نگاهم را دور میگردانم. بابا مثل میرغضب، زل زده به دیوار روبهرویش.مامان، با حالتی عصبی به کاسه و بشقابها اسکاچ میکشد و ترقتروق ترقتروق آنها را به هم و به سینک میکوبد.
اینروزها، همهجاصدای فوتبال بلند است؛ به خانهها، ادارهها، مغازهها، خیابانها و حتی فضای مجازی که سر میزنیم، عدهای دربارهی بازیهایی که دیدهاند بحث میکنند.
این تابلوها با همهی تابلوهایی که تا به حال دیدهام فرق دارد. امضای خاصی پشت هراثر وجود دارد؛ امضایی از «اندی وارهول» که هنر «پاپ» با نام و آثار او گره خورده است. از تماشای آثار او احساس میکنم میخواسته با میخکوبکردن مخاطبانش، مفاهیم زیادی را منتقل کند.
کیش و یک بستنی: من و دوستانم و همهی بچههای کلاس هفتم که در یک گروه واتساپی هستیم، تصمیم گرفتیم هرروز یک نفر مسئول و راهنمای سفر بشود و ما را به سفری خیالی ببرد.
بیش از 15میلیون نفریم! ما دانشآموزانی که هرسال برای گذران اوقات فراغتمان کلی ابلاغیه و دستورالعمل و برنامه صادر میشد، ما که گاه از یک کلاس تابستانی به کلاس دیگر کوچ میکردیم و گاه فقط در حال استراحت بودیم.
بومب! به خودم که آمدم، داشتم در عمق چهارمتری استخر، دستوپا میزدم. میدانست از آب میترسم، اما انگار خوشش میآمد دستوپا زدنم را ببیند. کمی که جیغ میکشیدم و التماس میکردم، نجاتم میداد.
در گوشهای از شهری کوچک، پسر عجیبی زندگی میکند. عجیب که میگویم، یعنی واقعاً عجیب است! اسمش «هیچکس» است. خانهاش کلیسای قدیمی گورستان است و تنها کسانی را که میشناسد، شبحهای گورستاناند!
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .