
نیم تای 24

دغدغه
سنگ پا و روی دلار
هر چه راجع به سنگ پا شنیدهاید را بگذارید کنار و چشمتان را به جمال این خبر جالب روشن کنید : «طبق آمارهای رسمی گمرک در 10 ماهه اول امسال بیش از ۴۴ هزار دلار سنگپا به کشورهای مختلف صادر شده است.»
حالا که روی ما در گسترش صادرات هم شبیه سنگ پای قزوین است و هم از جنسش این را هم بخوانید که: «تا پایان دی ماه امسال بالغ بر ۶۲ هزار و ۵۸۷ کیلوگرم سنگ پا از ایران صادر شده است. » اولین وارد کننده سنگ پای ایرانی هم عراق است که بیش از ۲۲ هزار و ۵۹۵ دلار انواع سنگپا از ایران خریده است. در رتبههای بعدی مراکش با وارداتی به ارزش 8200 دلار دومین بازار سنگ پا بوده و پس از آن افغانستان با وارداتی حدود هفت هزار دلار در رده بعدی جدول درخواست سنگ پا قرار دارد. سنگ پا با رویی که مثل ارزش دلار لطیف است را جدی بگیرید.
زندگی پدیا
ترک تُنگ رفاقت
برایش تعریف کرد که این روزها اصلا حوصله هیچ کس را ندارد. دلیلش لابد مجموعه نارفیقیهایی است که در این سالها با آن مواجه شده است. آخرین نمونهاش همین چند ماه پیش بود که حکم پایان یک رفاقت 10 ساله با یک رفیق را تحویل گرفت. مسئله طبق معمول کج فهمی و رعایت نکردن حد و حدودها بود ولی از رفیق قدیمی انتظار بیشتری داشت. اصلا نمیتوانست باور کند که این حرفها و توهینها را از زبان دوستی بشنود که با هم سفره یکی بودند. جانشان به جان هم بسته بود و خلاصه به معنای واقعی کلمه رفیق بودند اما چه میشود کرد که همیشه اتفاق ناگوار خودش را بر تو غالب میکند و دوستی را به کام تباهی میکشاند. حالا داشت همه این حرفها و خاطرات تلخ را برای دوستی دیگر تعریف میکرد.میگفت که چقدر این اتفاق برایش تلخ بوده و اینکه اصلا دوست مورد نظر لحظهای فکر میکند که با او، دوستی، صداقت و مهربانیاش چه کرده است؟حوصله هیچ کس را نداشت اما دلش پر بود و باید با کسی حرف میزد. چای سرد شده بود و معنای رفاقت در ذهنش هم...
آنتراکت
پنجره خیال
هربار که از پنجره اتاق بیرون را نگاه میکرد در ذهنش تصمیم میگرفت باید برود و این تصمیم را در همان خیالات خودش اجرایی میکرد. از دریچه پنجره به آسمان پرواز میکرد و خودش را در ناکجا آبادی رها میدید که به قول همان دیالوگ قدیمی همه صداهایش آهنگ بود و همه حرفهایش ترانه. دوست داشت در کنار سایه همان درخت استوار بنشیند و یک استکان چای برای خودش دست و پا کند. چای داغ را هورت بکشد و بعد آرام بخوابد و به هیچ چیز جز زیباییهای جهان فکر نکند. به جنگلهای ندیده و دشتهای نرفته و آدمهای نشناخته. مگر میشود همه آدمها شبیه همینهایی باشند که زندگی و دنیای ما را احاطه کردهاند. حتما حکایت لبخند و انصاف در ناکجاآبادها فرق میکند با آنچه ما از بر شدهایم. مرغ خیالش ناگهان باز میگردد به پشت همان پنجره اتاق و دوباره همه چیز میشود همانی که بود...
پلک
خروج
نه اشتباه نکنید، همه خروجها به خاطر ضعف یا نداشتن منطق محکم یا از پس کاری برنیامدن نیست. گاهی میشود خروج را انتخاب کرد برای رهایی از مهلکهای که یک سویش آماج بی نظمی است و سوی دیگرش آدمهایی که نمیخواهند بپذیرند حرفشان، نظرشان و گاهی رفتارشان غیر قابل تحمل است. خروج را جدی بگیرید.