مادربزرگم زمستان به زمستان برایم شال و کلاه میبافت. کیلو کیلو پرتقال میخرید و میگفت ویتامینث دارد. بهارِ پنجسالگیام، اولین چادر نماز گلگلیام را دوخت. هیچوقت دست خالی به خانهمان نیامد.
برف بیوقت فروردین، درختهای باغ را سپیدپوش کرد. شکوفهها زیر برف ماندند. «بهار» به درخت سیب نگاه کرد؛ درختی که روز تولدش در باغ کاشته بودند. درختی که همیشه لابهلای شاخهها مینشست.
اینروزها همهی ما به فضای مجازی و کلیپها، ویدیوها و خبرهایی که هرکسی از راه میرسد، به اشتراک میگذارد عادت کردهایم. بخش عمدهی زمان ما به گردش در فضای مجازی میگذرد. اما آیا همهی این اطلاعات برای ما مفید هستند؟
از دو دههی پیش، کرهی جنوبی سعی کرد، فقط در صنعت و کشتیسازی خودش را محدود نکند و تولیدکنندهی نوعی فرهنگ عامه و صادرکنندهی آن هم باشد. ابتدا این کشور به ساخت سریالهای تاریخی پرداخت.
گاهی که دیگر نفسم بند میآید و فقط کمی هوای تازه میتواند حالم را بهتر کند، به دور و بر نگاهی میاندازم و اگر کسی نباشد، ماسک را برای چندلحظه از روی بینی و دهانم برمیدارم. فکر میکنم کاش گُلی هم برای بوکردن بود و بعد یادم میافتد، باشد هم فرق چندانی نمیکند!
نام گروه ما «مافیا» است که از حرفهای اول اسمهایمان متینروپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلانخان، یعنی خودم ساخته شده است. این یادداشتها، روزنگاریهای من است از ماجراهای من و گروه مافیا که در روزهای قرنطینه در دفتر خاطراتم مینویسم؛ باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .