• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
دو شنبه 21 اسفند 1396
کد مطلب : 9420
+
-

رؤیایم این است که رؤیاهایم‌ رؤیا نمانند

رؤیایم این است که رؤیاهایم‌ رؤیا نمانند

مجید فراهانی-عضو کمیسیون برنامه و بودجه |

رؤیای من این است که تهران شهری باشد سبز و شاد، مردمانش بوی مهربانی بدهند، لبخند، زبان مشترک‌مان باشد و همدلی، قانون اساسی زندگی‌های‌مان. رؤیای من این است هر صبحی که آغاز می‌کنم کوچه پسکوچه‌های شهرم بوی ناب آرامش و آسایش را همچون عطر بهار‌نارنج بر شاخسار درختان، چنان در فضای زندگی و شهرم عطرآگین کند که هوای پاک و تنفس آسان، چونان طراوت باران زندگی و حیات و زلالی را ارمغان زندگی شهری کند. رؤیای من این است که سلام صبحگاهیم به همسایه و رهگذر و هم محلی‌ام که سوار بر دوچرخه و نه ماشین، شاد و پر انرژی با اشتیاق به سوی محل کار خود می‌رود آغازگری شادی‌آفرین و تسکین‌بخش باشد برای سپری‌کردن روز؛ روزی که هم و اهتمام من و آن همسایه دوچرخه‌سوارم فقط همدلی باشد و محبت، نه فقط به همشهریانم که به طبیعت شهرم به درختان شهرم. درختان شهر من لبخندی به پهنای صورت به رهگذران هدیه می‌کنند و عابران و همسایگان در پاسخ این لبخند زیبا، کلاه از سر بردارند. رؤیای من این است که شهرم‌آباد و آزاد باشد؛ آزاد از اضطراب، آزاد از بی‌عدالتی. شادی سهم و حق همه باشد؛ از مسگرآباد تا فرحزاد. چه می‌گویم؟ در رؤیای من که مسگرآبادی نیست، فرح و زایش شادی سهم مساوی مردمان شهرم است؛ پایین و بالا هم ندارد، شرق و غرب هم ندارد، همه جا بوی شادی و عدالت و محبت می‌دهد.همه جا بوی ناب سادگی ذائقه‌ها را بنوازد؛ از معماری شهرم تا معیار‌های اخلاقی مردمان شهرم. رؤیای من این است؛ انسانیت و نوع‌دوستی پرچم بر افراشته بر خیابان‌ها و کوچه‌های شهرم باشد. رؤیای من این است که نغمه پرندگان خوش‌الحان، عطر زندگی‌بخش طبیعت خیابان‌ها و کوچه‌ها و کوی و برزن شهرم را چنان آکنده کرده که رهایی از ماشین و ماشینیزم و زندگی مکانیکی سهم همه است.

نغمه چکاوک‌ها و بانگ هزاران و نوای بلبلان مهر و مهربانی جایی برای بوق زدن‌ها و صدای دلخراش اتومبیل‌ها باقی نمی‌گذارد. رؤیای من این است که ندای استقامت دماوند، آبی آسمان، همواری و عطوفت زمین ترنم ترانه هر روزمان باشد. آری! ترنم ترانه که روزگار آزگاری ست جایش را به ترنم اضطراب داده است. کودکان شهر من زود بزرگ نمی‌شوند! در نگاه معصومانه کودکان شهر من ترس و واهمه سیر کردن شکم وجود ندارد، تنها و تنها شیطنت کودکانه و صدای خنده‌های شادخواران مهمان معصومیت چهره‌هایشان است. رؤیای من این است؛ مادران شهرم نه افسرده‌اند نه رنجور و نه زخمی، مردان شهرم نه شکسته‌اند و نه عصبی و نه شرمنده و درمانده برای نگاه منتظر جگر گوشه‌هایشان که دستان پر او را انتظار می‌کشند. رؤیای من این است که باران رحمت الهی و دانه‌های معجزه‌گون برف رحمت الهی بر گستره شهر و سرزمین‌ام حجتی باشد بر نزدیکی زمین و آسمان و همسایه بودن اخلاق و مکارم الهی. رؤیای من این است که رؤیایم ‌رؤیا نماند، آرزوهایمان آرزو نماند و آمال‌هایمان آمال نماند. رؤیایم قاصدکی باشد که خبر خوش و دلگرم‌کننده زندگی بهتر، قلب‌هایی آرام‌تر و چشمانی پرمهر‌تر را با شور و شوق به هر کوی و برزن برساند.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید