اشرافزاده مارکسیست
لوکینو ویسکونتی از پایهگذاران نهضت نئورالیسم و در عین حال یکی از اولین فیلمسازانی بود که جزمیت نئورالیستی را برنتابید و دیدگاههای شخصیاش را پای این نهضت قربانی نکرد
مسعود پویا _روزنامه نگار
اشرفزادهای که عضو رسمی حزب کمونیست ایتالیا شد و ثروتمندی که درباره فقرا فیلمهای تاثیرگذار و جریانساز ساخت. زندگی و هنر لوکینو ویسکونتی را باید از دل همین تناقضها تفسیر کرد. پدر ویسکونتی دوک بود و مادرش دختر یک کارخانهدار. به عنوان یک بچه اشرافی علاقهمند به هنر از نوجوانی وارد عالم موسیقی، اپرا و نمایش شد. در جوانی امکان این را یافت که دستیار ژان رنوار شود و در دهه30 در تولید چند فیلم رنوار از جمله «تونی»(1935) و «گردش در بیرون شهر» (1936) با او همکاری کرد.مدتی به آمریکا سفر کرد و بعد به ایتالیا بازگشت و به حزب کمونیست پیوست. در دوران ایتالیای فاشیست موسولینی، فیلم «وسوسه» (1942) را براساس رمان «پستچی همیشه دوبار زنگ میزند» اثر جیمزکین کارگردانی کرد. فیلم به دلیل عدم رعایت کپیرایت در خارج از ایتالیا به سختی امکان نمایش یافت و در ایتالیا هم به دلیل آنچه سیاهنمایی و اغراق خوانده شد به محاق رفت. با این حال دوستداران ویسکونتی از وسوسه به عنوان اولین فیلمی یاد میکنند که نشانههای نهضت نئورالیسم سینمای ایتالیا در آن قابل مشاهده است. توقیف وسوسه باعث شد تا ویسکونتی برای ادامه فیلمسازی ناچار شود تا پایان جنگ جهانی دوم صبر کند. «زمین میلرزد» (1947) روایتی از زندگی سخت ماهیگیران فقیر سیسیل، چنان طعمی از واقعگرایی را به تماشاگران چشاند که خیلیها آن را به عنوان فیلمی مستند که رگههای داستانی هم دارد، پذیرفتند تا اثری قصهگو که همه اجزایش توسط کارگردانی سبکگرا بازآفرینی شده است. همه عناصری که بعدها جزو مولفههای نهضت نئورالیسم ایتالیا شدند در زمین میلرزد به شکل باشکوهی حضور دارد. دوربین به جای استودیو در محلهای واقعی قرار دارد و جای هنرپیشههای نامدار از نابازیگران استفاده شده است. فقر و مسئله عدالت اجتماعی (در واقع فقدان عدالت) از دیدگاهی چپگرایانه جانمایه فیلم را تشکیل میدهد. نکته مهم در فیلم زمین میلرزد زیباییشناسی دقیق و پرظرافت تصاویرش است. دغدغه سبکپردازانه ویسکونتی در این فیلم مارکسیستی، باعث میشود بیان دغدغههای چپگرایانه در فیلم، لحن شعاری به خود نگیرد. زمین میلرزد با واقعگرایی ناب و اصیلش تماشاگر را تحت تاثیر قرار داد.
«بلسیما» [زیباترین] (1951) فیلمی طنزآمیز درباره تلاش مادری جوان برای واردکردن دختر کوچکش به عالم سینما در فضایی متفاوت از زمین میلرزد ساخته شد و نشان داد ویسکونتی فیلمسازی نیست که بخواهد تحت قواعد مشخص و محدودی فیلم بسازد. با «سنسو» (1954) عدول کامل از سنتهای نئورالیسم دیگر مشهود بهنظر میرسید.
ویسکونتی در گام بعدیاش و در گرایش جالب توجه سراغ «شبهای سفید» اثر داستایوفسکی رفت که جزو آثار اولیه و نه چندان مهم نویسندهاش محسوب میشد. ویسکونتی به خوبی درک کرد که از این داستان عاشقانهای که قدری هم با خام دستی نوشته شده میتوان اقتباس سینمایی موفقی انجام داد. شبهای سفید (1957) به کارگردانی ویسکونتی و با بازی مارچلو ماسترویانی و ماریا شل، یکی از متفاوتترین عاشقانههای سینمای ایتالیا و نشانهای از تحول سبکی در کار ویسکونتی بود. فیلمی که در زمان اکرانش خیلی مورد توجه منتقدان قرار نگرفت و بخصوص روزنامهنگاران مارکسیست را خیلی سر ذوق نیاورد ولی در سالهای بعد ارزشهایش را بازیافت. «روکو و برادرانش» (1960) مهمترین گامی است که ویسکونتی برای درک و تفاهم با طبقه فرودست و برقراری ارتباط با تماشاگر برداشت. تتمه تعهد دوران نئورالیسم با گرایش و علاقه فیلمساز به ساخت آثار اپرایی در همخوانی جالب توجهی به فیلمی تاثیرگذار منجر شدهاند که هر تماشاگری با هر سلیقه و دیدگاهی میتواند با آن ارتباط برقرار کند. در روکو و برادرانش با نگاهی غمخوارانه مسائل و مشکلات طبقه متوسط مورد واکاوی قرار گرفته است.
«یوزپلنگ» (1963) نمایشی دقیق و هنرمندان از انحطاط اشرافیت است؛ طبقهای که ویسکونتی خود از میان آنها برخاسته بود. آنچه سبکپردازی ویسکونتی خوانده میشود در یوزپلنگ به بهترین وجه حضور دارد. از ترسیم دقیق روابط طبقه اشراف تا فرم اپرایی فیلم و میزانسنها و فیلمبرداری رنگی که نتیجهاش خلق حال و هوایی است که در عین انتقادی بودن نوستالژیک هم هست. زیبایی به عنوان مسئلهای مهم و کلیدی در آثار ویسکونتی در یوزپلنگ تبدیل به بخشی تفکیکناپذیر از ساختار فیلم شده است.
«ستارگان دب اکبر» (1965) که فیلمی به مراتب شخصیتر و با موضوعی چالشبرانگیز بود جزو آثار حاشیهای ویسکونتی است که منتقدان کمتر به آن توجه کردند. اقتباس از رمان آلبرکامو در فیلم «بیگانه» (1967) با حضور مارچلو ماسترویانی و آنا کارنیا، هم تبحر ویسکونتی در کار با منابع ادبی را بار دیگر نمایان کرد و هم تواناییاش در بهره گرفتن از هنرپیشگان محبوب در نقشهایی متفاوت را. هرچند فیلم در زمان اکرانش خیلی تحویل گرفته نشد درست مثل «غروب خدایان» (1969) که برخی منتقدان با تعبیر سینمای منحط ویسکونتی به آن حمله کردند. در حالی که غروب خدایان یکی از شاخصترین آثار سازندهاش در ترسیم حال و هوای مطلوب او (چه از نظر سیاسی به عنوان روشنفکری چپگرا و چه از منظر کارگردانی که به میزانسنهای باشکوه علاقهمند است) محسوب میشود. از «مرگ در ونیز» (1971) به عنوان شاهکار ویسکونتی نام برده شده. اقتباسی جاهطلبانه از رمان پرآوازه توماسمان که در آن فرصتی برای پرداختن به مسئله شخصی فیلمساز هم فراهم شده است.
«لودویگ» (1973)، «قطعه مکالمهای» (1974) و «بیگناه» (1976) به عنوان آخرین ساختههای ویسکونتی تصویری از فیلمساز را بازتاب میدهند که فیلم به فیلم رویکردش انتزاعیتر و شخصیتر میشود. دیریاب بودن فیلمهای متاخر ویسکونتی باعث شد این آثار مهجورتر از فیلمهایی چون زمین میلرزد، روکو و برادرانش، یوزپلنگ و مرگ در ونیز شوند. فیلمهایی که زمان اکرانشان به اندازه شهرت و اعتبار سازندهشان مورد توجه قرار نگرفتند.
البته که جایگاه ویسکونتی به عنوان یکی از شاخصترین کارگردانهای ایتالیایی در تاریخ سینما معتبر و محترم ماند و چند نسل از فیلمسازان از فیلمهایش متاثر شدند.
از فیلمسازی که جزو بنیانگذاران نئورالیسم بود ولی خیلی زود خود را از کوچه بنبستی که منتقدان مارکسیست ایجاد کرده بودند بیرون کشید و با حفظ گرایشاش به چپ، کوشید تا درباره انحطاط اشرافیت و در ستایش و حسرت زیبایی فیلم بسازد.