به دنبال زندگی میدویم
«بیپرده با مردم» شرقیترین شهرهای استان تهران که معتقدند فاصله آنها روز به روز با سطح زندگی معمولی بیشتر میشود
فاطمه عباسی _ خبرنگار
یک ماه از گرانی بنزین میگذرد؛ خبری که کمتر از 15 دقیقه تحقق یافت و مردم را چنان بهتزده کرد که صدای اعتراضشان فراتر از محلهها و شهرها در کل کشور پیچید. بنزین لیتری هزار تومان، 3 هزارتومان شد و هیچ وعده و تضمینی هم نتوانست زهر این تصمیم ناگهانی را بگیرد. تصمیمی که تاثیر مستقیم در معیشت اقشار ضعیف جامعه دارد؛ مثل زندگی «امیر». جوان 30 ساله جاجرودی که تنها سرمایهاش یک پراید است و با بنزین لیتری 3 هزارتومان نمیتواند از پس هزینههای زندگی متاهلی بربیاید. جوانی که خودش میگوید در همین چند روز چند سال پیرتر شده و این سرخوردگی چیزی نبوده که از زندگی میخواسته. در ساعاتی که بین مردم شهرهای رودهن، بومهن، جاجرود و پردیس گذراندیم، روایتهای زیادی شنیدیم. روایتهای تلخ، اما واقعی از زندگی مردمانی که حالا دیگر بیش از ارزانی، به امید نیاز دارند.
جاده که پیچ میخورد، خانههای رنگ و رو رفته شهر پیدا میشود. پای آلودگی هوا به شهر 3هزار نفری جاجرود هم باز شده. طبیعت جاجرود که هنوز هم برای پایتختنشینان جذابیت دارد، کمکم جای خود را به مغازهها و کارخانههای صنعتی میدهد. مردم این منطقه در جریان گرانی بنزین معترض بودند، اما نگذاشتند به اموال عمومی آسیبی برسد. این را یکی از شهروندان میگوید. دست پسر جوانش را میگیرد و سمت خودش میکشد تا جلو دوربین عکاس نباشد: «این بچه امسال رفته دانشگاه، ولی من با پول کارگری نمیتوانم هزینه تحصیلش را بدهم. جاجرود یک شهر صنعتی است. در این شهر 500 کارگر زندگی میکنند که خیلیهایشان وضع مالی به مراتب بدتری از من دارند.» پدر که دوست ندارد پسر جوانش حرفهای از سر استیصالش را بشنود، صدایش را آهستهتر میکند و میگوید: « 4 ماه است حقوق نگرفتهام و مجبورم عصرها مسافرکشی کنم تا بتوانم خرج زندگی را بدهم، اما حالا با گران شدن بنزین همین کار را هم نمیتوانم انجام دهم.» یکی از اهالی محل وارد گفتوگویمان میشود. مرد میانسالی که تولیدکننده اسباببازی است و به قول خودش در یک سال گذشته کسب و کارش رونق نداشته. او میگوید: «با گران شدن دلار و تورمهای اخیر ما فقیرتر شدیم. حالا هم که موضوع گران شدن بنزین پیش آمده اوضاع از آنچه بود بدتر شده. من همین دیروز مجبور شدم ماشینم را بفروشم تا بخشی از حقوق کارگرانم را بدهم. آنها هم توی خرج زندگی ماندهاند. مواد اولیه چند برابر شده، هزینه باربری هم با گران شدن بنزین 3 برابر شده، وقتی فروش نداریم دخل و خرجمان جور در نمیآید. یکی از همکارانم مجبور شده 2 روز بعد از گرانی بنزین 12 نفر از کارگرانش را اخراج کند چون نمیتوانست حقوقشان را بدهد.» وقتی درباره اعتراضهای مردم بعد از گرانی بنزین میپرسیم، میگوید: «اینجا هم شلوغ شد. مردم برای اعتراض به خیابانها آمدند، اما ما مانند عدهای نرفتیم توی خیابان بانک آتش بزنیم. حتی نگذاشتیم کوچکترین آسیبی به شهرمان برسد. ولی ماندهایم با این همه مشکل چه کنیم.»
بانک را آتش زدند، مغازه من هم سوخت
بومهن تنها شهر در شرقیترین نقطه استان تهران است که از آسیبها در امان نمانده. در ردیف مغازههای رنگارنگ بلوار امام خمینی (ره)، بانکهایی که آتش گرفته یا تخریب شدهاند، خودنمایی میکنند و حالا فقط اسکلتی از آنچه قبلا بوده برجا مانده است. کسبه این بلوار از روزی میگویند که یک عده آمدند، در ورودی شهر لاستیک آتش زدند و از ابتدا تا انتهای بلوار هر چه بانک بود خراب کردند: «تعداد آنها زیاد بود، کل بلوار را بسته بودند. خیلی از مغازهدارها آن روز نتوانستند مغازه خود را باز کنند. آنهایی هم که از صبح زود آمده بودند، مغازه را بستند تا آسیب نبینند. پلیس هم سعی داشت فضا را آرام کند اما این شلوغی تا شب طول کشید.»
صادق در حالیکه بار میوه را از پشت وانت خالی میکند، حرف میزند. گاهی هم نگاهی میاندازد به تصویر پشت سر؛ ساختمان نیمسوختهای که نخالههایش تا پیادهرو آمده است: «دیگر به هیچکس اعتماد ندارم. نه مردمی که با سوزاندن بانکها به شهر خسارت زدند و نه مسئولانی که زندگی شهروندان را بازیچه تصمیمهای خودشان کردهاند. شما کسی را میشناسید که از گرانی بنزین راضی باشد؟ هیچ کس راضی نیست.» وانت از بار خالی شده. لباسها را میتکاند و وارد مغازه میشود. پشت دخل که میایستد، سقف را نشان میدهد و میگوید: «روزی که ریختند اینجا و بانک را آتش زدند، نتوانستم خودم را به مغازه برسانم. خیابان را بسته بودند. نصف سقف و دیوار مغازه من هم که دیوار به دیوار بانک بود، سوخت و کلی میوه از بین رفت.» موبایل را از جیب کاپشنش بیرون میآورد و عکس میوههای سوخته را یکییکی نشانم میدهد: «ببینید، نزدیک به 30 میلیون تومان ضرر کردم. اعتراض کردن راه و رسم دارد. پس ما برای چی نماینده انتخاب کردیم؟ بیایند جواب بدهند که این مردم چطور باید زندگی کنند. با این گرانی دیگر کسی قدرت خرید ندارد. مشتریهای ما از روزی 300 نفر، به روزی 100 نفر رسیده. ما قیمت میوهها را زیاد نکردیم و به همان قیمت قبل میفروشیم تا مردم بتوانند بخرند. مردم اینجا وسع مالی ندارند. باید هوای مردم را هم داشت.»
درهای فروشگاه رفاه نبش خیابان چمران بومهن از 25 آبان بسته است؛ همان روزی که عدهای شیشههایش را شکستند، کرکرههایش را خراب کردند و هرچه در فروشگاه بود، بردند. مردی که جلو فروشگاه بساط کلاه و شالگردن پهن کرده میگوید: «این کار مردم نیست. اینها سازماندهی شده بودند. آمدند شبانه فروشگاه را خالی کردند. مردم چرا باید به اموالی که خودشان استفاده میکنند آسیب بزنند.» کار اصلیاش جوشکاری بوده اما تجربه کارهای متفاوتی را از سر گذرانده، از پیک موتوری و قالیشویی تا تعمیر آسانسور و کارگری در رستوران: «به خاطر دیسک کمر دیگر نتوانستم جوشکاری کنم. هیچ کدام از این کارها هم نه بیمه داشت و نه حقوقش کفاف خرج خانوادهام را میداد. حالا هم از تهران بار میآورم، اما فروش نداریم و پول بنزینمان هم در نمیآید.» قبضهای تاخورده آب و گاز و برق را از کیف کمریاش بیرون میکشد و ادامه میدهد: «پول هیچکدام را ندارم که بدهم. اجارهخانه هم هست. این پولی که در میآوریم فقط خرج خورد و خوراک میشود. آن هم نه گوشت و مرغ و ماهی، پولمان به خرید اینها نمیرسد.» با تردید نگاهی به ساختمان سفید فروشگاه میاندازد که روی پلههای ورودیاش حجمی از زباله جا مانده. صدایش را پایین میآورد:« بالاخره مردم از گرانی تحت فشارند. اگر بیایند فروشگاه را خالی کنند هم میشود بهشان حق داد. دولت هم گفته کمک میکند اما 170 هزار تومان برای 4 نفر در یک ماه به شوخی شبیه است. من با 2 بچهمدرسهای توی خرج زندگی ماندهام، وای به حال کسانی که جمعیتشان بیشتر است یا مریض دارند یا بیکارند.»
نگهبان بانک بیرون میآید: «عکس نگیر آقا، نگیر» میایستد و به سیاق افسران نظامی دستور میدهد عکس پاک شود. دوربین را چک میکند تا مطمئن شود عکسی از سردر بانک وجود ندارد:«باید مجوز عکاسی داشته باشید.» هر دو باجه عابربانک از کار افتاده، نشان تخریبها روی در و دیوار و تابلو بانک نمایان است. توی بانک، عدهای مشغول تعمیر و بازسازیاند. مسئول شعبه کارتهای خبرنگاریمان را چک میکند و وقتی مطمئن میشود، میگوید: «آن طرف خیابان را دیدهاید؟ یکی از شعبههایمان را آن طرف خیابان آتش زدند و کامل سوخت، اینجا را هم که دارید میبینید، با چوب و چماق افتاده بودند به جان ساختمان، خدا را شکر آتش نگرفت، اما در حدود 800 میلیون تومان خسارت دیدیم.» او که به نحوه اطلاعرسانی قیمت بنزین معترض است، میگوید:«این نحوه اطلاعرسانی توهین به شعور مردم بود. بدون هیچ پیشزمینهای بنزین را گران کردند. معلوم است که مردم شوکه میشوند. باید سال به سال و به تدریج به قیمت بنزین اضافه میکردند تا این اتفاقات نمیافتاد. »
اعتراض داریم، اما با خرابکاری مخالفیم
مرز بین بومهن و رودهن یک تابلو بزرگ سفید رنگ است:«به رودهن خوش آمدید». شهرهای به هم چسبیده، اما شباهت زیادی به یکدیگر ندارند. برخلاف بومهن با بافتی سنتی و ساختمانهایی قدیمی، رودهن پر است از خانههای نوساز که نشانی از خرابی روزهای اعتراض در آن دیده نمیشود. آقای رسولی موهایش را در این شهر سفید کرده، زاده آبادان است و با تهلهجه جنوبی میگوید:«از ما که گذشت، ما با همین حقوق بازنشستگی روزگارمان میگذرد. دلم برای بچههایم میسوزد که از صبح تا شب کار میکنند، اما باز هم کم میآورند.» یکی از عابران دنباله حرف پیرمرد را میگیرد: «اوضاع اقتصاد نابسامان است. مسئولان به فکر مردم نیستند. اگر بودند یکشبه بنزین را 3 برابر نمیکردند. شما کدام مسئولی را دیدهاید که توی خرج زندگی مانده باشد؟ برای خیلیها بنزین اگر 10 هزارتومان هم میشد فرقی نداشت، اما برای قشر متوسط و ضعیف جامعه این یک فاجعه است. چرا اعتراض نکنیم؟ ما هم با خرابکاری مخالفیم، با زدن و شکستن و آتش زدن مخالفیم. اما به این وضعیت، به این گرانی و تورم اعتراض داریم.»
حرف دل اهالی پردیس
شهر پردیس در انتهای جاده دماوند با ساختمانهای یکدست در دامنه کوه جا خوش کرده است. برخی مردمان این شهر کوچک نیز در اعتراض به گرانی بنزین 25 آبان در میدان عدالت جمع شدند. یکی از اهالی اینگونه از آن روز یاد میکند: « روز بعد از اعلام گرانی بنزین خیلیها به خیابان آمدند، اما اعتراض ساکنان پردیس سیاسی نیست. این یک حرکت اجتماعی است. در این بین برخی آمدند و یکی از کانکسهای بانک را در میدان اصلی شهر آتش زدهاند، اما اثری از بقایای آن نیست. هر چه بود تمام شد، حالا فقط ما ماندهایم و این گرانی که زندگی خیلیهایمان را سختتر کرده است.» در شمال میدان تاکسیهای خطی به ردیف ایستادهاند. یکی از تاکسیداران که سن و سال بیشتری دارد، میگوید: « 38 سال است که روی تاکسی کار میکنم. درست است که تا امروز هم زندگی راحتی نداشتم، اما این گرانی یک شوک ناگهانی بود. همین مسئولان که این تصمیمات ناگهانی را میگیرند، بیایند و بگویند من و امثال من چطور باید با این خرج و مخارج زندگی کنیم؟ هر چه کار میکنیم باز هم شرمنده خانواده هستیم.» لباسش را مرتب میکند و اجازه میدهد عکسش را بگیریم: «هر چقدر گرانی بیشتر شود، بزهکاری هم بیشتر میشود. فقر که زیاد شود، دزدی هم زیاد میشود، طلاق هم زیاد میشود. باید جلو این اتفاقات را گرفت.»
روز به میانه رسیده. سرما در شرقیترین نقاط تهران بیداد میکند. نگاه بیرمق عابران هم به این سرما دامن زده و شهر خاکستریتر از آن است که بشود آلودگی را بهانه این هوای زخمی کرد. دل مردمانی که هنوز نور امید دلهایشان را زنده نگه داشته، مرهم میخواهد. مثل پدری که موقع گفتن از گرفتاریهایش صدایش را آهسته میکند و مادری که در این روزها صحبت از گرانی بنزین و اغتشاش و آنفلوآنزای کشنده را در خانه قدغن کرده است. این یعنی: «درست میشود». با همین یک جمله سختیهای زندگی را شکست دادهایم. میدانیم که کشور، خانهای است که روزهای سختتر از این را پشت سر گذاشته. خانهای که مادران در گوش فرزندان «امید» را نجوا میکنند.
مردم برای اعتراض به خیابانها آمدند، اما ما مانند عدهای نرفتیم توی خیابان بانک آتش بزنیم. حتی نگذاشتیم کوچکترین آسیبی به شهرمان برسد. ولی ماندهایم با این همه مشکل چه کنیم