گفتوگو با پیمان یزدانیان،آهنگساز و پیانیست در آستانه انتشار آلبوم تازهاش
فقط پاپ موسیقی مردم نیست
آهنگسازی که با تعهد کار میکند اثر خودش را میگذارد روشنفکران باید به سمت مردم بروند نه اینکه مردم به سمت آنها بیایند اغلب تهیهکنندگان و تولیدکنندگان موسیقی در فکر ترویج کار خوب نیستند
محمدناصر احدی_روزنامهنگار
پیمان یزدانیان، موسیقیدان شناختهشدهای است که سالهاست در عرصه موسیقی فعال است و تاکنون آلبومهایی همچون «برداشت»، «گذر» و «از انعکاس شهرهای دور» از او منتشر شده است. یزدانیان اجراهای متعددی در کشورهای مختلف داشته و در زمینه ساخت موسیقی فیلم با کارگردانانی چون عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی، کمال تبریزی، مانی حقیقی و مرحومان ایرج کریمی و رسول ملاقلیپور همکاری کرده است. آلبوم جدید وی «پالس» نام دارد که به همین مناسبت با وی همصحبت شدیم و درباره سیطره موسیقی پاپ، فرهنگسازی برای ترویج موسیقی بیکلام، نقش روشنفکران، کنسرتهای آنلاین و چند موضوع دیگر حرف زدیم.
عنوان آلبوم جدیدتان چیست و چه سبکی دارد؟
آلبوم جدیدم با نام «پالس» تکنوازی پیانوست که زمستان سال گذشته آن را ضبط کردهام. این آلبوم شامل 2 قطعه بسیار بلند بداههنوازی براساس پیانوی دستکاری شده است. منظور از پیانوی دستکاریشده این است که پیانو بهصورت نرمال صدا نمیدهد و با ادواتی که در آن کار گذاشته یا تغییراتی که در آن دادهام، صداهای آکوستیک تولید کردهام. این نوع پیانو در زبان انگلیسی «prepared piano» (پیانوی آمادهشده) نامیده میشود که معادل آن در فارسی «پیانوی دستکاری» شده است. مطمئنا شنوندگان این آلبوم غافلگیر خواهند شد و حتی ممکن است فکر کنند که بهاصطلاح چند صدا روی هم سوار شده یا از چند ساز مختلف مثل سازهای الکترونیک استفاده شده؛ درحالیکه من تنها نوازنده آلبوم هستم و تمام صداهایی که در این آلبوم میشنوید، صدای آکوستیک پیانوست که از جعبه صدای پیانو بیرون آمده است.
این نوآوری شما نمونه مشابهی در آثار ایرانی دارد؟
مطمئنا در ایران مشابهی ندارد، اما در کارهای خارجی بوده؛ با این حال، این اثر از حیث تجربه اگر نگویم بینظیر، قطعا کمنظیر است. من پیشتر بخشهایی از این قطعات را در کنسرت فرهنگسرای نیاوران اجرا کرده بودم، اما آخرین بار در اکتبر سال 2019در ایتالیا فرم پیانوی دستکاریشده را اجرا کردم و وقتی بعدا قطعاتی از این کنسرت را گوش میدادم، فکر کردم که بهتر است این قطعات را ضبط استودیویی کنم. این ایده را با رضا عسگرزاده، مهندس صدای آلبوم و رامین صدیقی، مدیر نشر موسیقی هرمس در میان گذاشتم و تصمیم گرفتیم که این کار در ایران و در استودیوی شهر صدای پارسیان ضبط شود. بعد از اینکه پاییز پارسال در ایتالیا اجرا داشتم، در زمستان این آلبوم را ضبط کردیم.
ذائقه مخاطب عام در ایران بهشدت به موسیقی پاپ که ترانهمحور و درواقع کلاممحور است، گرایش دارد و تقریبا با موسیقی بیکلام و
instrumental که وُکال ندارد غریبه و نامأنوس است. با این وضعیت، فکر میکنید که موسیقی شما توسط عامه مردم شنیده میشود؟
متأسفانه تعریفی که از موسیقی برای عامه مردم هست، موسیقی یعنی خواننده، ترانه یا song؛ حالا چه ترانه پاپ و چه سنتی. منتهی آنقدر میل جامعه به سمت موسیقی پاپ رفته که حتی دارد موسیقی سنتی را هم به سمت خودش میکشد. اینجا این سؤال پیش میآید که موسیقی خوب و بد چیست و آیا اصلا حق داریم به کسی بگوییم موسیقیای که گوش میدهد خوب است یا بد؟ مردم دوست دارند به موسیقیای گوش دهند که آن را بفهمند و حرف دلشان را بزند، اما نمیدانند که موسیقی بیکلام هم در حال حرف زدن است. بتهوون میگوید: «جایی که کلام باز میماند، موسیقی آغاز میشود.» مثال ساده این موضوع غذا خوردن است؛ اگر مدام به یک بچه فستفود یا چیپس و پفک و آبنبات داده شود، دیگر درکی از غذا ندارد و این چیزها را غذا میداند. در این شرایط، فرهنگ رستوران رفتن و پلو و خورش خوردن از بین میرود. البته این وضعیت خاص ایران نیست و در همه دنیا این اتفاق افتاده است؛ چراکه اغلب تهیهکنندگان و تولیدکنندگان موسیقی در فکر ترویج کار خوب نیستند و فقط به فروش محصولشان فکر میکنند. مثل کسی که کارخانه چیپس و پفک دارد و ارزش غذایی این چیزها برایش مهم نیست و فقط بهدنبال فروش بیشتر است. البته، آدم گاهی هوس چیپس و پفک هم میکند، اما چیپس و پفک نمیتواند جای غذای اصلی را بگیرد. موسیقی خوب که از فردیت آهنگساز نشأت گرفته باشد، نیازمند برنامهریزی، حمایت و سرمایهگذاری است.
یعنی معتقدید میشود کسی را که تنها تصورش از موسیقی صدای ناله خواننده و استغاثه برای کامیابی از معشوق است، به نوع دیگری از موسیقی عادت داد؟
من زمانی در فرهنگسرای بهمن واقع در میدان کشتارگاه که یکی از جنوبیترین نقاط تهران است، رسیتال پیانو با اجرای قطعاتی از باخ و بتهوون را روی صحنه بردم. چرا؟ چون برای من مهم است مردم جنوب شهر که امکانات زیادی ندارند، مثل مردم شمال شهر با نوع دیگری از موسیقی آشنا شوند. حالا چرا در فرهنگسرا؟ چون فرهنگسراها وظیفه ترویج فرهنگ را در میان عامه مردم بر عهده دارند و شاید با کمک شهرداری بتوان فرهنگ را در همهجای شهر گسترش داد. برای اینکه چیزی در بین مردم جابیفتد باید روی آن کار شود؛ مثلا تا 30ـ 20سال پیش فرهنگ قهوهخوری در ایران جانیفتاده بود و تصور کلی از قهوه، قهوه حاضری بود، اما حالا در شیراز و رشت و شهرهای دیگری جز تهران هم میتوان قهوه خوب و باکیفیت نوشید. چرا؟ چون واردکنندگان و کافهداران خواستند که مردم با قهوه آشنا شوند. در مورد انواع دمنوشها هم این موضوع صادق است. تا چند سال پیش این همه تنوع دمنوش در بازار نبود، اما حالا دمنوشهای مختلفی وجود دارد که مردم از آنها استفاده میکنند. اما زمینههای فرهنگی و هنری اینطور رشد نکردهاند و دچار آفتهای فرهنگ عوام شدهاند و موسیقی بیکلام در بین مردم شناخته نشده است و هیچ درکی از آن موسیقیای که بتواند خوراک ذهنی باشد، وجود ندارد.
وقتی مردم فقط خوانندگان پاپ را که همگی صداها و ترانههایی مشابه هم دارند در برنامههای شبانه تلویزیون میبینند، طبیعی است که نتوانند فرق میان عربده و موسیقی خوب را تشخیص دهند.
انسان امروزی آنقدر دچار مصرفگرایی و شتاب زندگی شده که دیگر درکی از موسیقی خوب ندارد. دوست دارد وقتی سوار ماشین میشود، با سرعت حرکت کند و به موسیقیای گوش دهد که تا خود مقصد بکوبد. این تنها نوع موسیقیای است که خیلیها میشناسند و به آن عادت دارند؛ درحالیکه ما به بدنمان فقط یک نوع غذا نمیدهیم و آن را با مواد مختلف تغذیه میکنیم. ما باید چیزهایی را گوش دهیم، ببینیم و بخوانیم که به ما خوراک ذهنی متفاوتی بدهند. الان مردم عادی آنقدر از ادبیات دور افتادهاند که خیلیها نمیتوانند فرق میان شعر سعدی و حافظ را با شعر فلان ترانهسرا که فقط ترانههای مبتذل میگوید، تشخیص دهند. میان موسیقی مصرفی برای وقت گذراندن و موسیقی خوب برای تفکر کردن فرق وجود دارد و باید مردم را متوجه این تفاوت کرد.
چطور میتوان این کار را انجام داد؟ حتما خاطرتان هست که چند سال پیش، آقای یوسف اباذری ـ استاد دانشگاه ـ موسیقی مرتضی پاشایی را مبتذل توصیف کرد و خیلیها به او حمله کردند که چرا سلیقه مردم را زیر سؤال میبری؟ میخواهم بگویم موسیقی پاپ چنان به امر مسلم تبدیل شده که اگر کسی صدای خوانندگانی مثل محسن چاوشی، بهنام بانی، حمید هیراد و امثالهم را نپسندد، از طرف عامه جامعه به او خرده گرفته میشود و حتی ممکن است واکنشهای بد و غیرمنطقیای ببیند. اما دوست نداشتن باخ و بتهوون برای قاطبه مردم امری پذیرفتنی و عادی است.
اول بگویم که اجازه نداریم به کسی بهخاطر موسیقیای که گوش میدهد، پرخاش کنیم. با پرخاش چیزی حل نمیشود. شما نمیتوانید یک دفعه همهچیز را درست کنید، اما اگر بتوانید موج کوچکی درست کنید بهمراتب اثرگذارتر است. هر شاعر، فیلمساز، آهنگساز و نویسندهای که با تعهد کار میکند، تأثیر خودش را میگذارد؛ حتی اگر بزرگی موجش به اندازه یک قطره آب باشد.
بهرغم همه مطالعاتی که درباره ابعاد گوناگون فرهنگ عامهپسند انجام شده و مسائل مهمی را آشکار ساخته، اما انگار انحطاط سلیقه عامه مسئلهای جهانی است. هر چیز که مصرفش به فکر کردن کمتری نیاز داشته باشد، بیشتر محبوب و مصرف میشود. یک عکس اینستاگرامی
کیم کارداشیان میلیونها بار در شبکههای مجازی دیده میشود، اما اگر کسی با این مسیر همراه نشود، از سوی اطرافیانش به تبختر و تفرعن محکوم میشود.
در اینجا بهخاطر مسائل معیشتی و مسائل دیگر، بعضی چیزها اجتنابناپذیر بوده، اما مثلا مردم فلان کشور خارجی که دغدغه درآمد و گرانی ندارند، بیشتر فرصت داشتهاند به مسائل فرهنگیشان توجه کنند. این انحطاط برای ما عجیب نیست، اما شاید بشود از آن کشور خارجی اینطور ایراد گرفت که شما که مشکلات مالی نداشتهاید چرا دچار این انحطاط شدهاید؟ اما در مورد کشور خودم، وقتی میبینم اوضاع اینطوری شده، خودم را مقصر میدانم و از خودم میپرسم من برای جلوگیری از این وضع چه کاری میتوانستم بکنم که نکردهام؟ من حق میدهم که مردم موسیقی پاپ را دوست داشته باشند و انتظار ندارم که به موسیقی بیکلام من گوش دهند. با این حال، وقتی در جشنواره فجر چند سال پیش در شیراز اجرا داشتم، استقبال خیلی خوب بود و در پایان کنسرت بعضی تماشاگران با چشمان خیس به پشت صحنه میآمدند و میگفتند شما حرف دل ما را زدی و من تعجب میکردم چون فکر میکردم فقط خوانندگان پاپ حرف دل مردم را میزنند، اما موسیقی بیکلام هم میتواند حرف دل مردم را بزند، ولی به زبانی دیگر، اما این زبان دارد از دست میرود. متأسفانه الان وضع طوری شده که اگر در اتفاقی نادر دختر و پسر 17ـ 16سالهای اشعار سعدی و حافظ را بخوانند، از سوی برخی همسنوسالانشان مورد تحقیر قرار میگیرند.
هر انحرافی از نُرم سلیقه جامعه در موسیقی، سینما، ادبیات و...، انگ روشنفکری میخورد و این تأسفآور است که روشنفکری در جامعه ما به ننگ تبدیل شده است.
شکاف بین روشنفکر و عوام را باید جبران کرد و این وظیفه روشنفکران است که از روی این شکاف بپرند و به سمت مردم بروند. مردم نمیتوانند به این سمت بیایند، پس در نتیجه این وظیفه روشنفکران است که به سمت مردم بروند. اگر 5دقیقه از موسیقی 50دقیقهای من با یک مخاطب عام ارتباط برقرار کند ـ مثلا رانندهای که در ماشینش نشسته و موسیقی مرا از رادیو پیام میشنود و برای لحظهای حالش دگرگون میشود ـ آنوقت میگویم که مخاطب واقعی من موسیقی مرا شنید. مخاطب خاص که موسیقی مرا دنبال میکند و نیاز نیست توجهش را جلب کنم. البته من باید کار خودم را بکنم، ولی نباید به چیزی که مردم گوش میدهند، میبینند و میخوانند بیتوجه باشم. نباید رشته بین من و مردم قطع شود. باید با مردم وصل بمانم؛ حتی اگر زبانم زبان آنها نیست.
پس شما خوشبین هستید که میشود تغییری ایجاد کرد؟
هر کس در شعاع محدودی میتواند تغییر ایجاد کند. من نمیگویم خوشبین، میگویم واقعبین. درباره تمایز هنر برای هنر و هنر برای مردم، معتقدم هنر همیشه برای هنر است و باید برای مردم باشد. اگر سخنی از دل برآید، لاجرم بر دل مینشیند و این بر دل نشستن نیاز بهکار صادقانه دارد.
این روزها، فیلم «حکایت دریا» ساخته بهمن فرمانآرا با موسیقی شما اکران اینترنتی شده. کمی از تجربه این فیلم بگویید.
حکایت دریا یکی از بهترین خاطرات کارهای سینمایی من است و همکاری با آقای فرمانآرا برای من افتخار بزرگی بود. سعی کردم با تمام وجودم موسیقی این فیلم را بسازم و امیدوارم کسانی که این فیلم را میبینند، از آن لذت ببرند. خوشبختانه، موسیقی این فیلم ضبط خیلی خوبی داشت که با حضور کارگردان در شهر پراگ و توسط گروهارکستر این شهر انجام شد.