• شنبه 22 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 3 ذی القعده 1445
  • 2024 May 11
چهار شنبه 4 تیر 1399
کد مطلب : 103287
+
-

دیدگاه‌ها و تجربه‌های بیلی وایلدر و فیلمنامه‌نویسش

می‌خواهم آن‌قدر روی نیمکت ذخیره‌ها بنشینم تا پای کوروساوا بشکند!

می‌خواهم آن‌قدر روی نیمکت ذخیره‌ها بنشینم تا پای کوروساوا بشکند!


 25 سال همکاری پرثمر از بیلی وایلدر ویال. دایموند از آنها زوجی استثنایی در هالیوود ساخته بود؛ همکاری‌ای که نتیجه‌اش آثاری چون «عشق در بعدازظهر»، «بعضی‌ها داغشو  دوست دارند»، «آپارتمان»، «ایرما خوشگله»، «شیرینی شانس»، «زندگی خصوصی شرلوک هلمز» و «صفحه اول» بود. وایلدر و دایموند که برای فیلمنامه آپارتمان برنده جایزه اسکار شدند از دهه70 نتوانستند یا نخواستند با موج تغییرات هالیوود همراه شوند. بعدها وایلدر در اظهارنظری به‌یادماندنی، گفت: «خیلی زمانه خوبی است. می‌گویند چرا با آن همراه نمی‌شوی!» متن حاضر گزیده‌ای از سمیناری است که در هفتم ژوئن۱۹۷۶ با حضور وایلدر و دایموند برگزار شده است. این متن در زمستان۱۳۶۵ در کتاب «ویژگی‌ها و اهداف نقد فیلم» (گردآوری هوشنگ گلمکانی/ انتشارات ماهنامه فیلم) شامل مجموعه‌ای از مقالات و گفت‌وگوهای سینمایی منتشر شد. ترجمه روان و دلچسبش هم کار رحیم قاسمیان است.

روش کار شما از نظر نویسنده‌ها و کارگردان‌ها عادی است؟ 
وایلدر: فکر می‌کنم تا حدودی غیرعادی باشد، چون از روزی که کار خود را روی فیلمنامه‌ای شروع می‌کنیم تا زمانی که آقای وینسنت کنبی در نیویورک بر فیلم ما نقد بنویسد، تمام وقت با هم هستیم.
دایموند: در حالت عادی، اگر داستانی را بفروشی یا برای نوشتن داستانی قرارداد ببندی، اول از همه با تهیه‌کننده سروکار داری و تازه وقتی او رضایت خود را اعلام کرد کارگردان مطرح می‌شود. اگر کارگردان، تهیه‌کننده هم بود که از این مرحله میانی هم گذشته‌اید؛ درواقع از همان آغاز کار با او سروکله می‌زنید. اگر او نویسنده هم باشد، در این صورت بستگی دارد به اینکه همکاری مستقیمی با هم داشته باشید یا او فقط نکاتی را گوشزد کند.
آیا ممکن است داستان یکی از فیلم‌هایتان را که اقتباسی هم نباشد، مثلا آپارتمان را درنظر بگیرید که چگونه خط داستانی را بسط دادید؟ 
وایلدر: زمانی فیلمی از دیوید لین دیدم به نام «برخورد کوتاه» (انگلستان ۱۹۴۶) که براساس یک نمایش تک‌پرده‌ای اثر نوئل کورد ساخته شده بود. ترور هوارد نقش اول را بازی می‌کرد... . او آپارتمان یک دوست صمیمی را خلوتگاه خود کرده بود. همیشه به دوست ترور هوارد فکر می‌کردم که فقط در یک یا 2صحنه فیلم ظاهر می‌شد، به خانه برمی‌گشت و درون تختخواب گرمی که تازه 2نفر از آن برخاسته بودند می‌خزید، می‌توانست شخصیت جالبی باشد. نکاتی را یادداشت کرده بودم. سال‌ها بعد، پس از اینکه بعضی‌ها داغشو دوست دارند را تمام کردیم، می‌خواستیم یک فیلم دیگر با جک لمون بسازیم، این شد که من سراغ آن یادداشت‌ها رفتم و داستان فیلم را بیرون کشیدم.
دایموند: ما شخصیت و موقعیت را داشتیم ولی طرحی در دست نداشتیم تا اینکه همین جا افتضاحی راه افتاد. یک کارگزار(جنینگز لانگ) که سرو سری با یکی از مشتریان خود (جون بنت هنرپیشه) داشت، از سوی شوهر او (والتر وانجر، تهیه کننده) مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد. نکته جالب این بود که او (لانگ) از آپارتمان یکی از زیر دست‌های خود در آژانس کارگزاری‌اش استفاده می‌کرد و همین عامل بود که شکل رابطه را در اختیار ما گذاشت- کسی که در یک شرکت بزرگ کار می‌کند و آپارتمان یکی از زیردست‌هایش را خلوتگاه خود می‌کند.
دایموند: چند مشکل ساختاری را هم به یاد دارم. در پرده دوم جایی بود که بیلی می‌گفت: «ساختمان قوز داده»- همین جاست که ما با دو صحنه لو دادن روبه‌رو هستیم، دو صحنه‌ای که پشت هم می‌آیند. اول صحنه‌ای است که منشی فرد مک مورای به همسر او قضیه سر و سر داشتن فرد را لو می‌دهد و فورا صحنه بعد را داریم که مردی که از آپارتمان بیرون انداخته شده به شوهر خواهر دختر قضیه زندگی مشترک دخترک با لمون را لو می‌دهد. بیلی دائما می‌گفت «این ساختمان قوز داره، این ساختمان قوز داره» و این تنها طریقی بود که می‌توانستیم با توجه به مسائل اقتصادی وارد پرده سوم شویم، لذا به همین مشکل ساختاری چسبیدم.
وایلدر: ولی دیگر کسی به این چیزها توجهی ندارد، چون ساختارهای تمیز از دور خارج شده‌اند؛ نتیجه‌ها از دور خارج شده‌اند. شوخی‌ها دیگر جامعیتی ندارند، آنها شامل یک خط گفت‌وگوی جالب هستند و می‌گذارند جامعیتش را بینندگان تعیین کنند. ما به مکتب دیگری تعلق داریم.
با فیلمبردار چگونه کار می‌کنید؟ 
وایلدر: باید فیلمبرداری داشته باشید که فیلمنامه را خوانده باشد. شاید خنده‌تان بگیرد، ولی باور کنید که مجبور می‌شوید چنین سؤالی را مطرح کنید که«فیلمنامه را خوانده‌اید»، نه اینکه« خب، دوربین را کجا خواهید کاشت؟» باید اطمینان حاصل کنید با کسی همکاری دارید که همان‌قدر نگران حاصل کار است که شما هستید؛ که باهوش است و بعد آرام‌آرام زبان مشترک را گیر می‌آورید. شما خودتان باید خوب بدانید چه می‌خواهید و باید بتوانید آن را خوب تشریح کنید. آنچه این روزها درباره این فیلمبرداری لعنتی می‌گویند دیوانگی محض است. همه می‌خواهند از سون نایکویست بهتر فیلمبرداری کنند. و همه‌شان 6روز تمام وقت صرف می‌کنند تا آن آفتابی را که می‌خواهند، گیر بیاورند. کسی نمی‌گوید باید بد فیلمبرداری کرد. ولی یک‌دفعه فیلمبرداری اهمیت خارق‌العاده‌ای پیدا کرد؛ آفتاب، آفتاب است و داستان، داستان. داستان فیلم از چه قرار است؟
دایموند: در فیلم « آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند» اثر مارتین اسکورسیزی که در آن دوربین فعالیت زیادی داشت، صحنه‌ای هست که 2نفر در گوشه دنجی در رستورانی نشسته‌اند و با هم صحبت می‌کنند. دوربین ۱۸۰درجه به راست می‌چرخد، بعد ۱۳۵درجه به چپ و سپس ۹۰درجه به راست- هیچ‌یک از این حرکات، هیچ دلیلی ندارند جز اینکه کارگردان به گفت‌وگوهای آن صحنه اعتماد ندارد.
وایلدر: یکی از بهترین صحنه‌هایی که تا به حال در فیلمی دیده‌ام صحنه گفت‌وگوی میان مارلون براندو و رد استایگر در فیلم«در بارانداز» (به کارگردانی الیا کازان، ۱۹۵۴) بود که در آن 2نفر در تاکسی نشسته بودند؛ حتی از نورپردازی از پشت صحنه برای زمینه‌سازی‌ هم خبری نبود. آنها وسایل این کار را نداشتند، می‌خواستند در هزینه‌ها صرفه‌جویی کنند، در عوض پنجره کرکره‌ای کار گذاشته بودند که همان کار را می‌کرد؛ کسی متوجه نشد. دوربین آنجا بود و  2برادر مشغول گفت‌وگو؛ به‌خصوص براندو که حرف‌های زیبا و خوش‌نثری بر زبان می‌آورد (فیلمنامه کار باد شولبرگ بود). این صحنه 7دقیقه طول کشید. نه قطعی، نه نمای درشتی، نه چیزی. یکی از زیباترین صحنه‌ها بود، چپن درگیرت می‌کرد. فکر نمی‌کنم اگر آنها بلند می‌شدند و از آنجا بیرون می‌رفتند این صحنه را اینقدر دوست می‌داشتم.
از نظر سبک بصری به‌نظر می‌رسد معمولا روی یک مسئله خاص تمرکز می‌کنید. آیا معمولا چنین چیزی از فیلمنامه ناشی می‌شود؟ 
وایلدر: حتما. وقتی فیلمنامه آپارتمان را می‌نوشتیم، می‌دانستیم به صحنه‌ای احتیاج داریم که در آن آقای لمون متوجه می‌شود شرلی مک‌لین همان بانویی است که رئیس او، آقای مک مورای، در آپارتمان لمون با او سر و سری دارد. یک صحنه یادآوری؛ درست؟ خب، برگشتیم به عقب و آن آینه کوچک آرایشی را که مک‌لین در آپارتمان داشت آنجا کاشتیم. نهایتا وقتی لمون برای خود آن کلاه مشکی رئیس‌های جوان را می‌خرد و مک‌لین به او می‌گوید «خیلی بهت میاد » و او را جلوی آینه می‌برد، ناگهان لمون یادش می‌آید که «این همان دختر است». به این ترتیب به عقب بازمی‌گردیم. ولی مسلما هیچ‌یک از وقایع بدیهه‌پردازی نبوده‌اند؛ همه اینها از پیش فکر و محاسبه شده بودند.
الان مشغول چه کاری هستید؟
وایلدر: به‌احتمال زیاد بازنشسته می‌شویم تا برای اصلاح نژاد مفید افتیم! نه، یک کاری خواهیم کرد. ولی کمی مضطرب هستیم. آیا کار خوبی است؟ چیز تازه‌ای دارد؟ آیا به‌درد بخور است؟ بازیگرانش چه کسانی خواهند بود؟ مثل بقیه فیلم‌ها، این کار هم راضی‌مان نمی‌کند. آدم آرزو می‌کند بازی به وقت اضافه کشیده شود، چون این احساس همیشه با تو هست که هنوز چند چشمه دیگر داری که نمایش بدهی. اگر این هم نشد، می‌خواهم قراردادی با یک گروه ژاپنی امضا کنم و آن‌قدر روی نیمکت ذخیره‌ها بنشینم تا پای کوروساوا بشکند.






داستان فیلم از چه قرار است؟
آنچه این روزها درباره این فیلمبرداری لعنتی می‌گویند دیوانگی محض است. همه می‌خواهند از سون نایکویست بهتر فیلمبرداری کنند. و همه‌شان 6روز تمام وقت صرف می‌کنند تا آن آفتابی را که می‌خواهند، گیر بیاورند. کسی نمی‌گوید باید بد فیلمبرداری کرد. ولی یک‌دفعه فیلمبرداری اهمیت خارق‌العاده‌ای پیدا کرد؛ آفتاب، آفتاب است و داستان، داستان. داستان فیلم از چه قرار است؟

این خبر را به اشتراک بگذارید