• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
پنج شنبه 8 خرداد 1399
کد مطلب : 101467
+
-

چتر یادت نرود، سر کوچه باران در کمین است

چتر یادت نرود، سر کوچه باران در کمین است

فریدون صدیقی _ استاد روزنامه‌نگاری

کاش می‌شد در بیداری خواب دید، آن‌وقت زندگی فقط یک‌بار نبود، می‌توانست چندبار باشد. تو یک‌بار نباشی چندبار باشی، حتی تصمیم گرفتن هم می‌توانست چندبار باشد مثلا در هر وضعیتی 2بار تصمیم می‌گرفتیم هم از کوه به رودخانه می‌پریدیم و هم در همان وضعیت سفر قایقرانان را تا رسیدن به دریاچه می‌دیدیم. اما افسوس که نمی‌شود هم تو را دوست داشت و هم نداشت. همانطوری که نمی‌شود چندبار زندگی کرد و مثلا به مردی که تصمیم دارد دم بانک کیف مرا قاپ بزند و من از درماندگی زمینگیر شوم بگویم آقای دزد بفرمایید حقوق این‌ماه من پیشکش به درگاه شما. من در این‌ماه از گرسنگی می‌میرم و‌ماه بعد دوباره زنده می‌شوم.
با این همه کاش می‌شد در بیداری خواب دید. یعنی در وضعیتی که هنر متولد می‌شود انسان دیگری شد در زمانه‌ای که انسان امروزی چون همه زندگی‌اش ماشینی است با قیافه‌ای شبیه ماسک خیابان را سمفونی بوق می‌کند و همنوعانش را غایت نمی‌داند و وسیله می‌پندارد.
هر غروب
سر در گریبان
به خانه برمی‌گردم
از مزار امیدهای قدیمی 

بهار که می‌شود عاشقی مثل هوای بارانی به ما می‌گوید چتر یادت نرود، سر کوچه باران در کمین است. آن‌وقت است که احساس زیبایی ما را دربرمی‌گیرد. یعنی ما از زیبایی به‌خاطر زیبایی لذت می‌بریم. پس آن پیرمرد تا شده در پیاده‌روهای عصر، پس آن پیرزن جا مانده در قاب پنجره‌های انتظار که نگران خاکستر شدن جوانی‌های شما هستند، می‌توانند مانند آن دخترک و پسرکی که سر چهارراه‌ها به‌جای فروش گل به رانندگان انتظار، گل‌های‌شان را به یکدیگر تعارف می‌کنند، زیبا باشند. در چنین اوضاعی آن‌وقت مجازات آنانی که نمی‌دانند چه می‌کنند رها کردن در بیابان تنهایی نیست، همراهی کردن در باغ‌هایی است که برگ‌های افتاده با چسب‌زخم دوباره به آغوش دوستان‌شان باز می‌گردند و سبز می‌شوند.
 ماهی قرمز افتاده در پاشویه حوض، ناگهان در طغیان باران زنده می‌شود و به آغوش کاشی‌های آبی برمی‌گردد. در چنین بهاری دروغ‌ها از درخت می‌افتند تا راست‌ها جوانه بزنند و ما باور کنیم تنها راز پوشیده مانده در پیرامون ما، عاشق شدن دزدی است که به گناهانش اعتراف کرده است و ما باور می‌کنیم دروغ گفته‌اند که حسادت دشمن شرافت است. دروغ گفته‌اند حسادت، وفاداری نمی‌شناسد. دروغ گفته‌اند که حتی سوسن سفید هم سایه‌اش سیاه است.
ای شب بهار
که نسیمت روح‌بخش جان‌هاست
چقدر ستاره‌ داری؟

هزار سال پیش من راستگو بودم، چون بچه بودم و نمی‌دانستم یک دروغ وقتی تبدیل به راست می‌شود که انسان آن را باور کند، آن‌وقت‌ها نمی‌دانستم شایعه نصف دروغ است، چون بچه بودم. بعدها که بزرگ شدم دروغگو شدم، چون فهمیده بوم اگر دریا توفانی نباشد یک دیوانه هم می‌تواند کاپیتان کشتی باشد.
کاش می‌شد من به شما بی‌واهمه بگویم، لطفا گره از ابرو باز کنید. بگذارید تبسم، فاصله‌ها را پر کند تا شما به من بگویید عیبی ندارد شما که صبح زود سنگک خشخاشی می‌خرید یکی هم برای همسایه بخرید و به شاطر آقا بگویید با خشخاش روی خمیر بنویسد: 
نوش‌جان!
وقتی به تو می‌اندیشم
درخت زردآلویی
از سر تا پا خودش را می‌آراید
از نو غنچه می‌کند
شروع می‌کند به چرخیدن
غنچه می‌کند و 
مثل کلاف باز می‌شود 
باز می‌شود و
ناز می‌کند


شعرها از شاعران ترک؛ حسن عزالدین دینامو، جاهد صدقی و بدری رحمی
 

این خبر را به اشتراک بگذارید