خرمشهر فراتر از مرز و خاک
الهام فخاری _ عضو شورای شهر تهران
اسفندماه بود، بیست و چندساله بودم. از جشنواره موسیقی دانشجویان کشور در شیراز اتوبوس سوار شدم و همه شب را در جادههای پیچ در پیچ و باریک بیدار بودم. خسته ولی نیمههوشیار در نخستین ردیف اتوبوس راه و چایخانههای بینراهی را میپاییدم. هنگامی که روشنایی دمید یک دشت پر از شقایق بود مانند خیلی داستانهایی که خوانده بودیم. پیشتر که رفتیم زنانی که آب یا کپسول گاز بر سر داشتند و شهرهایی تفتیده رخ کرد. از آواهایی که حسین علیزاده در جشنواره داوری میکرد و نواختن ساز، به سوی میدانی میرفتیم که آن آهنگهای اهورایی را برساخته بودند. پرشور و شیفته با آن زیبایی زخمخورده، که هنوز گلولهها بر تن و جانش دیده میشوند روبهرو شدم. از هنگامی که در صفحه سیاه و سپید خبر آزادیاش را کودکانه شنیده و گریسته بودم سالها گذشته بود و من همیشه در جستوجوی آن کوچهها و خیابانها که جوانانی همسال عمو و خاله و داییهای انقلابیام بازپس گرفته بودند، خیالپردازی کرده بودم. از کوچههای سپاهان تا کنارههای اروند تاریخ سرزمینی و نبردی از پیش از مسیح گسترده بود. هرگز نخستین دیدارم با خرمشهر و آن نخلهای شهید و آن شهیدان زنده کمسخن، با آبادان و دیوارههای بهجامانده از جنگ، با دزفول مهربان و جانپناهیهایش، با دیرینگی شوش و اهواز را که شبهایش دیگر مانند 59آتش و گلوله نداشت، از یاد نمیبرم. در کوچههایی راه رفتم و از جرعه آبی که مادری خرمشهری گوارا ساخت نوشیدم که مرا به پیمان و باوری گره زدند. خرمشهر جا و گاه دیدار بود. گفتوگویی میان اروندرود و کارون، آن آبهای خروشان که گاه تیره و هولناک و گاه جانبخش بودهاست؛ همانجایی که دلباختگان جوان آن روزگار دست از جان شستند و به شب دشمن تاختند.
من 20سال پس از آن هنگامه پا بر خاکی امن نهاده بودم و از کنارههای اروند به کرانهای از مرزبانی کشور همسایه مینگریستم. همسایهای که یکی از یورشآورندگان تاریخی به این پهنه بود و خود پیش از آن از لشکرکشی عثمانی و اسکندر و دیگران تکهپاره شده بود. هنوز همچنان نمایی از خرمشهر، شهر زیبایی و زندگی و دلدادگی که به خون کشیده شده بود، بر جان نقش بسته که به آنسوی مرز نرفتهام. 20 سال پس از آن دیدار پرشور دانشجویی با خوزستان و خرمشهر شاید برای جوانترها که جنگ را نزیستهاند آن مارش تند و آوای مردی که کوتاه ولی ماندگار گفت«خرمشهر، شهر خون، آزاد شد» یک حرمت تاریخی باشد و بس، ولی برای ما برای ایران، این گویه، عاشقانهترین دیدار دوبارهای را نوید میداد و انگار یادآور آن دَمی بود که به فرمان امیرکبیر پرچم ایران بر آن خاک زخمخورده و خوندیده برافراشته شده بود. «خرمشهر» فراتر از مرز و خاک، جان زخمخورده و فرهنگ زیستن در هنگامههای سخت تاریخ است. پیوندگاه درون و بیرون، جا و گاه گفتوگو، و هم آوردگاه نبرد دلیران با اهریمن.