مخالفان فریب خوردند
ضعف احمدشاه، اغفال رضاشاه
محمدعلی بهمنیقاجار از نوادگان بهمنمیرزا قاجار است و سالهاست که در زمینههای مختلف تاریخ معاصر بهخصوص تاریخ قاجار تحقیق و پژوهش میکند. بهمنی قاجار نگاهی واقعبینانه به رخدادهای قاجاریه دارد و در گفتوگو با ما از دلایل سقوط قاجاریه و رویکارآمدن پهلوی سخن گفته است.
با گذشت 95سال، دلایل اصلی افول قاجاریه را در چه میبینید؟
باید کمی به عقب برگردیم؛ سال1275 خورشیدی ناصرالدینشاه کشته میشود و در سال1304 قاجاریه رسما سقوط میکند. درواقع از زمان قتل ناصرالدینشاه، قاجاریه بهتدریج قدرت خود را از دست میدهد اما قاجاریه، اپوزیسیون و براندازی در زمان ناصرالدینشاه نداشت. روحانیت موافق سلطنت قاجاریه است. در مجموع مخالفتهایی با برخی سیاستها و اقدامها دارد اما جایگزینی برای قاجاریه در میان نیست. روحانیت تا حدودی موافق بود و اگر مخالفتی داشت به ناصرالدینشاه تذکر دهد، اما درباره براندازی ناصرالدینشاه گزینه و پیشنهادی ندارد. بنابراین درمییابیم که ناصرالدینشاه اپوزیسیون خاص و اثرگذار براندازی نداشته و ندارد. پس از قتل ناصرالدینشاه و در دوره مظفرالدینشاه تحرکاتی باعث میشود که جنبشهایی علیه او راهاندازی شود اما باز هم نیروی براندازی وجود ندارد تا اینکه به مشروطه میرسیم. جنبش مشروطه هم یک جنبش اصلاحگراست و نه براندازانه. گرچه موفق میشود و مظفرالدینشاه تن به مشروطه میدهد و پس از فوت او هم محمدعلیشاه جای او بر تخت سلطنت مینشیند اما باز هم براندازی در میان نیست. آغاز دوره سلطنت محمدعلیشاه مقارن با دوره نخست مجلس شورای ملی است. در این دوره تلاشهای براندازانه علیه قاجاریه آغاز میشود. ترور میرزاعلیاصغرخان امینالسلطان(اتابک اعظم) و ترور نافرجام شخص محمدعلیشاه از جمله تلاشهای براندازانه بودهاست. در این زمان کمیتهای به نام «اجتماعیون-عامیون» تشکیل میشود که در واقع همان سوسیالیستهای مردمیاند. افرادی مانند حیدرخان عمواوغلی بازوی نظامی آنها محسوب میشدند. هدفشان این بود که از مشروطه عبور کنند و به نوعی آنارشیسم و جمهوری برسند و از سلطنت هم عبور کنند. در این دوره در حقیقت جریانهای مخالف سلطنت را هم میبینیم. محمدعلیشاه کودتایی علیه مشروطه انجام میدهد و مجلس را به توپ میبندد و نهایتاً مجلس را منحل میکند و در مجموع حدود یک سال جنگ داخلی داریم. فرجام آن جنگ داخلی سقوط کامل محمدعلیشاه و ساقط شدن پایههای قدرت سلطنت قاجاریه است. قاجاریه روزی که محمدعلی شاه شکست میخورد و به سفارت روس پناهمیبرد، در حقیقت هم قدرت مادی و هم قدرت معنویاش را برای سلطنت بر ایران از دست میدهد. در این زمان پایههای سلطنت قاجاریه متزلزل میشود. اینکه پس از محمدعلیشاه چرا قاجاریه دوام پیدا میکند، بیشتر بهدلیل این است که جایگزینی وجود نداشته و نیروهایی که فاتح تهران بودند، مانند سپهدار تنکابنی و سردار اسد بختیاری و ستارخان با یکدیگر در نوعی جنگ سرد بهسرمیبردند و نمیتوانستند تسلط یکی را بر دیگری بپذیرند. به همین دلیل پادشاهی نمادین و تشریفاتی، مانند احمدشاه را ترجیح میدهند و علاوه بر اینها قانون سلطنت مشروطه وجود داشته که محمدعلیشاه و فرزندش تضمین کرده بودند و مشروطهخواهان نمیخواستند قانون اساسی را متزلزل کنند و از همه مهمتر در این میان میتوان حمایت روسیه تزاری از تداوم سلطنت قاجاریه را از مهمترین این عوامل برشمرد. با توجه به این شرایط، خلع قاجاریه، پس از سقوط محمدعلیشاه میسر نمیشود و بعینه میبینیم که احمدشاه سلطنتش را آغاز میکند و ادامه میدهد و باز هم مخالف جدی برای سلطنت احمدشاه وجود ندارد اما در عین حال اقتدار چندانی هم در میان نیست و وجود ندارد. احمدشاه بهعنوان پادشاه نمیتواند آن اقتدار سیاسی، نظامی و معنوی قاجاریه را داشته باشد. حتی ایلات و عشایر به او مراجعه میکنند تا او بهعنوان پادشاه نقش فعالتری ایفاکند اما در مجموع احمدشاه حتی از وظایف سمبولیک سلطنت هم گریزان است.
در این زمان از نظر دول خارجی هم عبور از قاجاریه کلید خورده بود یا اینکه مسئله تماما داخلی بود؟
در چنین اوضاع و احوالی است که وثوقالدوله قرارداد 1919 را منعقد میکند. پیش از قرارداد 1919رخداد مهمی اتفاق میافتد که بسترساز قرارداد 1919 هم هست و آن هم انقلاب روسیه و سقوط امپراتوری تزاری است. با سقوط روسیه تزاری، قاجاریه حامی سیاسی خارجیاش را از دست میدهد و عرصه سیاست خارجی ایران هم یک طرفه میشود. بهعبارت رساتر تنها قدرت خارجی که در ایران صاحب نفوذ است امپراتوری بریتانیا و انگلیسها هستند. در چنین شرایطی با توجه به اینکه کشور در بینظمی و بیدولتی به سر میبرد، هرجومرج مطلق وجود دارد. دولت مرکزی نیرویهای نظامی مقتدری ندارد. پایههای ایلی و قدرت قاجاریه هم فروپاشیده و شاه هم که ابزار نظامی و سیاسی برای تداوم قدرتش ندارد. آنچه به اندیشه وثوقالدوله بهعنوان نخستوزیر میرسد این است که با ایجاد پیوندی استراتژیک بین بریتانیا و ایران از موجودیت دولت ایران و تمامیت ارضی ایران و نظام مشروطه و سلطنت احمدشاه و البته نخستوزیری خودش و دولتش حمایت کند و آن را دوامدار جلوهدهد. به همین دلیل قرارداد 1919 را بهعنوان نخستوزیر با انگلیسها منعقد میکند اما احمدشاه به هر دلیلی از این قرارداد حمایت نمیکند. آنچه در ذهنیت عموم ایرانیها، رجال ایرانی و سیاستمداران ایرانی وجود دارد، این است که احمدشاه در سفرش به انگلستان و ضیافت شام از قرارداد 1919 حمایت نمیکند و به همین دلیل انگلیسیها نقشه خلع و برکناری او را از سلطنت میکشند. در حقیقت این تلقی عمومی از خلع احمدشاه بود. یعنی اگر شما در دهه 20، 20سال پس از سقوط احمدشاه و رفتن رضاشاه از ایران از سیاستمداران ایران میپرسیدید که دلیل خلع احمدشاه چه بود 99درصد از آنها این پاسخ را به شما میدادند که بهدلیل مخالفت با قرارداد 1919 احمدشاه برکنار شد. پس از ماجرای 1919، آلترناتیوهای دیگر مطرح میشوند که میتواند کودتای سیدضیاء در سوم اسفند 1299باشد و به این ترتیب با این کودتا سیاست ایران ورق دیگری میخورد و قهرمان این کودتا فرمانده نظامی آن یعنی رضاخان میرپنج است که پس از کودتا نیز از سوی احمدشاه به دریافت لقب سردارسپه مفتخر میشود. در این زمان در زمین معادله سیاست ایران، رضاخانسردارسپه حضور دارد که ساختار حقیقی قدرت در دست او است؛ یعنی کل قشون و نیروهای مسلح را در اختیار دارد که همان قشون قزاق است. در خارج از مرزهای ایران نیز سیاست خارجی بریتانیا از رضاخان حمایت میکند. یکی از شاخصههای آشکار حمایت هم این است که از زمانی که او وزیر جنگ میشود و پس از کودتا، پولهای ایران از فروش نفت جنوب میرسد و این پولها در اختیار رضاخان قرارمیگیرد. بنابراین رضاخانسردارسپه، هم قدرت نظامی دارد و هم ثروت و باسیاست و فرصت طلبیای که داشته بهتدریج شروع میکند اموال بزرگان و ثروتمندان را مصادره میکند یا در اموال آنها شریک میشود؛ بهطور مثال در بخشاعظمی از اموال ظلالسلطان شریک میشود و گویی وارث او است. نامهنگاریهایی هم با ظلالسلطان دارد که در آن گویی قید شده نیمی از اموال متعلق به من باشد و نیمی دیگر متعلق به تو! بدینترتیب رضاخان دارای قدرت مالی و نظامی شگفتانگیزی میشود و هر روز قدرت بیشتری بهدست میآورد، احمدشاه قدرت ذاتی مقابله و ایستادگی در برابر او را ندارد. او کشور را از اواخر سال1300 ترک میکند و تا اواخر سال1301 در ایران نیست. پس از آنکه به ایران بازمیگرددهم بازگشتش قدرت و تجلی فعالی ندارد. بنابراین رضاخان میتواند بخشی از رجال سیاسی را هم با خود همراه کند.
آیا این قدرتطلبی به تنهایی توانست باعث انقراض قاجاریه و ظهور سلطنت پهلوی شود؟ در آن سالها رضاخان با طرح جمهوری و ریاست کل قشون تلاشهای ناکامی را پی گرفت که بهصورت موقت موفق نشد. اما در نهایت توانست بر کرسی سلطنت بنشیند.چرا این مسئله رخ داد؟
از نظر خارجی در آن زمان بریتانیا از رضاخان حمایت میکرد، اما شوروی در آن مقطع زمانی قدرت نوظهوری بود و تحولات ایران را رصد میکرد و به رضاخان بدبین بود که شاید عامل انگلیسیها باشد. به همین دلیل رابطه مخفیانه بین احمدشاه و روسها ایجاد شد. اما در نهایت احمدشاه با خواستههای روسها همراه نشد و همکاری نکرد و در مقابل، رضاخان پیامهای مثبتی به سمت شوروی فرستاد. در بعد سیاست داخلی، رضاخان در انتخابات مجلس پنجم تقلب گستردهای کرد و به غیر از تهران بقیه مجلس را بهدست گرفت. مجلس مشروطه را تماماً در اختیار داشت، روزنامهنگاران را کتک میزد و آنها را سرکوب کرد. روزنامهنگارانی مانند عشقی را که دهانشان به هیچوجه بسته نمیشد، ترور کرد. کاری که رضاخان انجام میدهد در حقیقت سیاست اغفال و فریب مخالفان هم هست. منظورم حذف فعالان نظام مشروطه و نمادهای نظام مشروطه است. باید بررسی کرد که رجال مشروطه را چگونه مغفول میکند؛ مثل مرحوم مدرس. ایشان در ابتدای نخستوزیری رضاخان بهشدت با او مخالف است و در زمان جمهوری، رضاخان را به تمام معنا شکست میدهد. اما دلیل این بود که مدرس فکر میکرد رضاخان فردی است خودکامه و دیکتاتور که میخواهد تمام ساختارهای سیاسی و حقوقی کشور را در یداختیار خودش قرار دهد. اما رضاخان 6،7ماه مانده به تغییر سلطنت به این موضوع رویمیآورد که خودش را به مدرس ثابت کند. در واقع با مدرس وارد مذاکراتی میشود و میگوید که من میخواهم یک دولت ائتلافی تشکیل دهم و از شما هم بهعنوان اقلیت میخواهم که در قدرت شریک شوید و به همین دلیل است که دو تن از وزرای کابینه سردارسپه در سال1304 وزرایی بودند که به خواسته مدرس وارد مجلس شده بودند. به این ترتیب این پیام را میدهد که من دیکتاتور نیستم و میخواهم حکومتی ترکیبی و ائتلافی تشکیل دهم. او وقتی به سلطنت مینشیند یک رجل سیاسی دوره مشروطه مثل مستوفیالممالک را پس از یک دوره کوتاه نخستوزیر میکند. چون نخستوزیری مستوفی هم با جلبنظر مدرس انجام گرفت. در آن مقطع مدرس فکر میکرد که وجود مستوفی میتواند به نوعی باعث شود که دیکتاتوری رضاشاه کامل نباشد و به نوعی میبینیم که مدرس هم توسط رضاشاه اغفال میشود.
از نظر عمومی نگاه مردم به رضاخان چه بود؟بسیاری معتقدند با توجه به شرایط خاص ایران در بینظمی و عدمامنیت شرایط برای رویکارآمدن یک قدرت نظامی که بتواند نظم امور را بهدستگیرد، مهیا بود؟
مردم مخالف رضاخان بودند. از ابتدایی که کودتا کرده احساسات مثبتی میان مردم وجود ندارد و تا زمان نخستوزیریاش هم ما این موضوع را شاهدیم. در زمان جمهوری نیز شاهد نفرت مردم در تظاهرات متعدد نسبت به او هستیم. پس از آن هم در هر برههای که پیش میآید مردم مخالفت و نفرت خود را نشان میدهند. مثل تشییع جنازه میرزاده عشقی و ماجرای ماژور ایمبری و همچنین آخرین ماهمحرم دوره قاجاریه در تاسوعا و عاشورا که مردم به نفع احمدشاه و علیه رضاخان شعار میدهند. همچنین در مراسم ختم شیخ عبدالنبی، مجتهد معروف که باز آنجا هم مردم ابراز نفرت میکنند. باز هم بلوای نان در شهریور 1304رخ میدهد. آنجا هم که انتخابات آزاد بود، مثل دوره ششم مجلس شورای ملی پس از خلع قاجاریه، رأی مردم نیز نشان میدهد که هر 12نماینده که برای تهران انتخاب میشوند و وارد مجلس میشوند، مخالف رضاخان هستند و به سلطنت رضاخان در مجلس رأی ندادهاند. در حقیقت یعنی 5نمایندهای که رأی منفی دادند و 7 نمایندهای که حضور نداشتند، به نوعی مخالفت ضمنی خودشان را ابراز کردند. پس مردم با او مخالف بودند و سلطنتش را نمیپذیرفتند. اما مردم در غیاب احزاب و رجال و گروههای سیاسیای که سازماندهیشان بکند، نمیتوانند مخالفت خود را علنی بیان کنند و فریاد بزنند. به این ترتیب است که رضاخان موفق به تغییر سلطنت می شود اما پس از تغییر سلطنت هم نمیتواند قلب مردم را به دست آورد و پس از شهریور 1320 هم پس از سقوطش مردم خوشحالند. پس از فوت او هم افکار عمومی بیتفاوت است یا حتی تا حدودی خوشحالند؛ عنایت و علاقهای به او وجود ندارد.