عصر پرسپولیس چطور رقم خورد؟
4 راز سرخ؛ در مورد تیمی که تاریخش تغییر کرد
رسول بهروش
شاید اگر کرونا از راه نرسیده بود، الان چهارمین قهرمانی پیاپی پرسپولیس تثبیت شده بود. 4 قهرمانی متوالی برای تیمی که 8سال در حسرت قلهنشینی میسوخت. این ایام حسرت چنان طولانی بود که یک زنگ تفریح حسابی برای رقبا میساخت؛ درست مثل شوخیهایی که همه این سالها در انگلستان با لیورپول میشد. اینجا قیمت مسکن و دلار سر آخرین قهرمانی پرسپولیس را بر سر هواداران این تیم میکوبیدند و بساط شوخی و خنده راه میانداختند. حالا اما همان تیم، در آستانه فتح چهارباره جام است و این دگردیسی تاریخی قاعدتا باید علل و عوامل زیادی داشته باشد. بگذرید از آنها که پای مهندسی نتایج یا دخالت سیاسیون و اصحاب قدرت را وسط میکشند. اینها بهانههای دوران بازندگی است، در غیراین صورت محال است تیمی که در داخل کشور از حمایت نامشروع بهره میبرد، بیرون مرزها یک نیمهنهایی و یک فینال لیگ قهرمانان آسیا را تجربه کند؛ آن هم بدون ستارههای خارجی چند میلیون دلاری و بدون حق میزبانی کامل برابر همه رقبا. پس اگر پرسپولیس دهه جهنمی 80 را در نیمه دوم دهه 90 تبدیل به بهشت برین کرد، این موفقیت دلایلی دارد؛ مولفههایی که بازخوانی آنها میتواند برای خود سرخپوشان یا هر تیم دیگری چراغ راه باشد.
کادرفنی کامل و اثرگذار
قطعا یکی از مهمترین ستونهای موفقیت پرسپولیس در این سالها، بهرهگیری از کادرفنی کامل و موفق بوده است. برانکو ایوانکوویچ مسلما بهترین مربی دنیا نیست، اما برای پرسپولیسیها «اصل جنس» بود. یک حقیقت عرفی مهم در فوتبال این است که مربی باید با تیم «مچ» شود. گاهی حتی گروه خونی بهترین مربیان و تیمهای دنیا به هم نمیخورد و نتیجه همکاری مایوسکننده از آب درمیآید. برانکو اما بهاصطلاح روی پرسپولیس نشست. او یک مربی خوب با کارنامه قابلقبول بود که منهای اخوی سرجهازی(!) کادر همکارانش هم به خوبی از وی حمایت میکردند. عملکرد موفقیتآمیز بدنسازی بهنام مارکو، مخصوصا در پنجرههای بسته و هنگام کمبود شدید بازیکن به چشم آمد. کریم باقری هم که جای خودش را دارد. بدون تعارف شاید از کریم در حوزه کمکرسانی فنی آبی گرم نشود، اما کاری که او در جاری کردن نظم و دیسپلین بین بازیکنان و زدودن حواشی کاذب انجام داد، اهمیت بسیار زیادی دارد. برانکو همیشه از باقری به نیکی یاد کرد و البته کریم امسال هم به شکلی ویژه کمکحال گابریل کالدرون شد. برانکو همچنین در کنار همه این مواهب، از یک موهبت کمنظیر یعنی حمایت تام و تمام هواداران نیز برخوردار شد. پرسپولیسیها که در دهههای 80 و 90 به رکورددار شعار «حیاکن، رهاکن» تبدیل شده بودند، این بار خسته از سر و کله زدن با مربیان متوسط و متزلزل ایرانی، وقتی نشانههای پیشرفت در تیم برانکو را دیدند پای او ایستادند و دژی نفوذناپذیر ساختند تا مربی کروات بتواند برنامههایش را پیاده کند. در دوره برانکو شاخ بزرگترین و محبوبترین ستارهها شکست، اما او معمولا از حمایت مردم برخوردار بود. این شاید مهمترین سرمایه لازم برای یک مربی باشد.
مسئله پول
برای سالها در فوتبال پول چندانی وجود نداشت و لاجرم بهترین ستارههای کشور بین پرسپولیس و استقلال تقسیم میشدند؛ انتخابی که معمولا با توجه به علایق قلبی انجام میشد. از اوایل دهه 80 اما، همزمان با تزریق پول به قطبهای تصنعی صنعتی، دولت هم آرام آرام دست حمایتش را از سر سرخابیها برداشت تا موازنهای کاملا معکوس شکل بگیرد؛ چنان که مثلا سپاهان در کوتاهترین زمان ممکن با 4 و بعد هم 5عنوان قهرمانی به پرافتخارترین تیم تاریخ لیگ برتر تبدیل شد! البته در این سالها هم گاهی پول از طریق منابع غیررسمی (مثلا سرمایهداران شخصی با انگیزههای بعضا ناپاک) به پرسپولیس و استقلال تزریق میشد، اما دولت بعد از تصویب قانون منع کمک به ورزش قهرمانی، این دو تیم را در تنگنا قرار داد. بهعنوان مثال وقتی شما به لیست پرسپولیس فصول دهم و یازدهم لیگ برتر نگاه میکنید، با فقر حیرتانگیز و باورنکردنی بازیکن مواجه میشوید. در این شرایط اما یکی از مدیران پرسپولیس یعنی علیاکبر طاهری بهدنبال راه جدیدی برای درآمدزایی گشت؛ جستوجویی که به تاسیس سامانههای پیامکی منجر شد. اگرچه این فرمول در حقیقت همان جمعآوری اعانه از مردم است و ارزش مدیریتی و اقتصادی چندانی ندارد، اما در شرایطی که خبری از بودجه دولتی، کپیرایت و حق پخش تلویزیونی نیست، این ترفند بهشدت بهکار پرسپولیس و استقلال آمد و آنها توانستند در استانداردهای فوتبال ایران، تیمهای خوبی بسازند. شاید به همین دلیل است که طاهری حتی با وجود گاف تاریخیاش سر ماجرای طارمی و بسته شدن پنجرههای نقلوانتقالاتی باشگاه، مجموعا بابت کار در پرسپولیس نمره قبولی میگیرد. هرچند امروز با افت اقبال از سامانهها، سرخابیها به فرمولهای جدید کسب درآمد پایدار نیاز پیدا کردهاند.
حفظ شاکله تیمی
در سالهای ناکامی، داستان از این قرار بود که پرسپولیس هر سال یک فوج بازیکن جدید میخرید و بعد از شکست در پایان فصل عمده آنها را بیرون میریخت تا یک لشکر فوتبالیست جدید استخدام کند. این برای هر تیمی در جهان «سم» است. شاید نتیجه کار تیمی که بازیکنان متوسطش چند سال کنار هم بازی کنند، بهتر از تیمی باشد که هر سال 10 ستاره جدید بخرد. برای ثبت در تاریخ باید نوشت که هفته اول لیگ دوازدهم، جلال حسینی در نخستین بازیاش برای پرسپولیس بازوبند کاپیتانی این تیم را بهبازوبست؛ یعنی بیثباتی در کادر بازیکنان تا این حد! بعد از آن اما ورق برگشت. یک نسل خوب در پرسپولیس شکل گرفت که بخش عمده آن مشمول ثبات شد. الان در کنار جلال حسینی، نفراتی مثل نوراللهی، عالیشاه، علیپور، کامیابینیا، شجاع خلیلزاده، محمد انصاری و... جزو قدیمیهای تیم هستند که هر کدام سابقه چند فصل بازی در پرسپولیس را دارند. شاید اواخر دهه 80 شما 3بازیکن در پرسپولیس پیدا نمیکردید که سابقه بالای 2سال داشته باشند و یکی از تفاوتهای کلیدی قطعا همینجاست.
دروازهبان خوب
جدا کردن یک پست در یک تیم شاید بیانصافی بهنظر برسد، اما وقتی در مورد دروازهبان حرف میزنیم، داستان عوض میشود. واقعیت آن است که بسیاری از مواقع تیمهای موفقتر جهان در کنار همه آیتمهای مورد نیاز، صاحب دروازهبانهای خوب هستند. بسیار دیده شده که گلر بد، تیم را درست سر بزنگاه زمین زده و در عوض یک گلر خوب، همبازیهایش را از تنگنا نجات داده است. از این منظر قهرمانیهای پرسپولیس هم از زمان حضور علیرضا بیرانوند شروع شد؛ انتقالی که شاید اگر نیمفصل زودتر انجام میشد، قرمزها در لیگ پانزدهم هم به جای نایبقهرمانی، یک پله بالاتر مینشستند. پرسپولیس بعد از احمدرضا عابدزاده تقریبا همیشه معضل دروازهبانی داشت، اما حضور بیرانوند باانگیزه این تیم را نجات داد و موفقیتهایش را مستمر کرد. هرچند بیروی این روزها چندان شبیه آن دروازهبان، 4سال پیش نیست. شاید در استقلال هم این نقش را خیلی از مواقع مهدی رحمتی در دوران اوجش برای آبیها بازی کرده باشد.