هوشنگ صدفی_روزنامه نگار
صبح حمام رفتم، نوکر قبله عالم شتابان سر رسید، دلاک مشت و مالش را شروع نکرده بود که به محضر احضار شدم. از شتاب شستوشوی تن و بدن، بوی صابون و لیف میدادم. از خوف دیررسیدن نفهمیدم چطور خودم را شستم.
با بقچه حمام و سروصورت صابونی به محضر قبله عالم رسیدم و شرفیاب حضور شدم. قبله عالم از مرض کولون روی رختخواب ناله میکرد و عق میزد. فیالواقع خوف کردم نکند چیزخورش کردند. حکیم فرانسوی مرخص شده بود برای دیدار اهل و عیال در فرانسه. از قرار نوکرباشی بانگ برآورد قبله عالم به مرضی گرفتار شده. از رنگ و روی پریده قبله عالم خوف کردم. وزیر داخله عرض کرد یقین قبله عالم، مرض اسهال، وبا یا ذوسنطاریا میل کردهاند. نوکرباشی چشم غرهای رفت و وزیر داخله خفه شد.
با آه و ناله قبله عالم معطل نکردم. عرض کردم در فرنگ اینطور مواقع، استفراغ بفرمایند. چندبار عق زدند. تمام تن و بدنمان رعشه افتاد اما مفید نیفتاد. فرمودند فلانی، انگشت بزن. نوکر باشی بانگ برآورد، قبله عالم از دست رفت، از پریشانحالی، دستم را تا آرنج فرو کردم در حلق مبارک. دست و پایی زد، تاآمدم دستم را بیرون بیاورم نوکرباشی و خدمتکارها با چوب و چماق افتادند به جانم... شکر خدا تجویز مفید افتاد، تکان خوردند و نفسی چاق کردند و مرا از دست جماعت وحشی خلاص...
صبح بانگ برآمد، جماعتی از مرض کولون، اسهال، وبا و ذوسنطاریا غزل خداحافظی را خواندهاند. روایت شد حوالی طهران، جماعتی مرض گرفته آفتابه به دست، پی قضای حاجت هستند. اطبا از فراوانی مرض بین جماعت طهران و روستاهای اطراف، انگشت به دهان ماندهاند. خبر آوردند صدراعظم، وزیران داخله و خارجه با احضار سفرای فرنگی شور نشستهاند تا علاجی یابند. مرض اگر در طهران خفه نشود یقین عالمگیر خواهد شد. خفیهنویسها نوشتند تاجرهای چشم بادامی چین، گمان مرض را آوردهاند و چند صباحی است از اغیار ناپدید...
از قرار تقریر بعد از صحت قبله عالم، جارچیان به فرمان همایونی جار زدند، جماعت در معابر، دکانها، مساجد و مقابر عام، خاص و بازار تردد نکنند تا مرض دفع شود. اداره حفظالصحه از صبح به تکاپو افتادند تا منشأ مرض بیابند. قبله عالم با عریضهالاطبای حاذق ملتفت ماجرا شدند و وزیر داخله و خارجه را احضار کردند. از وزیر تا وکیل، بازاری، جماعت عوام، ولگردها و اوباش حوالی ارگ حکومتی، از درد شکم مینالند، چه مرضی است که عالمگیر شده. از ارگ حکومتی زدم بیرون. اطبای علفی از این میان تا آمدن حکیم طولوزان فرانسوی، بازارگرمی راه انداختند. رعیت و ارباب در سودای سلامت، از عنبرنسا بگیر تا روغن بنفشه، دارچین، زنجبیل، سیر، افشرده شاهدانه، حشیش، نعناع و علفهای دیده و ناشنیده را به اقسام منافذ میمالند تا نفسی چاق کنند.
تصدقت گردم، رعیت بینوا با این مرض میسوزند و دم برنمیآورند، ازدست اداره حفظالصحه، حکیمباشی، اطبای حاذق، قبله عالم، صدر اعظم، وزرای داخله و خارجه کاری برنمیآید. حکیمباشی را سراغ سفرای فخیمه سفارت روس و انگلیس فرستادند تا دوا و درمانی برای مرض بیاورد افاقه نکرد. سفارت فخیمه روس اصلا کلون درِ سفارت را باز نکرد تا چه رسد به درمان کولون.
رو به قبله نشستهایم و منتظر قبض روح هستیم تا مگر خدا شفاعتی کند. تکلیف معلوم است، خدا مرضی فرستاده تا از انس و جنس حساب بکشد. قبله عالم سهله، وزرا، علما، معلمان، وکلا، بازاریان، اطبا، سران قشون و رعیت بیچاره، تقاص مظالم کرده و ناکرده صاحبمنصبان و لشگریان و کشوریان را پس بدهند. زبانم لال، نکند بلیهای آسمانی است نازل شده و تا رد مظالم اجنبی و اجنبیپرست دوام خواهد یافت. زیادهگویی زبان، سر سبز به باد میدهد، قصه کوتاه و سخن تمام.
خاطرات کولونالسلطنه
در همینه زمینه :