نیکاندیشی و زشتکرداری
احمد جعفری چمازکتی ـ شاعر و روزنامهنگار
«یاد دارم که در طفلی متعبد بودمی و شبخیز و مولع زهد و پرهیز. شبی خدمت پدر، علیهالرحمة، نشسته بودم و همه شب دیده برهم نبسته و مصحف عزیز در کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته. پدر را گفتم یکی از اینان سر برنمیدارد که دوگانهای بگزارد. چنان خواب غفلت بُردهاند که گویی نخفتهاند که مُردهاند. گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی.» (گلستان، باب دوم)
جانمایه روح ایرانی، فرهنگ غنی آن است. اکسیری که در طول تاریخ، اقوام وحشی و تا بن دندان مسلح را در جاذبه خورشیدی خویش گداخت و از آنان نگاهبانانی ساخت تا قلمرو اندیشه و تمدن ایرانی را در فراسوی مرزهای جغرافیایی پاس بدارند. فرهنگی که بر اخلاق، مدارا، دوستی، گذشت، محبت و عشقورزی استوار است. این واژگان، جان مایه روح ایرانی در طول اعصار و قرون متمادی، دستمایه نویسندگان و شعرایی بود که بذر محبت و دوستی میکاشتند تا تخم نفاق و دشمنی در مزرع جان و روح این قوم نیک سرشت بیحاصل باشد.
فرهیختگان و ستارگان آسمان ادب و معرفت ایران زمین معتقد بودند زمانی که از نیکاندیشی دور بیفتیم به زشت کرداری گرفتار میشویم.
بزرگان آسمان معرفت و عرفان این مرز و بوم باور داشتند، هنگامی که منیت سکه رایج بازارمان باشد، نفرت میکاریم و دشمنی درو میکنیم. خصایل انسانی رنگ میبازند و رذایل جان میگیرند و به تعبیر حضرت مولانا نتیجه آن بهخودمان بازمیگردد:
«ایبسـا ظـلمی که بـیـنی در کـسـان خوی تـو بـاشد در ایـشان ای فـلان
انـدریشـان تـافـتـه هـستـی تـو از نـفـاق و ظـلـم و بـدمـسـتـی ّ تـو
آن تویی وان زخـم برخود میزنـی بر خود آن دم تار لعـنت میتنـی
در خود آن بـد را نمیبـینـی عـیان ورنه دشمن بودیی خود را به جان
حمله بر خود میکنیای ساده مَرد همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی پـس بـدانی کـز تـو بود آن ناکسی "
(مثنوی – دفتر اول)
بارها و بارها شنیدهایم سرنوشت آنانی که بر اسب تیزرو منیت تاختند و به هلاکت افتادند، اما همچنان بر سبیل نفس میرانیم و پنجه خونآلود گرگ درونمان را بر چهره انسانیت بیرونمان میکشیم. انگشت اشاره ما همواره به سویی نشانه رفته است غافل از آنکه به قول مرحوم دکتر شریعتی: آنگاه که تو با انگشت دیگران را نشانه میگیری تا آنها را متهم کنی، بدان که سه انگشت دیگرت متوجه خودت است!