• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 8 تیر 1399
کد مطلب : 103484
+
-

سیرک در خاک کرونا

گزارش همشهری از بزرگ‌ترین سیرک حال حاضر پایتخت که مدت‌هاست هنرمندانش نه رنگ اجرا دیده‌اند و نه تماشاگری سراغشان را گرفته است

سیرک در خاک کرونا

 حمیدرضا بوجاریان_خبرنگار

جز باد که هرازگاهی هوهوکنان می‌وزد و خاک را با مهمان صندلی‌ها می‌کند، مهمان دیگری برای دیدن اجرای هنرمندان سیرک نیامده است. انباشت خاک روی صندلی‌های پلاستیکی آبی و پرشمار سیرک، خبر از اتفاقات ناگوار می‌دهد؛ تعطیلی طولانی و اجباری. اما تعطیلی اجباری، مانع تمرین‌ سیرک‌بازان نشده است. با اینکه مدت‌هاست خبری از تماشاگر به‌دلیل شیوع کرونا و هزار جور مسئله دیگر نیست، اهالی سیرک در چادری که هنوز برپاست و مانند خانه‌ای امن برایشان می‌ماند، به امید روزهایی که نمی‌دانند آیا از راه می‌رسد یا نه، تمرین می‌کنند. 7-6 نفر می‌شوند؛ از سیرک‌بازانی با چنددهه تجربه تردستی و اجرای برنامه‌های هنری گرفته تا آنهایی که تنها چند سال است هنرنمایی در سیرک را به شغل دیگری ترجیح داده‌اند.

 داستان عمو فخرالدین
خم کردن میله آهنی با گردن و کشیدن کالسکه 750کیلویی با شمشیر، کار هر کسی نیست. تجربه، خیلی جاها به داد سیرک و هنرمندانش می‌رسد تا بتوانند چنین کنند. این را جوان‌ترهای سیرک می‌گویند. مدعی‌ هستند کارهای بزرگ فقط از پس کسانی بر می‌آید که خاک صحنه خورده‌اند. خاک صحنه‌خورده‌هایی مانند عموفخرالدین که می‌تواند هر کاری را انجام دهد. او شصت‌وچندساله به‌نظر می‌رسد و شباهتی غریب به ناصر چشم‌آذر دارد؛ به همان لاغر اندامی، قد و قواره، چین و چروک‌ها، حتی آرایش صورت و نوع عینک. موهایش را رنگ کرده تا سفیدی‌اش را پشت رنگ، پنهان کند و خود را جوان‌تر از سنی که دارد، نشان دهد. لیوان آبی به ‌دست دارد و آن را تا نیمه پر کرده است. آب را مزه‌مزه می‌کند و با ‌تر‌شدن گلویش از گذشته می‌گوید؛ از عشق به سیرک که از همان زمان کودکی که کار ژیمناستیک می‌کرد و هنرهای رزمی، بخشی از سرگرمی ورزشی‌اش بود، در او ریشه دوانده بود. همین عشق، پایش را از کارمندی برای دولت برید و او را اسیر خودش کرد؛ عشقی که چنددهه است او را می‌سوزاند؛ «خیلی‌ها برای دیدن کارهام سرودست می‌شکستن؛ حتی می‌اومدن و می‌خواستن برای اونا تو سیرک کشورهای دیگه کار کنم. برای همین دیدم کار اداری نمی‌ذاره به‌کار سیرک برسم، رفتم و از کارم استعفا کردم.» حرفش به اینجا که ختم می‌شود، ته‌مانده آب داخل لیوان را هورتی بالا می‌کشد. او که با خوردن آب نفسی تازه کرده، حرف از پشیمانی راه رفته در سیرک می‌زند. می‌گوید: «چرخ زندگی با این شغل نمی‌چرخه. اما دله دیگه. با اینکه می‌دونه کار زندگی‌ش لنگ می‌مونه، اما بازم می‌کشونتت سمت سیرک». با اینکه سیرک و سختی‌های آن زندگی، در تغییر وضعیت زندگی فخرالدین اثر مستقیمی داشته است، اما پسران فخرالدین راهی را رفته‌اند که پدر قبل از آنها رفته بود. پتریک و فرزاد، فرزندان فخرالدین حالا از پدرشان هم حرفه‌ای‌تر و فرزتر هنرنمایی می‌کنند؛ «دوست نداشتم پسرهام شغلمو ادامه بدن. با همه تلاشی که کردم تا توی سیرک کار نکنن و برن پی کسب‌وکار دیگه‌ای، حریف هیچ کدومشون نشدم. پتریک توغربت درس می‌خونه و کنارش، کار سیرک انجام می‌ده. فرزاد هم همین‌جا پیش خودم هنرنمایی می‌کنه. اونقدر حرفه‌ای شده که پدر صلواتی از من هم بهتر برنامه اجرا می‌کنه.» عمو فخرالدین با کوله‌باری از چند‌دهه کار، خانه‌اش مسکن مهر است و چند سالی می‌شود که با قرض و قوله آن را خریده است؛ «با درآمدی که از سیرک دارم، خونه‌داشتن برام یه آرزو بود. شانس آوردم که مسکن‌مهر ثبت‌نام کردم و الان دارم توی همون خونه تو حاشیه تهران زندگی می‌کنم.» بعد حرفش را اینطور ادامه می‌دهد: «درآمد ما توی سیرک بد نیست، اما چون نصف سال به دلایل مختلف سیرک تعطیل می‌شه، مدتی که سیرک برپاست و مشتری داره با درآمد همین مدت باید زندگی کنم. با این شرایط هر چی پس‌انداز کنم، تهش چیزی نمی‌مونه». عمو فخرالدین، حرف‌های زیادی دارد؛ حرف‌هایی که از تلخی کار هنرمندان سیرک حکایت دارد. خودش می‌فهمد که تلخی حرف‌هایش زیاد است و بیانش دردی از دردهای سیرک‌بازان درمان نمی‌کند. به ساعت نه‌چندان گران قیمتی که به ‌دست بسته نگاه می‌کند و می‌گوید: «باید برم سمت خونه. الان که راه بیفتم یکی دو ساعت طول می‌کشه تا برسم». بعد خداحافظی تلخی می‌کند و می‌خواهد به نقل او بنویسم که چرا کسی فکر هنرمندان سیرک که پیام‌آور شادی و خنده‌اند، نیست؟ 

 حس خوب تردستی
آنقدر شیطنت از چهره‌اش که نزدیکی زیادی با جواد رضویان دارد، می‌ریزد که حتی اگر هم بخواهد جدی رفتار کند، نمی‌تواند. دست خودش نیست؛ نوع بیان جملات، رفتارها و تکان‌دادن دست‌وپا پشت چهره‌ای که با گچ‌های رنگی سفید و زرد آرایشش کرده تا خودش را شبیه «جوکر» کند، آنقدر جذابش کرده است که هر حرکتی می‌تواند سبب خنده شود و تماشاگر را جذب کند. رضا حسینی، دیپلمه با 30سال سن، وظیفه‌اش در سیرک شعبده‌بازی و انجام حرکت‌های موزون است؛ از غیب‌کردن کارت‌های کوچک گرفته تا تردستی‌های ساده اما جذابیتی  که جز سرعت عمل و خطای‌دید تماشاگر، دلیل دیگری برای موفقیت آن نمی‌توان پیدا کرد. رضا، گوشه‌ای از چادر سیرک را برای تمرین‌کردنش انتخاب کرده؛ گوشه‌ای که دور از دید نیست و می‌توان بازی‌کردنش با سکه‌ای که در دست دارد را به نظاره نشست؛ سکه‌ای که مانند آبشار از لابه‌لای انگشتان دستش عبور می‌دهد و به چه زیبایی آن را انجام می‌دهد. می‌گوید شعبده‌بازی و فوت‌وفن کار را از بزرگان یاد گرفته و آنچه انجام می‌دهد حاصل ساعت‌ها حضور در کلاس درس و تمرین‌های بی‌وقفه است؛ تمرین‌هایی که در کار متبحرش کرده و نان زندگی‌اش را با آن درمی‌آورد. رضا می‌گوید: «خیلی وقتا شعبده، گره کارم رو وقتی تو اداره یا سازمانی گرفتارمی‌شم، باز کرده. مثلا وقتی سرباز بودم با همین شعبده‌بازی‌ها قاپ فرمانده رو دزدیده بودم و برام کلی تشویقی می‌نوشت. همین اواخر هم پلیس راهنمایی و رانندگی می‌خواست جریمه‌ام کند، خیلی جدی مدارکم رو خواست، شیطنت کردم و کارت رو جلوی چشمش غیب کردم. مأمور راهنمایی و رانندگی از این کار خوشش اومد و قید جریمه کردنم رو زد. بالاخره از این کارا باید انجام بدم تا مشکلاتم کم بشه». رضا سعی‌کرده غم‌ها و سختی‌های زندگی را پشت لبخندی که به لب دارد پنهان کند؛ لبخندی که به سختی می‌شکفد اما وقتی شکفت، دیگران راهم شاد می‌کند؛ «خیلی ساله تردستم و مردم رو می‌خندونم. باید برام عادی شده باشه اما نه؛ خندوندن مردم هیچ وقت عادی نمی‌شه. وقتی که تردستی می‌کنم و یکی تعجبش رو نشونم می‌ده، قند توی دلم آب می‌شه و حسابی کیف می‌کنم. تعجب آدما یعنی اینکه کارمو خیلی خوب انجام دادم و این برام کافیه.» تعطیلی سیرک، برای رضا، هرچند خوشایند نیست، اما تلخی آن دو چندان شده است؛ «می‌خواستم ازدواج کنم. کسی که مدنظرم بود هم با ازدواج موافق بود و حتی براش لباسی مثل خودم تهیه کرده بودم تا با هم بریم برای اجرا، اما سال قبل، سال بدی برای سیرک بود. اتفاقات زیادی افتاد که باعث شد کارمون تعطیل بشه. بی‌پول شدیم، درآمدمون کم بود و خرج بالا. نامزدم نتونست تحمل کنه و گذاشت و رفت. زندگی من هم اینطور به‌هم ریخت.» حالا که سیرک مدتی است تعطیل شده است، او فکر دیگری برای تأمین هزینه‌های زندگی‌اش کرده است. او را به مراسم‌ مختلفی دعوت می‌کنند و بخشی از هزینه‌های زندگی‌اش را با اجرای برنامه در این مراسم‌ تأمین می‌کند. مراسمی که برخی از آنها خیلی رسمی برگزار نمی‌شود، چرا‌که به‌دلیل شیوع کرونا، تجمع و مراسم‌ هم کم شده است، اما باز هم چرخ زندگی با این روش می‌چرخد.

 آقامهندس رنجر 
2نفر از سیرک‌بازان در گرمای طاقت‌فرسای زیر چادر سیرک، در حلقه فلزی که چندمتر بالاتر از زمین قرار دارد می‌دوند. این کار رنجرهاست. رنجرها باید خودشان را با سرعت چرخش حلقه‌های فلزی هماهنگ کنند تا زمین نخورند و صدمه نبینند. بچه‌های سیرک می‌دانند کوچک‌ترین بی‌دقتی و تعللی می‌تواند به رنجر صدمه بزند. حامد سعیدی یکی از رنجرهایی است که دستاری به سر بسته و ریش پرپشت مشکی‌اش ابهتی خاص به او بخشیده است. شناسنامه‌اش می‌گوید 28سال دارد، اما تجربه‌هایی که در سیرک به‌دست آورده بیش از این است. قرار نبود هیچ وقت رنجر باشد، اما وقتی خلیل عقاب 7سال قبل می‌خواست چادر سیرکش را در بوستان ولایت بفروشد و برود، یکی از فامیل‌های سعیدی، چادر را از او خرید و خواست دوباره سیرک را راه بیندازد. حامد که مدرک مهندسی برقش را تازه از دانشگاه گرفته بود و باز و بسته‌کردن چادری چندتنی و عظیم‌الجثه را بلد بود، برای یک‌ماه مسئولیت کار باز و بسته‌کردن چادر را به‌عهده گرفت. آن یک‌ماه شد، 7سال. کار فنی‌اش شد رنجری و هزارتا کار دیگر در سیرک. با اینکه دانشگاه رفته است توقعات دانشگاه‌رفته‌های دیگر را برای داشتن شغلی پردرآمد وآنچنانی ندارد؛ «پسرخاله‌م می‌گفت بیا و سیرک رو ببین. بالاخره با اصراری که می‌کرد یه بار اومدم و اجرا رو دیدم. مات و مبهوت شدم که همچین جایی هست. دلم آب رفت برای سیرک و بودن وسط صحنه.» او از اینکه سیرک مسیر زندگی‌اش را تغییر داده و از او مردی دیگر ساخته است حرف به میان می‌آورد و می‌گوید: «قبل اینکه بیام سیرک، منزوی بودم. خیلی دوست نداشتم با کسی ارتباط داشته باشم. کم‌کم بچه‌های سیرک بهم یاد دادن که چطوری می‌شه برنامه خوب اجرا کرد. کارهایی رو که بلد بودن به منم یاد دادن. وقتی برای بار اول رفتم روی صحنه و دیدم مردم دارن تشویقم می‌کنن خوشم اومد. دیگه اون آدم گوشه‌گیر نبودم». سعیدی وقتی به گذشته کارش در سیرک و اتفاقاتی که برایش افتاده نگاه می‌کند، دوست دارد همین راهی را که آمده دوباره بیاید، چون روزهای خوبی را با سیرک گذرانده است؛ روزهایی که حتی یادآوری‌اش لبخندی گوشه لبانش می‌نشاند؛ «وقتی برای کار می‌رفتیم شهرستان، خیلی خوب بود، چون باید زودتر می‌رفتم تا جایی برای چادرزدن پیدا کنم و نامه‌نگاری‌های اداری رو انجام بدم، خودمو ازسیرک معرفی می‌کردم. اولش کسی چیزی نمی‌گفت، اما وقتی اجراها شروع می‌شد، مردم توی خیابون تا منو می‌دیدن جلو می‌اومدن و می‌گفتن این همونیه که تو سیرکه. کلی عکس یادگاری و این حرفا ازم می‌گرفتن. همین برای من که خداروشکر یه درآمد ثابت دارم خوبه.»

حرفه‌ای قدیمی اما بدون حامی 

شاید بتوان او را دومین زنی به‌شمار آورد که مدیریت یک سیرک را برعهده دارد؛ کاری سخت برای مردان که حالا دختری جوان و سی‌وچندساله مدیریت آن را به‌عهده گرفته است؛ دختری که به دعوت 2سرمایه‌گذار دیگر، بخشی از سرمایه‌اش را وارد کار سیرک کرده و دست‌تنها سیرک منتخب را که تنها سیرک بزرگ تهران است می‌چرخاند. مهناز تمدنی می‌گوید که مردم سیرک را خیلی کم می‌شناسند و سیرک‌داران با مخالفت‌های زیادی برای کارکردنشان روبه‌رو بوده‌اند؛ «سیرک رو مردم با حیواناتش می‌شناسن. اما محیط‌زیست اجازه استفاه از حیوان رو نمی‌ده. برای همین، سیرک دیگه مثل قبل نیست و الان هنرمندا هستند که باید کارایی رو بکنند که مردم دوست داشته باشن و بابت این کارا پول پرداخت کنن.» محدودیت‌ها در کارکردن و عدم‌حمایت از سیرک‌بازان باعث شده که خیلی از حرفه‌ای‌ها و هنرمندان از این کار خارج شوند. زیاد بودن تعطیلات رسمی و غیررسمی ضربه بزرگی به سیرک زده و این یعنی نفس این حرفه به شماره افتاده است. تمدنی این حرف را با حسرت می‌زند و می‌گوید: «حدود نیمی از سال رو تعطیلیم. ما بزرگ‌ترین سالن چادری نمایش سیرک با ظرفیت 800نفر رو داریم. یا باید دیگه سیرک رو تو ایران تعطیل کنیم و بریم یا با مشکلاتش کنار بیاییم. پشیمون نیستم، اما انتظار زیادی داشتم که کمک از جایی برسه، اما حتی دریغ از یه وام». سیرک‌داران و سیرک‌بازان زیرمجموعه وزارت ارشاد هستند و تعطیلی‌ها باعث شده هنرمندان بیمه نشوند و بسیاری از آنها افتخاری یا برای مدت مشخصی کار کنند. این موضوع یعنی دردسر جور‌کردن درآمد برای پرداخت حقوق؛ «بدهی زیادی داشتیم و تبلیغات نکرده بودیم و یه سال قبل اذیت شدیم اما اجازه دادن که دانش‌آموزا در قالب اردوهاشون بیان و از سیرک ما بازدید کنن. وضع داشت خوب می‌شد که کرونا اومد و با اومدنش بیچاره‌مون کرد.»
 مدیر سیرک منتخب می‌داند زندگی بچه‌های هنرمند داخل سیرک به‌سختی می‌گذرد. آنها غیر از کار هنری در سیرک، کار دیگری بلد نیستند. بعضی بچه‌ها شهرستانی‌اند و در کانکس زندگی می‌کنند. قرار است دوباره چراغ سیرک بعد از چند‌ماه تعطیلی روشن شود؛ «قراره چندروز دیگه کارمون رو دوباره شروع کنیم. الان 30نفر تو سیرک دارن کار می‌کنن. هنرمندی داریم که از خارج کشور دعوت به‌کار داره اما تو تاکسی اینترنتی کار می‌کنه. قرار بود کمیته امداد وام بده و شهرداری کمک کنه، اما خبری از این حرف‌ها نیست.»

پا جای پای پدر
با اینکه سیرک و سختی‌های آن زندگی، در تغییر وضعیت زندگی فخرالدین اثر مستقیمی داشته است، اما پسران فخرالدین راهی را رفته‌اند که پدر قبل از آنها رفته بود. پتریک و فرزاد، فرزندان فخرالدین حالا از پدرشان هم حرفه‌ای‌تر و فرزتر هنرنمایی می‌کنند

سیرک رو به افول
سیرک رو مردم با حیواناتش می‌شناسن. اما محیط‌زیست اجازه استفاه از حیوان رو نمی‌ده. برای همین، سیرک دیگه مثل قبل نیست و الان هنرمندا هستند که باید کارایی رو بکنند که مردم دوست داشته باشن و بابت این کارا پول پرداخت کنن

 

این خبر را به اشتراک بگذارید