روشنایی چراغهای خیابان خوشامدگوییِ گرم سرمای شبانهای بود که داشت از راه میرسید.
انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خستهاش آشنا بود.
پتوی پشمی سالویشن آرمی، دور شانههایش پیچیده شده و آرامشبخش بود. و یک جفت کفشی که امروز در میان زبالهها پیدا کرده بود کاملاً اندازهاش بود.
فکر کرد، خدایا، زندگی چقدر خوب است.
اندرو – بی.هانت
GRATTIUDE
The Street lights were a warm welcome the oncoming chill of darkness.
The park bench`s curvature felt familiar under his tired old spine.
The wool blanket the Salvation Army was comfortable around his shoulders and the pair of shoes he`d found in the dumpster today fit perfectly.
God, he thought, isn`t life grand.
ANDREW E.HUNT
داستانهای 55 کلمهای، استیوماس، ترجمه: گیتا گرکانی
شکرگزاری
در همینه زمینه :