زندگی کرونایی
پرده را میکشم و به گوشیام خیره میشوم و سعی میکنم روی حرفهای معلمم تمرکز کنم. مدتی بعد خسته از آموزش مجازی با چشمانی قرمز از جا بلند میشوم و به آشپزخانه میروم.
فریزر را باز میکنم و با عذابوجدان بستنی برمیدارم. حسابی چاق شدهام. درحالیکه تکههای شکلات بستنی زیر دندانم صدا میدهد. به تلویزیون چشم میدوزم. به مردمی که با ماسک و دستکش در خیابانها تردد میکنند و منحنی مبتلایان به کرونا که انگار تا ابد صعودی خواهد ماند.
خبرها را که میشنوم، وحشت برم میدارد. به اتاقم میروم و تا میتوانم همهجا را الکلی میکنم. بعد از آن روی تختم دراز میکشم و حسرت چیزهایی را میخورم که شاید قبل از این خیلی خندهدار بود.
با خودم میگویم چهقدر میتوانستم از اتفاقهای کوچک زندگی لذت ببرم ولی نبردم. صدای مادرم بلند میشود: «دختر جان! بیکار نشستهای که چه؟! بیا به من کمک کن!»
رتبهی سوم مسابقه
قرنطینه خیلی هم عالی است. پیامی به دوستان و آشنایان میدهید و نهایتاً با دوتا استیکر بوس و قلب، قائله را ختم میکنید و دیگر به آن شرایط نکبتبار تن نمیدهید که مثلاً صبح برویم خانهی خالهجان و آنها ظهر با ما بیایند خانهمان که دیدارها تازه شود!
یکی از دغدغههای هرسالهام امسال تمام شده؛ همان ماچهای دوتایی، سهتایی و گاهی چهارتایی که انسان را در آمپاس میگذارد که از چپ شروع کنم یا راست؟ مدنظر فرد مقابل چندتاست؟
در قرنطینه میتوانید بنشینید کتاب بخوانید، سریالها را سر ساعت ببینید، بدون اینکه کسی زیر گوشتان حرف بزند و نمرهی درس فلسفه را بپرسد. میتوانید همهی پستهها را بخورید و کسی نگوید چهقدر چاق شدی و صورتت جوش زده.
از دوران قرنطینه استفاده کنید. شاید این فرصت بینظیر دیگر تکرار نشود!
رتبهی دوم مسابقه
روزهای اول تعطیلی خیلی خوش میگذشت، اما بعد دیگر کیف نمیداد. من هم اولین پیشنهاد سرگرمکننده را دادم؛ حلقهی ورزشی. هرکس بیشتر حلقه بزند، برنده است. پیشنهادم حسابشده بود، چون خودم حلقه زدن بلد بودم! چند روز را صرف آموزش مادر و پدر و خواهرم کردم. بعد مسابقهی خانگی شروع شد. کمکم مسابقه بین ما و بچههای فامیل وسعت پیدا کرد و هرروز رکوردهای جدید را در گروه خانوادگی میگذاشتیم. بعد از آن لیگ برتر فوتبالدستی برگزار شد. اوایل دهتا گل میخوردم و اگر معجزهای میشد یک گل میزدم یا جرزنی میکردم. اما بعد راه افتادم و پدرم را ۱۵ بر هیچ گلباران کردم!
بعد نوبت به والیبال نشسته رسید. مادرم مخالف بود. میدانست گلدانهای عزیزش را میشکنیم، اما بالاخره راضی شد. فکر میکنم عموها و داییها و خالهها با فیلمی که مادرم از دفاع افتضاحم در گروه خانوادگی گذاشته بود، خیلی خندیدند.
مسابقهی منچ، بارفیکس، پانتومیم، نقاشی و خبرنگاری از وضع کرونا در خانه هم چند روزی مشغولمان کرد.
راستی، اگر میخواهید تحرک داشته باشید، جنگ بالشها را امتحان کنید!
رتبهی دوم مسابقه