح می‌شود. این رمان جنایی در عین پرداختن به موضوعات و پیچیدگی‌های داستان‌هایی از این دست، به مسائل جامعه‌شناسانه‌‌ای مثل انزوا، استبداد خانوادگی، از خودگذشتگی، فداکاری مادرانه و... نیز پرداخته‌ است و شاید به همین دلیل جزو پرفروش‌ترین آثار نیویورک‌تایمز قرارگرفته است.
جین هارپر، نویسنده‌ کتاب مرد گمشده، متولد 1980 و نویسنده‌ای استرالیایی است که در انگلستان به‌دنیا آمده و از هشت‌سالگی به استرالیا رفته است. تحصیلات او در رشته‌ زبان انگلیسی است و در سال2011 به‌عنوان خبرنگار فعالیت حرفه‌ای خود را آغاز کرده و همزمان به نویسندگی پرداخته است. در سال2017 کتابی با نام «خشکسالی» از او منتشر شد که جوایز متعددی، ازجمله جایزه‌ «خنجر طلایی» انجمن جنایی‌نویسان انگلستان، جایزه‌ ادبی ویکتورین پریمر و جایزه‌ کتاب ناشران مستقل آمریکا را از آن خود کرد. او همچنین در سال2018 موفق به کسب جایزه‌ بهترین رمان جنایی بریتانیا شد. بعد از این موفقیت‌ها، خوانندگان داستان‌های تریلر اقبال زیادی به کارهای او نشان داده و مخاطبان زیادی کارهای او را دنبال می‌کنند. کتاب مرد گمشده ازجمله آثاری است که دوشادوش خشکسالی، به ‌وسیله‌ مخاطبانش به دیگران توصیه می‌شود.

بخشی از کتاب
ناتان ناگهان زد روی ترمز. زد دنده‌عقب، بعد ماشین را به داخل شکافی بین صخره‌ها راند. از طرف دیگر با سردرگمی بیرون را نگاه می‌کرد. اثری از ماشین کمرون نبود. یک لحظه فکر کرد ماشین نیست. زاندر به شیشه خاک‌گرفته کوبید.
پشت سرشان را نشان می‌داد و گفت: «خیلی دور شدیم».
ناتان به جاده برگشت و دوباره سعی کرد. مسیر درست تقریبا معلوم بود. همانجایی که بوب قبلا پارک کرده بود ایستاد و همگی پیاده شروع به بالارفتن کردند. بالا که رسیدند، او و زاندر به ماشین تکیه دادند و لودلو دستکش‌هایش را دست کرد. دور ماشین کمرون چرخید و کلی عکس گرفت. جلو درِ باز راننده ایستاد.
ناتان گلویش را صاف کرد.
«ما که رسیدیم، در همین‌جوری باز بود، ولی کلیدها روی صندلی بود. روشنش کردم ببینم کار می‌کنه».
«نباید به چیزی دست می‌زدی».
«متأسفم».
«وقتی روشنش کردی چی شد؟»
«کار کرد».
لودلو سوار شد و خودش سوئیچ را چرخاند...  .




  نام کتاب: برد پیت سیاه  
نویسنده: شراره شریعت‌زاده
ژانر: رمان اجتماعی
تعداد صفحه: 121
          
روایت بن‌بست
شراره شریعت‌زاده ـ نویسنده


  هر آدمی در زندگی یک‌بار به بن‌بست‌رسیدن را تجربه کرده است. بن‌بست درونمایه اصلی رمان «بردپیت سیاه» است. قصه‌ زنی است که در همه ابعاد زندگی‌اش چه احساسی، چه خانوادگی و چه شغلی به بن‌بست می‌رسد و در مواجهه با چنین شرایطی ناگزیر به گرفتن تصمیماتی می‌شود. او برای بیرون آمدن از این بن‌بست‌ها آدم‌های زیادی را قربانی می‌کند. دانسته و نه از روی اجبار، مدام پای تاوانی که باید پرداخت کند امضا می‌زند. زن شخصیتی قوی ندارد، اما پای تصمیماتش می‌ایستد. او آدم‌های دوروبرش را به اسم نمی‌شناسد و برای هرعکس بر حسب نگاهش نامگذاری می‌کند. مثلا مادرش را که مدام حرف می‌زند و یک‌ریز نصیحت می‌کند به اسم رادیوخانم معرفی ‌می‌کند. زن، موجودی خودخواه است که هیچ‌جا ردی از اسم و نشان خود نمی‌گذارد و وقتی قرار نیست دنیا و آدم‌های اطرافش بر وفق مرادش باشند سعی در ساختن دنیایی جدید می‌کند. برای آدم‌های دست ساز خودش خدایی می‌کند.



طرح اولیه رمان برد پیت سیاه چیز پیچیده‌ای نیست و چه‌بسا از جنس بن‌بست‌هایی است که همه تجربه می‌کنند. اما چیزی که نوشتن آن را کمی سخت کرد بازی قلم و کاغذ و کلمه نبود؛ بازی نخ و سوزن و پارچه‌ای بود که باید به دور از زیاده‌گویی و ریتم تند داستان، با نثری یکدست و آهنگین یک قصه می‌نوشتم.
 درست شبیه لباس تکدوزی که باید روی تن صاحبش بنشیند. تمام توانم را گذاشتم که مانند لباس‌های سری‌دوزی نباشد؛ تک باشد و با جزئیاتی که در فضاسازی استفاده کرده‌ام، بتوانم درست قالب تن دربیاورم. اینکه چرا تصمیم گرفتم به این سبک بنویسم؟ چون فکر  می‌کردم جای این سبک رمان در ادبیات امروز خالی است. رمانی که در عین حال که اول شخص باشد، در زمان حال اتفاق‌ها با ریتم تند و نثر منحصر به راوی جلو رَوَد. و به کمک فضاسازی خواننده در لوکیشن اتفاق قرار گیرد تا درک بهتری از کاراکترها داشته باشد. چاپ چنین رمانی قطعا برای ناشر هم ریسک بزرگی محسوب می‌شود که خدا را شکر نشر محترم سنگ این ریسک را پذیرفتند و رمان را چاپ کردند و با اینکه رمان در شرایط سخت کرونایی به بازار آمد اما بازخورد خوانندگان آن تا به امروز خوب بوده.



بخشی از کتاب

زن خیره به من است. به من که نه، به کله‌ام. از این خیره‌بازی‌ها زیاد دیده‌ام. از بعدِ دادگاه. از وقتی دستگیره درِ قدیمی آرایشگاهِ مردانه را پایین دادم. از صدای جرینگ جرینگ بالای در، آرایشگر و شاگردش از توی آینه خیره شدند به من. چشم‌هایم را ریز کردم و لبخند کمرنگی به آرایشگر زدم و گفتم: «حساب همه با من. می‌شه آرایشگاه رو خلوت کنی؟» چشم‌های آرایشگر افتاد به شلاق آویزان تا کمرم. رفت سمت در. شاگرد آرایشگر دهانش به هوا ‌بود، دندان‌هایش همه سیاه لک زده. آرایشگر در را باز کرد و گفت: «مزاحم نشو خانم، بفرما بیرون».
نفس‌کش، ضامن را کشیدم. کوله‌ام را پرت صندلی مخملِ انتظار کردم. شالم روی شانه‌هایم زِره شد. چشمم به قیچی افتاد که مسیح‌وار میخ‌کوب سینه دیوار بود. قیچی را قاپیدم. میخ از ترس افتاد. تا آنجا که دستم رسید بیخ شلاق را چیدم و پرت سطل پلاستیکی قرمز کردم. چشم‌هایم را بستم. نفس عمیقی کشیدم. انگار تارها بیخ گلویم را بسته بودند. موها تاریخ نگارند، سوار قالیچه سلیمان‌ات می‌کنند و می‌برند به ناکجا. از جایی که پیچ خوردند. آویزان شدند تا جای دستی که حلقه نماند دور کمر. گاهی باید از بیخ بریدشان. به نیت ریشه‌کنی خاطرات هرز.



نام کتاب: آن‌جا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند
نویسنده: گلندی وندرا
مترجم: عاطفه حاجی‌آقایی
ژانر: عاشقانه، معمایی
تعداد صفحه:232
         
همه چیز به اندازه
عاطفه حاجی‌آقایی ـ نویسنده


  کتاب «آن‌جا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند» به قلم گلندی وندرا، فضایی رازآلود و عاشقانه دارد. داستان به بیشتر کلیشه‌های رایج داستانی پشت پا زده و این‌بار ما شاهد حضور بچه‌ای هستیم که با درک عمیقش از دنیا و جهان پیرامون، زندگی بزرگ‌ترهای اطرافش را دگرگون می‌کند. این کتاب، داستان دخترک مرموزی به اسم اورساست که پا به زندگی ویران و از هم پاشیده جوآنایی می‌گذارد که به‌تازگی مرگ مادرش و سرطان را پشت‌سر گذاشته و چشم گابریل، همسایه جوآنا را که مشکلات خودش را در زندگی دارد، به دنیای زیباتری باز می‌کند. اما در این میان همه رازی دارند که باید دید با برملا شدن‌شان چه اتفاقاتی می‌افتد. آیا اورسا، جوآنا و گابریل می‌توانند با هم تمام این اتفاقات را پشت‌سر بگذارند؟ شاید انتخاب این کتاب برای ترجمه ریسک بزرگی بود. نویسنده‌ای تازه‌کار آن را نوشته بود و هنوز مثل الان تا این اندازه دیده و معروف نشده بود. اما انتخابش کردم، چون داستان متفاوتی داشت. نویسنده سعی کرده به همه مسائل و مشکلات بپردازد و چشم خواننده را به غم‌ها و دردهای شخصیت‌های داستان باز کند اما نقطه‌قوت آن به نظرم اینجاست که زیاد نمک روی زخم خواننده نمی‌پاشد. داستان‌ها را سطحی و اغلب بی‌طرف تعریف می‌کند و رد می‌شود. نویسنده نه در توصیفات زیاده‌روی کرده، نه در فضای عاشقانه و نه فضای اسرارآمیز داستان. همه چیز به اندازه است؛ نه بیشتر و نه کمتر. به نظرم تمام افرادی که کتاب را بخوانند، عاشق شخصیت اورسا می‌شوند؛ عاشق دختری که ادعا می‌کند از فضا آمده، باید 5 معجزه روی زمین ببیند و بعد برود، هر جا که باشد اتفاقات خوبی می‌افتد و جالب‌تر از همه با این سن کم، شکسپیر می‌خواند. اورسا شما را با خودش به زندگی جوآنا و گابریل می‌کشاند، برای ماندن در این زندگی تقلا می‌کند و خواننده تمام این تقلاها را با عمق وجودش درک می‌کند و در عین حال یک علامت سؤال بزرگ توی ذهنش است؟ اورسا کیست؟ از کجا آمده؟ گاهی مرز بین واقعیت و خیال آن‌قدر نازک می‌شود که خواننده به همه چیز شک می‌کند. 
همه کتاب‌ها از فراز و فرودهای زیادی تشکیل شده‌اند، از هیجاناتی که آدرنالین خونمان را بالا می‌برند و بخش‌های یکنواختی که زیاد هیجان‌انگیز نیستند اما به پیش‌روی درست و منطقی داستان کمک می‌کنند؛ اما آن‌جا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند اینگونه نیست. کتاب سراسر هیجان و تعلیق است و کمتر جایی را می‌شود پیدا کرد که داستان به بخش یکنواختی برسد و خواندن را کمی برایمان کسل‌کننده ‌کند؛ دست‌کم برای من که اینطور بود. این کتاب از آن دسته کتاب‌هاست که شاید خواننده در نگاه اول به خواندنش شک کند اما قطعاً اگر بر تردیدش غلبه کند و شروعش کند، در خواندن و اشتیاقِ فهمیدن ادامه داستان غرق می‌شود و با رضایت کامل از وقتی که گذاشته کتاب را تمام می‌کند و کنار می‌گذارد و اورسا بی‌تردید به یکی از شخصیت‌های ماندگار برای خوانندگانش تبدیل می‌شود.


بخشی از کتاب
شاید دخترک بچه پریان بود. تاحدودی نامرئی بود، صورتش رنگ‌پریده بود و سویی‌شرت و شلوارش در جنگل تاریک و روشن پشت سرش محو شده بود. پاهایش برهنه بودند. بی‌حرکت ایستاده و یک دستش را دور تنه درخت گردوی گرمسیری آمریکایی حلقه کرده بود. وقتی ماشین در انتهای راه شنی قرچ و قروچ صدا داد و چند متر آن طرف‌تر ایستاد، اصلاً از جایش تکان نخورد.
جو ماشین را خاموش کرد، نگاهش را از دختر گرفت و دوربین دو چشمی، کوله‌پشتی و ورق مشخصات را از روی صندلی مسافر برداشت. شاید اگر نگاهش نمی‌کرد، بچه به سرزمین پریان برمی‌گشت.
اما وقتی از ماشین پیاده شد، دخترک هنوز همانجا ایستاده بود. رو به سایه درخت گردو گفت: «دارم می‌بینمت».
دخترک گفت: «می‌دونم».



  نام کتاب: وصیت‌ها  
نویسنده: ماگارت اتوود
مترجم: علی شاهمرادی
ژانر: علمی‌ـ تخیلی، ویرانشهری
تعداد صفحه: 462

آخرالزمان قریب‌الوقوع
علی شاهمرادی ـ نویسنده


  پس از سال‌ها مارگارت اتوود، نویسنده سرشناس کانادایی با نوشتن «وصیت‌ها» در همان فضای «سرگذشت ندیمه» به انتظار دوستدارانش پایان داد؛ رمانی که به‌تازگی توسط نشر سنگ منتشر و روانه بازار کتاب شده است تا علاقه‌مندان فارسی‌زبان این نویسنده صاحب‌سبک هم بتوانند این شاهکار ادبی را بخوانند.
خیلی‌ها معتقدند که سرگذشت ندیمه و وصیت‌ها در وضعیتی آخرالزمانی اتفاق می‌افتند اما به دلایلی می‌توان در صحت این ادعا شک کرد؛ اول لزوم تعریف جدید از وضعیت‌های آخرالزمانی که مدت‌هاست فاصله دوری که برای‌شان متصور بودیم با حوادث مختلف زیرسؤال برده شده و حالا به ما خیلی نزدیک‌ترند و آخرین نشانه آن هم همین بیماری کروناست که اگر یک سال پیش از آن، کسی می‌گفت روزی خیابان‌های شلوغ کشورهای مختلف برای مدتی به خلوتی گورستان می‌شود در مورد یک امر خیالی حرف زده بود و امروز برای همه واقعیتی عینی و تجربه شده است. از طرفی در برابر وضعیتی که زنان در طول تاریخ با آن مواجه بوده‌اند، نداشتن حق انتخاب تقریباً در هیچ بخش و هیچ موقعیتی غیرقابل تصور و دور از ذهن نیست و با نوساناتی نه‌چندان محسوس، این وضع واقعی و تحقیرآمیز زن است و بدون تردید می‌توان گفت پردامنه‌ترین و عمیق‌ترین تضییع حق طبیعی در مورد زنان اتفاق افتاده و می‌افتد، و برای فهمیدن این ظلم که تقریباً نیمی‌از انسان‌ها تا به امروز درگیرش بوده و هستند، جز استثنائات، فرقی نمی‌کند تاریخ را از کجا باز و بازخوانی کنید و به راحتی نشانه‌های فراوان آن را می‌یابید؛ درواقع به جای آخرالزمانی شاید کلمه غریب مناسب‌تر باشد؛ وضعیتی که توجیه عقلانی را هم به همراه خود دارد. همان طور که به جای کلمه «اغراق» که گاهی در مورد این رمان به‌کار می‌رود و بار منفی مستتر در خود دارد، بهتر است این حد از فاصله‌گرفتن از حالت طبیعی، به‌معنای عام آن، در وصیت‌ها را به وضعیت انسان مدرن که از هماهنگی و توازن با پیرامونش خارج شده و هر لحظه طبیعت و نظام معمولش را به چالش می‌کشد شبیه کرد، و در مواردی هم هوش نویسنده برای بهتر دیدن و دورشدن از فضاهای عادت‌شده و تأکید بر نشانه‌ها. پس می‌توان با این پیش‌زمینه به سؤالاتی چون، چرا وصیت‌های اتوود را باید خواند؟ و چرا وصیت‌ها و کتاب‌هایی از این دست مهم هستند؟ پاسخ داد: مهم‌ترین دلیلش این است که چنین کتاب‌هایی آگاهی‌بخش هستند و آگاهی و بینش و دانایی نخستین و مهم‌ترین مرحله هر مبارزه‌ای است و حجم آگاهی خیلی بالایی در مورد حقوق زنان لازم است تا امری که یک تاریخ ناقص‌الخلقه را پشت‌سر خود دارد و تبدیل به چیزی ناخودآگاه در انسان شده، اصلاح کند. اتوود در وصیت‌ها با استادی قلم خود و با تصویر زنانی که همه تحت سلطه و بهره‌کشی قرار گرفته‌اند، بار دیگر به این ظلم می‌پردازد و نشانش می‌دهد.
علاوه بر بخش کلان روایت و اهمیت فوق‌العاده معنایی آن، شیوه پرداخت اثر هم این کتاب را به کتابی مهم در ادبیات جهان بدل کرده است. رمان وصیت‌ها در کنار قصه‌ای تأثیرگذار و پرکشش که هر خواننده‌ای را جذب می‌کند، تسلط نویسنده بر تکنیک‌های متفاوت نوشتاری را نشان می‌دهد. اتوود یک شاعر ذاتی است و هرگاه بخواهد، بی‌آنکه به داستان و روند داستانی ضربه بزند، تصویری شاعرانه و بدیع ارائه می‌دهد که تا مدت‌ها ذهن مخاطب را درگیر خود می‌کند:‌«ما گلدوزی و نقاشی را در مدرسه ویدالا آموخته بودیم و بکا گفت که نوشتن خیلی شبیه آن چیزهاست. هر حرف، شبیه یک تصویر یا یک ردیف دوخت بود و همین طور شبیه یک نت موسیقی. تو فقط باید یاد بگیری که چطور به حروف شکل بدهی و بعد چطور آنها را به هم وصل کنی، مثل گردنبندی از مروارید». از طرفی این قصه‌گوی قهار در شخصیت‌پردازی و فضاسازی به کوچک‌ترین جزئیات هم توجه دارد. اگر در بخش عمه لیدیا کمتر دیالوگ اتفاق می‌افتد و ما بیشتر با تک‌گویی بیرونی مواجهیم، این خود به شناخت ظرف مکانی اثر و موقعیت قرارگیری آدم‌هایش کمک می‌کند؛ گیلیاد جایی است که اگرچه حرف‌زدن، مثل خواندن و نوشتن ممنوع نیست اما ارتباط چنان پیچیده و خطرناک شده که کمتر اتفاق می‌افتد و در همان موارد هم فقط ظاهری و پر از تزویر است. همه‌‌چیز در طول این اثر نشان از تنهایی بیش از حد زن‌های داستان دارد؛ جنسی از تنهایی که بی‌تردید مشابه آن را هر روز در اطراف خود دیده و می‌بینیم و بی‌تفاوت از کنارش گذشته و می‌گذریم.
حرف از وصیت‌ها، آخرین اثر مارگارت اتوود، نویسنده و فعال سیاسی که 2بار برنده‌شدن جایزه بوکر، بخش کوچکی از افتخارات و جوایز اوست، بسیار است و اینها فقط اشاره‌ای برای اندک آشنایی با این رمان برجسته و بااهمیت ادبی بود.


بخشی از کتاب

خواهرم اگنس کنار تختم بود، شلوار جین و سویی‌شرتی پوشیده بود که رویش نوشته شده بود: «کمک کن با سرطان کبد بجنگیم، برای زندگی ما تلاش کن.» فکر کردم چقدر جالب است، چون کاری که ما کرده بودیم هم تلاش برای زندگی بود. دستم را گرفته بود. آدا در کنارش بود و الیجا و گارت. همه مثل دیوانه‌ها نیش‌‌شان باز بود.
خواهرم به من گفت: «این یه معجزه‌ست، تو زندگی ما رو نجات دادی.»
الیجا گفت: «ما واقعاً به هر دوی شما افتخار می‌‌کنیم. هرچند درباره اون قایق بادی متأسفم، اون‌ها قرار بود شما رو تا بندرگاه بیارن.»
آدا گفت: «شما تو همه خبرها هستین. خواهرها شگفتی آفریدند؛ نوزاد نیکول و جرأت فرار دوباره از گیلیاد.»
الیجا گفت: «و همینطور اون سند پنهان شده. اون هم توی خبرها هست. بمبه. خیلی از جنایت‌ها، بین شاخه‌های اصلی تو گیلیاد، خیلی بیشتر از چیزی که انتظارش رو داشتیم. رسانه‌های کانادایی رازهای ویرانگر رو یکی یکی منتشر می‌‌کنن و خیلی زود اون‌ها مجازات می‌‌شن. منبع گیلیادی‌‌مون واقعاً برامون مفید بوده.»
گفتم: «گیلیاد از بین رفته؟»
احساس خوشحالی می‌‌کردم اما برایم غیرواقعی بود. انگار من آن کارها را نکرده بودم. چطور توانسته بودم آن‌‌قدر خطر کنم؟ چه اطلاعاتی از طریق من منتقل شده بود؟
 

این خبر را به اشتراک بگذارید