لذت فهمیدن
بلا تار، کاساوتیس، درایر و روسلینی دور یک میز
محمدناصر احدی ـ روزنامه نگار
زمانی یک مدرس سینما گفته بود دانشجویانم سر کلاس درس همیشه از این موضوع گله میکنند که از وقتی روشهای تحلیل و نقد فیلم را آموختهاند، دیگر فیلم دیدن برایشان آن لطف سابق را ندارد. آن استاد سینما در پاسخ این اعتراض دانشجویانش میگفت که شما لذت فیلم را دیدن را از دست ندادهاید بلکه حالا لذت فهمیدن و درک کردن را با آن لذتِ قبلی جایگزین کردهاید. البته در دوره و زمانهای که حرف جدی و تأملانگیز دیگر خریدار چندانی ندارد و معمولا فقط حرفهایی شنیده میشوند که - بهرغم نادرستی و تهیبودنشان از تفکر- بهتر برایشان تبلیغ شده باشد، نباید انتظار داشت که همه مردم بتوانند با ابزار نقد و تحلیل، سره را از ناسره تشخیص دهند و همواره رو به سوی تعالی داشته باشند. اگر از توده مردم و خصوصا طبقات پایین جامعه، بهدلیل دستوپنجه نرم کردن بیامان با مشکلات مالی و معیشتی یا بهرهنداشتن از آموزش درست و کافی، نمیتوان انتظار داشت که فرصت و انگیزه لازم را برای ارتقای معیارهایشان درباره فیلم و سریالی که میبینند یا موسیقیای که گوش میدهند داشته باشند، اما حداقل از کسانی که مشتاق هستند تا بار این وظیفه را به دوش بکشند، انتظار میرود با جدیت تمام در این راه تلاش کنند. مطالعه متون تخصصی درباره سینما با اینکه برای عامه مردم لذتبخش نیست و حتی اغلب دانشجویان و مدرسان رشته سینما و روزنامهنگاران این حوزه را فراری میدهد، اما میتواند به درک و فهم بهتر فیلمها و ارتقای معیارهای داوری درباره آنها کمک وافری کند. در این صفحه، به 4کتاب «بلا تار، زمان بعد» نوشته ژاک رانسیر، «فیلمهای جان کاساوتیس؛ پراگماتیسم، مدرنیسم و سینما» و «صحبت به زبان میل؛ فیلمهای کارل درایر» هر دو نوشته ری کارنی و «روبرتو روسلینی؛ به انضمام مقاله بدنهای در حال سقوط از ژاک رانسیر» نوشته پیتر بوندانلا که همگی توسط انتشارات نقد فرهنگ منتشر شدهاند پرداختهایم تا فرصت معرفی این آثار و همچنین داوریهای آتی درباره آنها را فراهم کرده باشیم. مترجم این چهار کتاب رضا خلیلی است که گویی با کتابهایی که برای ترجمه انتخاب کرده، قصد داشته این فیلمسازان را برای گپوگفتی لذتبخش -و البته پرمغز مثل آثارشان- دور یک میز جمع کند.
مؤلف اما مهجور
گشودن پنجرههای جدید در مطالعات سینمایی
محمد نصیری
رضا خلیلی طی ۴ سال، ۴ کتاب سینمایی منتشر کرده است که هر یک از آنها اگر رخدادی در فضای مطالعات سینمایی ایران نبوده، حداقل حقش بوده که چنین رخدادی باشد. طبیعی است در فضای فرهنگیای که تیراژ کتابها همگی زیر ۱۰۰۰نسخه و عمدتاً حتی زیر ۵۰۰نسخه و بعضاً زیر ۳۰۰نسخه است نمیتوان منتظر رخداد فرهنگی بود. در دورهای که حق تالیف و حق ترجمه به دندانگردی مولف و مترجم تعبیر میشود و ناشر تبدیل به یک بنگاهدار شده که هر اثری را تنها به شرط سودآوری آن چاپ میکند، کمتر علاقهمند به فرهنگی را میتوان یافت که با جدیت مشغول به انجام کاری باشد که بهدرستی آن باور دارد.
رضا خلیلی در سال۱۳۹۵ با ترجمه «بلاتار، زمان بعد» اثر ژاک رانسیر وارد عرصه ترجمه شد. سال بعد، کتاب «فیلمهای جان کاساوتیس: پراگماتیسم، مدرنیسم و سینما» اثر ری کارنی را به فارسی درآورد. 2کتاب اول، سرشتنمای پروژه سینمایی است که مترجم قصد داشت ـ و قصد دارد ـ در فضای سینمایی ایران بهوجود آورد: پرداختن به کارگردانهای مولف و مهجور که کمتر نامی از آنها به میان میآید و اگر هم به میان بیاید، بهدلیل نبود یا کمبود متن فارسی درباره آنان، کسانی آن نامها را تبدیل به ملکطلق خود کردهاند. مترجم نهتنها دنبالهرو جریان مطالعات سینمایی حاکم نیست بلکه با طرح یا پررنگ کردن اسامیای مانند بلاتار و کاساوتیس و درایر و روسلینی قصد دارد در برابر آن جریان موضع بگیرد. غیراز اثر ژاک رانسیر،3کتاب ترجمهای دیگر، یعنی «فیلمهای جان کاساوتیس: ...» (اثر ری کارنی)، «صحبت به زبان میل» (اثر ری کارنی) و «روبرتو روسلینی» (اثر پیتر بوندانلا) متعلق به جریانهای پدیدارشناسانه سینمایی هستند که تنها قصد نزدیک شدن بهخود فیلم و جهان کارگردان را دارند و در فکر آن نیستند که از فیلم و کارگردان بهعنوان پلهای برای بیان حرفها و ادعاهای خود استفاده یا سوءاستفاده کنند.
کتاب «صحبت به زبان میل: فیلمهای کارل درایر» که در سال۱۳۹۷ منتشر شد به بیان زیباییشناسی و محتوای غالباً نادیده مانده مهمترین فیلمهای درایر میپردازد. در جمعهای دانشگاهی معمولاً بهترین کتابی را که درباره سینمای درایر وجود دارد، کتاب «فیلمهای کارل تئودور درایر» دیوید بوردول میدانند ولی خلیلی به جای آن، اثر کارنی را برای ترجمه برگزید. این کتاب بهدلیل منحصر نکردن نقد به شیوه فرمالیستی، حداقل برای جامعه مطالعاتی فارسی که کتاب نقد درباره درایر در اختیار ندارد کتابی است شایسته و بسیار آموزنده. هر دو اثری که از ری کارنی ترجمه شده، بیش از توجه به عناصر بیرون از فیلم و توجه به خوانشهای بینامتنی یا توجه صرف به یکی از وجوه سینمای درایر، سعی دارند در جهان فیلم مستغرق شوند و بدینترتیب، جهان فیلم و کارگردان را در مقابل خواننده واگشایی کنند. میشود با ایدههای نویسنده مشکل داشت یا آنها را نپذیرفت ولی روش او، بینقص مینماید چراکه در نهایت، به خواننده نشان میدهد چرا کاساوتیس یا درایر، کاساوتیس و درایر هستند. او در کتاب کاساوتیس، یکی از مهمترین عناصر فیلمهای وی را فرار از سیستم و هر چیز متصلب، علاقه به سیالیت، شیفتگی نسبت به تصادف و نشان دادن حیات میداند و بهخوبی نشان میدهد سینمای او چقدر با سینمای دانای کلمحور هالیوود تفاوت دارد. او یکی از راههای شناسایی درست کاساوتیس را در تمایزگذاری میان او و وودی آلن میداند و سینمای کارگردان اول را غریزی و بدون برنامهریزی پیشین میداند ولی آثار کارگردان دوم را اندیشگانی میخواند که راجع به تکتک اجزا فکر شده و بنابراین سینمای او بیش از آنکه بازنمایی حیات باشد، بازنمایی قوه هوش وودی آلن است. ری کارنی، در کتاب درایر نیز از ویژگیهای خاص درایر پرده برمیدارد، از لحن خاص بازیگران فیلمهایش که در هیچ فیلم دیگری مشابه ندارد تا نشان دادن هزارتوهای دراماتیکی که درایر در فیلمهای خود بهکار میبرد، و از همه بهتر در فیلم «روز خشم». مطالب وی درباره بازیهای نور و سایه در سینمای درایر یکی از درخشانترین و آموزندهترین بخشهای کتاب است.
خلیلی در سال۱۳۹۹ نیز کتاب «روبرتو روسلینی» اثر پیتر بوندانلا را ترجمه کرد. اگر مترجم به سراغ ترجمه کتاب روسلینی اثر ری کارنی نرفت، بدان دلیل بود که کارنی چنین کتابی ندارد! و البته یکی از کتابهایی که درباره روسلینی وجود دارد و به لحاظ روششناختی شبیه آثار ری کارنی است، همین کتاب بوندانلاست. نویسنده در این کتاب با بیطرفی صرفی که در آثار کارنی نیز با آن آشنا هستیم، به مطالعه کارهای روسلینی میپردازد. چنان که رایج است، منتقدان بهدلیل نفرتی که از فاشیسم دارند کل تاریخ سینمای ایتالیای فاشیستی را نادیده میگیرند ولی بوندانلا با نقد این رویکرد با جدیت به فیلمهای دوره فاشیسم پرداخت و نشان داد آثار سینمایی این دوره واجد چه ارزشهایی هستند و روسلینی و اصلاً نئورئالیسم را به چه شکل مدیون سینمای فاشیسم ایتالیا هستیم. وجه غریب کار بوندانلا آناست که او تقریبا مهجورترین فیلمهای روسلینی را مورد مطالعه قرار میدهد و در فیلمهایی که معمولا در تاریخ سینما جایی ندارند (ماشینی برای کشتن آدمهای بد، ژنرال دلارووره، به قدرت رسیدن لوئی چهاردهم) ارزش بیبدیل سینمایی آنها را نشان میدهد. یکی از تفاوتهای این کتاب با آثار قبلی ترجمهای خلیلی در آن است که بوندانلا هرچند در تفسیر و نقد فیلمها بهخود فیلمها توجه دارد ولی از سوی دیگر، به تاریخ و نحوه ساخت فیلم و تأثیری که بر فیلمهای دیگر گذارده است غافل نیست. در این کتاب، مقالهای به نام «بدنهای در حال سقوط» اثر رانسیر و درباب سینمای روسلینی به چاپ رسیده است. رانسیر در این مقاله در پی این مطلب است که چرا بسیاری از شخصیتهای فیلمهای مهم روسلینی، دچار سقوطی فیزیکی میشوند، از مرگ پینا در «رم، شهر بیدفاع» گرفته تا ادموند در «آلمان، سال صفر» و همچنین میشل، پسر ایرن در «اروپا ۵۱». رویکرد این مقاله آشکارا نظریهپردازانه است و با پدیدارشناسی بوندانلا متفاوت؛ و همین تضاد، کتاب را واجد نوعی پویایی کرده است و خواننده میتواند میان دو نگاه به سینمای روسلینی رفت و برگشت داشته باشد.
حال که سخن از ژاک رانسیر رفت، بهتر است این نوشتار را با نخستین ترجمه خلیلی یعنی «بلاتار، زمان بعد» پایان دهیم. این کتاب را مترجم از زبان فرانسه برگردانده و ظرایف بلاغی زبان رانسیر را خوب منتقل کرده است. رانسیر در این کتاب با اشاره به سینمای بلاتار، دنباله پروژه خود را میگیرد یعنی پروژه هنر به مثابه امر محسوس؛ هنری که تنها نشان نمیدهد بلکه محسوس میکند؛ هنری که زبان نیروهای اجتماعی و سیاسی سرکوب شده است، نیروهایی که در «زمان بعد» زندگی میکنند، زمانی که همه چیزهای عادی از بین رفته است، همه عهدها و وعدهها نقض شدهاند و افراد حالا در دنیایی زندگی میکنند که اتفاقاً میتواند با یک جرقه، همهچیز را منفجر کند و بیزبانها زباندار و سرکوبشدگان سرفراز شوند. بهنظر میآید این عبارات و باورها را میتوان به پروژه ترجمهای خلیلی نسبت داد: این چهار کتاب سعی کرده مطالعات سینمایی را به «زمان بعد» منتقل کند، جایی که شاید بتوان انتظار نوعی رخداد در مطالعات سینما را داشت.