• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
پنج شنبه 9 آبان 1398
کد مطلب : 86636
+
-

مهران رجبی که این روزها با اکران «خانه‌پدری» مورد توجه قرار گرفته معتقد است که سفر، انسان را دنیادیده می‌کند

خود سفر رفتن یک کار مهم است

خود سفر رفتن یک کار مهم است

عیسی محمدی

این، یک زندگی کاملاً رؤیایی است؛ بازیگر معروفی باشی، مدام درگیر پروژه و کار و فیلم و... باشی، به سفر بروی، پول نسبتاً خوبی هم بگیری و بعدش هم برگردی و دوباره منتظر باشی تا کار بعدی و سفر بعدی از راه برسد. وقتی هم که درگیر کار نبودی، راهی باغی بشوی که ابتدای جاده چالوس داری و خودت را به درختان و کوه‌ها و آویشن‌های روییده شده در دل کوه بسپاری و حسابی روحت جلا پیدا کند. خوشتان آمد؟ این، سبک زندگی مهران رجبی است. مهران رجبی، متولد سال 1340 است و با آن لحن شیرین و پدرانه و بی‌ریای خودش، در فیلم‌ها و سریال‌های زیادی نقش‌آفرینی کرده. حتی برنامه‌های ترکیبی تلویزیونی با مضمون سفر هم داشته. به قول خودش، آدم کثیرالسفری هم محسوب می‌شود. صحبت‌های این فوق‌لیسانس گرافیک و بازیگر مشهور، درباره سفر و تأثیر آن بر نگاه و ذهنیت آدمی شنیدن دارد.

  الان که داریم با هم صحبت می‌کنیم، درگیر ساخت برنامه تلویزیونی یا سینمایی‌ای هم هستید؟
یکی، 2 تا برنامه داریم برای تلویزیون ضبط می‌کنیم. 10‌روز دیگر هم پروژه‌ای برای سینما داریم که کارش را شروع خواهیم کرد.
  آخرین برنامه‌ای که برای تلویزیون داشته‌اید، موضوع سفر داشته، نه؟
عنوان آن «مهمان ما باشید» بود. 60 قسمت داشت و الان هم تمام شده. موضوعش هم بیشتر مهمانی بود ولی طوری بود که سفر هم داشت. مثلاً یک آملی و تبریزی، به خانه همدیگر می‌رفتند. طرفین موظف بودند که ضمن پذیرایی از هم، جاذبه‌های گردشگری و سیاحتی شهرشان را هم به مهمان‌شان نشان بدهند. کلیت برنامه چنین بود.
  عملاً ترکیبی از مهمانی و دورهمی و سفر و سنت‌ها و آداب و آیین و...؟
بله. برنامه چنین از آب در آمده بود.
  غیر از این مورد، قبلاً هم برنامه‌هایی با موضوع سفر داشته‌اید؟
بله. در تلویزیون برنامه‌های زیادی با موضوع سفر داشته‌ایم.
  شما که الان در آستانه 57 سالگی هستید، خاطرتان مانده که چقدر سفر رفته‌اید؟
سفر که خیلی رفته‌ام. هواپیمایی ماهان، وقتی که مسافران می‌خواهند سوار شوند و از این خط استفاده کنند، می‌گوید که مسافرین کثیرالسفر کارت فلان داشته باشند. حالا حکایت ماست؛ ما هم کثیرالسفر هستیم.
  این علاقه شماست که از مهران رجبی یک کثیرالسفر ساخته یا اینکه شغل شما اقتضا می‌کند تا زیاد سفر بروید؟
ببینید! کلاً کسی از سفر بدش نمی‌آید. من هم مثل بقیه هستم، از سفر بدم نمی‌آید. حالا در این میانه، شغل ما هم باعث شده تا بیشتر سفر برویم و یک‌جورهایی 2بر صفر به نفع ما باشد؛ یعنی هم سفر می‌رویم و هم کارمان را انجام می‌دهیم. البته کسی که انحصاراً به سفر می‌رود و کاری در سفر نباید انجام بدهد، بیشتر لذت خواهد برد. نکته بعدی هم اینکه سفر، صرفاً به مقصدرسیدن نیست. همین حرکت کردن و در حرکت‌بودن خودش سفر است. شاعر می‌گوید: «در سفر هر کس به مقصد می‌رسد می‌ایستد/ من سفر را دوست دارم مقصد من رفتن است». این رفتن، خودش سفر است. اگر کسی فکر کند که باید برود و به مقصد برسد و در مقصد است که باید از سفرش لذت ببرد، کاملاً دارد اشتباه می‌کند. عملاً نیمی از فرصت را از دست می‌دهد. از همان ابتدای امر و حرکت کردن، سفر شروع می‌شود. 
  ضمن اینکه از جاذبه‌های مسیر هم غافل شده و فقط می‌خواهند سریع‌تر برسند...
بله. هول‌هولکی هم می‌روند و می‌میرند. این‌قدر تند می‌روند که به تصادف منجر می‌شود. خیلی از خطرهایی که هنگام سفررفتن پیش می‌آید به همین دلیل است؛ مردم سریع‌تر می‌خواهند به مقصد برسند. مقصد که فرار نمی‌کند. باید ضمن اینکه مقصد مشخصی داری، از فرصت استفاده کنی و مقصدهای دیگر را هم ببینی؛ یعنی نیازی نیست با سرعت به مقصد برسی.
  اینکه زیاد سفر می‌روید، به‌خودتان هم ربط دارد؟ بالاخره اگر کسی اهل سفر و تغییر و از اینجا به آنجارفتن نباشد، طبیعی است سفر هم نمی‌رود و باز هم طبیعی‌تر این است که شغلی را انتخاب کند که کمتر نیاز به سفر و جابه‌جایی داشته باشد...
مثلاً برویم در آموزش و پرورش یا کارمند جای دیگری بشویم که کمتر نیاز باشد سفر برویم. بله، این سفر رفتن‌ها به‌خود من هم ربط دارد. هیچ وقت از یک‌جا ایستادن لذت نبرده‌ام. همیشه برایم جای تعجب دارد که این کاسب‌ها چرا حوصله‌شان سر نمی‌رود. 50سال در یک مغازه، مدام باید جنس بچینند و بفروشند و پول بگیرند و دوباره جای جنس‌های فروخته‌شده جنس‌های جدید بچینند و.... از خودم می‌پرسم این آخر چه شغلی است؟ واقعاً حیف نیست آدم مدام این‌طرف و آن‌طرف نرود. آدم ناراحت می‌شود این‌جور چیزها را می‌بیند.
  این سفرهایی که می‌روید، روی شما هم اثر گذاشته؟
دید آدم را باز می‌کند. جهان‌بینی آدم را عمیق‌تر می‌کند.
  ساده‌ترش یعنی چه؟
یعنی وقتی شما با مناطق و مردم دیگر آشنا می‌شوید، می‌بینید که همه دنیا همین روستای شما نیست. وقتی بالای کوه بروید و روستای بعدی را ببینید، متوجه می‌شوید که دنیای شما وسیع‌تر است. به همین نسبت وقتی شهرها و کشورهای دیگر را ببینید، متوجه می‌شوید که دنیا چقدر وسیع‌تر است.
  و قاعدتاً از آن تعصب‌های بی‌مورد خودشان دست بر می‌دارند...
بله. در نهایت حتی وطن‌دوستی نیز از جای کوچک شروع می‌شود. وقتی شما روستایت را دوست داشته باشی، شهرت را هم دوست داری. به همین نسبت استان و کشورت را هم دوست خواهی داشت و تیم آنها را هم تشویق خواهی کرد. وطن‌دوستی از همین چیزهای کوچک شروع می‌شود. در نتیجه وقتی اتفاقی بیفتد، فرقی بین روستای خودت و آن منطقه بشاگرد هرمزگان نخواهی دید.
  یعنی در عین وطن‌دوستی، شما به یک نوع جهان‌وطنی هم می‌رسید؟
بله، همینطور است.
  با بزرگوارانی چون آقای غرضی و عسگراولادی که صحبت می‌کردم، زیاد اهل سفرهای سیاحتی و تفریحی نبودند. کمی هم طبیعی بود، چون به هر حال مدیرارشد و تاجر و کارآفرین بوده‌اند. حتی آقای غرضی می‌گفت نمی‌داند چرا مردم این همه سفر بی‌مورد می‌روند و منجر به تصادف و مرگ‌ومیر می‌شود و بیشتر نیازهای مردم باید در همین شهر و محل اقامت خودشان رفع شود. نگاه شما به این موضوع چیست؟
این نگاه را نمی‌پسندم. چرا مردم سفر نروند؟ یا باید مریض باشند که نروند، یا باید افسردگی داشته باشند. ما نمی‌خواهیم کاری خارج از سفر انجام بدهیم. خود سفر یک کار مهم است. یاد آن لطیفه می‌افتم. یک بنده خدایی از راننده‌ای بین‌راهی می‌پرسد آقای راننده، می‌دانم راننده‌ای، ولی شغلت چیست؟ راننده هم می‌گوید عزیزم، این خودش یک شغل است. یعنی سفر خودش یک مطلب است؛ به‌واقع باید بسترهایی فراهم کنیم تا مردم سفر کنند. اگر سفر کنند کمتر عصبانی شده و سربه‌سر هم می‌گذارند. این همه کدورت اتفاق نمی‌افتد. قرآن چرا می‌فرماید «قل سیروا فی‌الارض»؟ برای اینکه وقتی در زمین سیر کنی، عظمت خداوند را بهتر و عمیق‌تر درک خواهی کرد. کسی که در اطراف یزد زندگی می‌کند و آب مورد نیازش را از راه قنات تأمین می‌کند، بدیهی است که تا به حال رودخانه و آب جاری خروشان ندیده. وقتی به جای دیگری برود و اینها را ببیند، خدا را شکر خواهد کرد. طبیعی است که اگر به آبشار نیاگارا برود، هوش از سرش رفته و نگاه دیگری به آفرینش خداوند پیدا کند؛ در نتیجه این سفرهاست که درک می‌کند جهان، فقط روستا و شهری که در آن زندگی می‌کند نیست. در این صورت است که وقتی جلوه‌های آفرینش را می‌بیند، مدام «الله‌اکبر» می‌گوید. حالا این «الله‌اکبر» گفتن موقع دیدن آبشار نیاگارا مفهومی دیگر می‌یابد. وقتی که با تلسکوپ هابل خارج منظومه شمسی را نگاه می‌کند، باز هم این «الله‌اکبر» مفهومی دیگر و بالاتر و عمیق‌تر پیدا می‌کند. در این صورت است که متوجه عظمت خلقت می‌شود. وگرنه در یک اتاق که چیزی برای تماشا و «الله‌اکبر» گفتن نیست، فقط چهار تا دیوار است. پس باید رفت و دنیادیده شد. کسی که دنیادیده است با کسی که دنیادیده نیست، خیلی فرق دارد. ما معمولاً می‌گوییم سعدی به این دلیل ماندگار شده که 30 سال درس خوانده و 30 سال سفر رفته و 30سال نوشته. پس این سفر رفتن‌ها بوده که سعدی را سعدی کرده؛ چنانچه در نوشته‌هایش از بعلبک و روم و حلب و... صحبت می‌کند. اینها دید را باز می‌کند.
  با هنرمندان و کارگردانان زیادی که صحبت کرده‌ام، مدام تأکید می‌کنند که یک هنرمند باید این‌قدر ناب زندگی کرده و جهان را دیده باشد که بتواند ایده‌ها و نگاهی برای مطرح کردن و بیرون‌کشیدن از ذهنش داشته باشد، وگرنه سریع کفگیر این هنرمند به کف دیگ خواهد خورد؛ شما نظرتان چیست؟
کاملاً درست است. همه اینها برمی‌گردد به دیدن. وقتی طراحی می‌خواهد دری را برای هتلی طراحی کند، مثلاً به او می‌گویند سنتی باشد یا لوکس یا فانتزی یا هر چیز دیگری. به‌هرحال این طراح باید این‌قدر طرح‌های مختلف دیده باشد که وقتی به او می‌گویند  طرح سنتی بزن، قادر به انجام کار باشد؛ به واقع خلاقیت، بر پایه دیدن‌هاست که شکل می‌گیرد.
  یعنی یک‌جورهایی حافظه هنری هنرمند، از این طریق پر و پیمان باقی می‌ماند؟
منشأ همه اینها دیدن است. دیدن با نگاه‌کردن فرق دارد. نگاه‌کردن، دیدن از روی ظاهر است؛ دیدن، نگاه‌کردن از روی باطن. شاید شما از مسیر خانه تا مدرسه چند تا کفش‌فروشی را نگاه کنید. اما وقتی پدرتان به شما پولی می‌دهد تا کفشی بخرید، حالا می‌روید و این کفش‌فروشی‌ها را می‌بینید؛ یعنی تا الان نگاه می‌کردی، بعد از این می‌بینی. در واقع وقتی پدرت به تو پول خرید کفش را می‌دهد، حالا می‌گویی برویم و ببینم. همین دیدن‌هاست که فرق یک طراح خوب و معمولی را مشخص می‌کند. یک طراح باید هزاران طرح و ایده و زاویه و... را دیده باشد.
  چقدر نگاه جالبی دارید. از این دنیادیدگی، در بازیگری و اجراهای خودتان هم سود برده‌اید؟
یادم می‌آید وقتی پیرمردهای ده‌مان دیالوگی می‌گفتند، سریع به ذهن می‌سپردم. هیچ نویسنده‌ای از این دیالوگ‌ها نمی‌تواند بنویسد؛ دیالوگ‌هایی که می‌تواند یک دنیا مفهوم را منتقل کند. یک‌بار به حسین پناهی گفتم ماهی به گندش نمی‌ارزد. گفت چقدر قشنگ است؛ انگار که تا حالا نشنیده بود. رفت و قلم و کاغذ آورد و نوشت. گفت این دیالوگ 500 هزار تومان 
می‌ارزد.
  چه دیالوگ جالبی، یعنی چه؟
بابا شما هم حالا مثل خاله‌زنک‌ها مدام جزئیات را نپرسید دیگر (با مطایبه می‌گوید).
  جداً عرض می‌کنم، معنایش را نمی‌دانم، یعنی چه؟
یعنی وقتی شما می‌خواهید جاده‌ای بزنید، باید 30 تا چنار قطع کنید، با3 نفر سر اصلاحی ملک‌شان که در جاده شما واقع شده دعوا کنید و دادگاه بروید و...، در این صورت می‌گویند ماهی به گندش نمی‌ارزد. در جایی گفتم تا 3‌ماه دیگر دم شتر به زمین می‌رسد. آقای عیاری گفت یعنی چه. گفتم پیرمردهای ده‌مان می‌گفتند؛ یعنی وقتی کاری طول می‌کشد، از این مثل استفاده می‌کردند. شتر بلندقامت است، خیلی طول می‌کشد تا دمش به زمین برسد. این دانستنی‌ها مشخص است که خیلی در کار کمک می‌کند.
  خیلی جالب بود، تا حالا نشنیده بودم. از اینها در دیالوگ‌گویی خودتان هم استفاده می‌کنید یا صرفاً به چیزی که روی فیلمنامه و سناریو هست توجه دارید؟
زیاد استفاده می‌کنم. کارگردان‌ها هم که اینها را در عمرشان نشنیده‌اند، می‌شنوند و صفا می‌کنند.
  پس بخشی از ارتباط برقرارکردن مخاطبان با شما به‌عنوان یک چهره باورپذیر، به همین دنیادیدگی و حرف‌های منحصر به فردتان برمی‌گردد؟
بله. اینطوری حرف‌ها دلی می‌شود و دیگر دیالوگ‌ها مصنوعی نیست.
  شما بیشتر به سفرهای داخلی علاقه دارید یا خارجی؟
من به همه سفرها علاقه دارم ولی با این وضعیت دلار و اقتصاد که دیگر نمی‌شود به سفر خارجی رفت. البته به سفرهای خارجی هم رفته‌ایم؛ مثلاً برای بازی در فیلمی به آلمان رفتیم.
  به نکته جالبی اشاره کردید. بیشتر مردم به واسطه مسائل مالی، کلاً سفر رفتن را کنار گذاشته‌اند. در این‌باره چطور فکر می‌کنید؟
این خیلی بد است. حتماً‌ برای دل مردم ضرر دارد ولی به هر حال اوضاع مالی را نمی‌شود کنار گذاشت و مهم و تعیین‌کننده است.
  قبول دارم و نگاه مردم در مورد کتاب هم همین است. مردم مدام از قیمت بالای کتاب می‌گویند ولی به راحتی پول 3-2 تا پیتزا را برای یک وعده غذا تقبل می‌کنند؛ آن‌هم پیتزایی که این همه ضرر دارد. سؤال من این است که سفر رفتن مهم است و باید رفت اما چطور در این وضعیت سفرها را ارزان‌تر تمام کنیم؟
این بستگی به افراد دارد. یک آدم نازک‌نارنجی که وضعش خوب است باید حتماً در هتل‌های شیک ساکن باشد؛ نمی‌تواند حالا برود و در چادر بماند اما کسی که فقیرتر است، حتی چادر هم که به او بدهید، انگار دنیا را به او داده‌اید.
  در فیلم‌ها و سریال‌هایی که نقش‌آفرینی کرده‌اید، نقش مسافر یا راننده یا کسی که کارش سفر است را بازی کرده‌اید؟
خیلی زیاد. در فیلم «از کنار هم می‌گذریم» و در فیلم‌های دیگر هم بوده. در مجموعه «زوج و فرد» هم که آخرش همه دسته‌جمعی به سفر مشهد می‌رویم.
  تا به حال به این فکر کرده‌اید که این سفرهایتان را ثبت و ضبط کنید و سفرنامه‌ای، به یادگار بگذارید؟
نه والا. ولی نکته جالبی است. از هر سفر چند نکته را هم بنویسم، در کل مجموعه جالبی خواهد بود ولی تا به حال این کار را نکرده‌ام.
  شما بیشتر سفرهایتان انفرادی و کاری است یا خانوادگی؟
قاعدتاً بیشتر انفرادی است.
  هرچند وقت یک بار خانوادگی سفر می‌روید؟
نمی‌شود دقیق گفت. یک‌وقت‌هایی در طول‌ماه، 2 بار  و زمان‌هایی  هم 2‌ماه یک‌بار می‌رویم.
  شاکی نمی‌شوند که چرا این‌قدر انفرادی سفر می‌روید و آنها را نمی‌برید؟
خب شاکی بشوند. دستشان به جایی بند نیست (البته به مطایبه می‌گوید).



منو ببین! اکران نمیشه...
و بالاخره فیلم «خانه پدری» کیانوش عیاری هم رنگ اکران به‌خودش دید. البته قبلا هم که برایش مشکلی پیش آمده بود، قول اکران داده بودند، اما او قبول نکرده بود. ظاهراً قصد بر این بوده که اکران محدود داشته باشند. مهران رجبی در خانه پدری  نقش‌آفرینی کرده است. او در سریال «روزگار قریب» هم سابقه همکاری با عیاری را داشته و اتفاقا خیلی هم نقش‌اش، جا افتاده و متناسب با شخصیت واقعی خودش بوده. حالا او در فیلم خانه پدری، به قول خودش نقش تلخی را ایفا می‌کند. فیلم به قدری تلخ و نکته‌دار بوده که حتی رجبی در روز دوم فیلمبرداری، به عیاری گفته: «فیلم‌و یه‌جوری ساختی که اکران نشه». عیاری هم او را متهم کرده که «داری به من تهمت می‌زنی، فیلم اکران خواهد شد». رجبی هم جواب داده: «منو ببین، اکران نمی‌شه». 


حساب بانکی حالم را خوب می‌کند
در این سن و سال، یک حساب بانکی پر و پیمان است که حالم را خوب می‌کند. باور کنید مزاح نمی‌کنم. شاید فکر کنید چون بیشتر کارهایی که اجرا می‌کنم، نقش‌های طنازانه است، دارم مزاح می‌کنم ولی کیست که با یک حساب بانکی پر و پیمان حالش بد بشود؟ بعد از آن، این پیامک‌های مثبت بانکی هستند که حالم را خوب می‌کنند؛ همان‌هایی که پول اضافه می‌کنند به حساب. و البته به قول یکی از بچه‌ها، بهتر از پیامک‌های مثبت بانک، اینکه کسی پیامک بفرستد که «لطفاً شماره کارت بدهید.» این چیزها خیلی خوب‌اند و حالم را خوب می‌کنند. باور کنید که مزاح هم نمی‌کنم. در حوزه مسائل غیرمادی هم باید عرض کنم که من در ابتدای جاده چالوس باغچه‌ای دارم که مدام به آنجا می‌روم؛ همان ناحیه‌ای که استان خودمان است. با خانواده سر کوه می‌رویم و آویشن می‌چینیم و سیاحت می‌کنیم. امسال هم آویشن‌های زیادی چیدیم. اینکه درگیر طبیعت و درختان و فضای آزاد و... باشم هم خیلی حالم را خوب می‌کنم. البته طبیعی است که این یکی، در کنار همان حساب پروپیمان است که بیشتر می‌چسبد؛ دیگر خود دانید.

فکری برای دوش‌های بین‌راهی بکنید
 سفرها را ارزان‌تر هم می‌توان تمام کرد. مثلاً سفرهایی را انتخاب کنیم که بتوان با چادر رفت و ساکن شد. در شهرها هم فضاهایی برای چادر‌زدن هست. فقط باید فکری برای استحمام کرد. ما آلمان که بودیم، اتفاق افتاد که سری هم به آمستردام هلند زدیم. بین راه جاهایی بود که کامیون‌ها می‌ایستادند تا استراحت کنند. دوش‌هایی هم تعبیه کرده بودند که2 یورو می‌دادند و استفاده می‌کردند. چنین چیزهایی در ایران نداریم. این مراکز پذیرایی بین‌راهی، پمپ‌بنزین و دستشویی و رستوران و... دارند، ولی این یک مورد را ندارند. خب 4 تا دوش هم بگذارند و پولش را بگیرند. واقعاً ایده سختی نیست. من در مسیر برلین تا آمستردام 8-7 مورد از این دوش‌ها را دیدم که در استراحتگاه‌های بین‌راهی بودند. این مسئله دوش خیلی مهم است. سر طرف بخارد که نمی‌تواند کاری بکند. بعضی‌ها عادت دارند صبح به صبح دوش بگیرند. حالا اگر چنین امکانی بین راه‌ها فراهم شود، قناعت کرده و یک روز در میان دوش می‌گیرند. غیر از این اگر باشد خب طرف کلافه می‌شود؛ در نتیجه راهی سدها و رودخانه‌ها و... می‌شود و حادثه‌ای برایش‌ اتفاق می‌افتد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید