• جمعه 31 فروردین 1403
  • الْجُمْعَة 10 شوال 1445
  • 2024 Apr 19
پنج شنبه 11 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 99544
+
-

شب و روز ِ گم شده!

شب و روز ِ گم شده!

در روز‌های سوت‌وکور قرنطینه به‌سر‌می‌برم. شب و روز گم شده. در روز یازده بار صبحانه می‌خورم، هفت بار ناهار و احتمالاً ده بار هم شام. گاهی گیج می‌شوم که واقعاً گرسنه‌ام یا حوصله‌ام سررفته!
زندگی کسالت‌بار شده، کسالت‌بارتر از شنبه صبح سر کلاس فیزیک. دلم می‌خواست بگویم در این مدت دفتر برنامه‌ریزی‌ام را کامل کردم، به کارهای عقب‌مانده رسیدم و کتاب‌های درسی‌ام را مرور کردم، ولی خب، همیشه همه‌چیز خوب پیش نمی‌رود!  

نگین زمانی، 17ساله از تهران ، رتبه‌ی سوم مسابقه
فرصت کافی برای نگاه‌کردن
 
خیلی فکر کردم برایتان چه بنویسم. در قرنطینه چه‌کار می‌کنم؟ درس می‌خوانم؟ نقاشی می‌کشم؟ با دوستانم حرف می‌زنم؟ شاید همه، شاید هیچ‌کدام.
این‌روزها اصلی‌ترین کارم نگاه‌کردن است. نگاه‌کردن به چهره‌هایی که از چهار گوشه‌ی جهان می‌رسند، به دنیا که خیلی ساده به هم ریخته و دیوانه شده، به همه‌ی آدم‌هایی که نفسشان را حبس کرده‌اند و منتظرند، آن‌هایی که دل به دریا زده‌اند یا دارند می‌جنگند. به‌طنز مضحک ماجرا هم نگاه می‌کنم. چه کسی فکر می‌کرد ماسک این‌قدر عزیز شود؟
این‌روزها فقط به ما، آدم‌ها، نگاه می‌کنم که پیروزمندانه پشت زمان و سرنوشت فریاد فتح سر می‌دادیم و حالا با تکان کوچکی واژگون شده‌ایم، ترسیده‌ایم، گیج شده‌ایم... ارزش نگاه‌کردن دارد. آدم که هرروز بازی دنیا را با بشریت نمی‌بیند!
نگار مطیع، 16ساله از اهواز،رتبه‌ی دوم مسابقه

این خبر را به اشتراک بگذارید