زندگی پرماجرا
رابرت اوانز، تهیهکننده افسانهای هالیوود، در ساخت فیلمهای مشهوری مثل پدرخوانده ، محله چینیها و بچه رزماری نقش داشت
نویسنده: آلکس سیمون
ترجمه:آرش نهاوندی
با تهیهکننده افسانهای هالیوود رابرت اوانز که به تازگی درگذشت، در سال 2002 برای مجله ونیز، همزمان با اکران مستند «بچه در فیلم میماند» که با اقتباس از کتاب وی به همین نام ساخته شده گفتوگویی انجام دادم. اوانز از نظر جسمانی بهدلیل بروز چندین سکته، ضعیف شده بود اما مانند همیشه بذلهگو بود. این فرضیه که سالهای 1967تا 1976سالهای طلایی سینمای آمریکا بودند، امروز در باور عامه بهطور کامل جا افتاده است. اوانز ازجمله افرادی بود که در اوجگیری سینمای آمریکا در طول این سالها بدون تردید با فیلمهایی نظیر «بچه رزماری»، «رومئوو ژولیت»، «داستان عشق»، «پدرخوانده 1و 2»، «هارولد و مائود»، «محله چینیها»، «دونده ماراتن»، «شهامت واقعی» و «کچ-22»نقش عمدهای ایفا کرد و با ابتکارات خود و ایجاد فضا برای کارگردانان جوانتر و کمتر شناختهشده، دورهای طلایی برای سینمای آمریکا رقم زد. بسیاری شاید بگویند اوانز تنها مدیر پارامونت و یک تهیهکننده بوده و نه کارگردان و بار اصلی بردوش کارگردانانی نظیر رومن پولانسکی، هاسکل وکسلر، فرانکو زافیرلی و فرانسیس فورد کاپولا بوده است. مناسبترین پاسخی که میتوان به افرادی که چنین موضوعی در ذهنشان شکل گرفته داد این است که اگر رابرت اوانز هزینه ساخت فیلمهای این کارگردانان را فراهم نمیکرد، شاید آنها مجال چندانی برای بروز و ظهور نمییافتند و امروز برای عام و خاص شناخته شده نبودند. اوانز در اوایل جوانی مدتی در کمپانی لباس ایوان-پیکان متعلق به برادرش چارلز، کار میکرد. نورما شیرر، بازیگر سینمای آمریکا زمینه حضور او بهعنوان بازیگر را در فیلم «مرد هزار چهره» (1957، جوزف پونی) در نقش ایروینگ تالبرگ (همسر نورما شیرر) فراهم کرد. او همچنین مورد توجه داریل اف زانوک، یکی از تهیهکنندگان سینمای آمریکا قرار گرفت و درحالیکه زمان چندانی از حضورش در سینما نگذشته بود، در فیلم «خورشید همچنان میدمد» (1957، هنری کینگ)، که بااقتباس از یکی از آثار کلاسیک همینگوی ساخته شده بود، در نقش گاوبازی به نام پدرو رومرو ایفای نقش کرد. اوانز در کتاب «خاطراتش» نوشته که همینگوی- که با اقتباس از کتابش فیلم مرد هزار چهره ساخته شد- تایرون پاور و آوا گاردنر (2 بازیگر اصلی فیلم) قصد داشتند او را از فیلم کنار بگذارند اما با مخالفت زانوک مواجه میشوند که میگوید: بچه در فیلم میماند. اوانز از سال1962 بهعنوان یک تهیهکننده بهکار خود ادامه داد. او در سال1967 بهعنوان مدیر پارامونت که در آن زمان در رتبه نهم استویوهای فیلمسازی آمریکا قرار داشت، برگزیده شد و در سال1974 از این سمت کنار رفت تا به تهیهکنندگی و فیلمسازی بهصورت مستقل ادامه دهد. زمانی که اوانز از کمپانی پارامونت کناره گرفت این کمپانی بدل به مشهورترین و مهمترین کمپانی سینمایی آمریکا شده بود. کتاب خاطرات اوانز موسوم به «بچه در فیلم میماند». در سال1994 منتشر شد. در سال 2000نیز با اقتباس از آن یک فیلم سینمایی ساخته شد.
چرا در نگارش کتاب «بچه در فیلم میماند» تعجیل به خرج دادید؟
این کتاب را بدون اینکه بدانم منتشر میشود یا نه، نوشتم. برایم آنقدر مهم نبود که کسی آن را بخواند یا نه. تنها برایم مهم بود که پسرم جاش آن را بخواند. زمانی که جاش 17ساله شد، پدرش از فردی خوشنام و صاحبشهرت به فرد بدنامی تبدیل شده بود [اوانز در طول زندگی خود 7بار ازدواج کرد، او در سال 1980 در قضیه حمل و قاچاق کوکائین توسط برادرش متهم شناخته شده بود؛ اتهامی که اثبات نشد و او پس ازمدتی حبس در زندان آزاد شد]. احتمال داشت با شنیدن موارد اتهامی که به من نسبت داده شد، جاش مانند هر بچه دیگری در بزرگسالی تبدیل به فردی بیرحم شود. متأسفانه شهرت و سرافرازی من از بین رفت و بدنامی برایم ماند. روزی که جاش از دبیرستان فارغالتحصیل شد، روزنامه لسآنجلس تایمز تیتر زده بود: رابرت اوانز در قتل دست داشته است [در سال 1983نیز بهمدت کوتاهی ظن آن میرفت که اوانز در قتل روی رایدین، تهیهکنندهای که قصد داشت در فیلم «انجمن پنبه» ساخته فرانسیس فورد کاپولا در سال1984، سرمایهگذاری کند، دست داشته است، در دادگاه یکی از متهمان شهادت داد که او در این قتل دست نداشته است]. به همین خاطر فکر نگارش این کتاب با هدف نشاندادن به جاش که پدر واقعیاش کیست، در ذهنم جرقه زد. بنابراین من بهمدت 4 سال برای نگارش این کتاب از انظار ناپدید شدم. من برای این کتاب بیش از هر فیلمی که تهیهکنندگیاش را عهدهدار بودهام، زحمت کشیدهام. بعد از خاتمه نگارش کتاب همه ناشران میخواستند آن را چاپ کنند و این کتاب در عرصه بینالمللی تبدیل به کتابی پرفروش شد. نسخه صوتی این کتاب نیز بسیار پرفروش شد. روزی گرایدن کارتر، ناشر وانتی فر، پیش من آمد و گفت میخواهد از این کتاب فیلم بسازد. به او گفتم نمیخواهم جورج هامیلتون در نقش من بازی کند(با خنده). او به من گفت ما راهی برای ساخت این فیلم پیدا میکنیم. گرایدن دو سال و نیم زمان صرف کرد و از افرادی کمک گرفت که ما تا پیش از این فکر نمیکردیم بتوانیم از آنها برداشت بگیریم؛ افرادی نظیر جک نیکلسون، داستین هافمن، وارن بیتی و تعداد زیادی از بازیگران مشهور دیگر. از 256 برداشت، 255برداشت را برای ساخت فیلم انتخاب کردیم. زمانی که برای نمایش اولیه به جشنواره فیلم ساندنس رفته بودم برای نخستین بار مونتاژ نهایی این فیلم را بر صفحه سینما دیدم. بعد از اتمام این مستند، تماشاگران بهصورت ایستاده من را 15دقیقه تشویق کردند. هیچگاه تا آن زمان بیش از2 دقیقه در زمان نمایش فیلم سینمایی تماشاگران من را تشویق نکرده بودند.
شما همیشه اغلب کارهایتان را در خانه انجام میدهید، درست است؟
در دهههای 60 و 70بیش از هر جای دیگری، تاریخ هالیوود در اتاق نمایش فیلم خانه من رقم خورد. کارهای فنی فیلمهای محله چینیها (1974، رومن پولانسکی) و پدرخوانده (1972، فرانسیس فورد کاپولا) در این اتاق انجام شد. میتوانم بگویم که من و فرانسیس فورد کاپولا عملا در این اتاق وارد جنگ جهانی سوم شده بودیم. داستین هافمن و لارنس اولیویه در زمان ساخت فیلم دونده ماراتن هر دو در اینجا زندگی میکردند. طنز تلخی است اما در زندگیام هم خوشیمن و هم بدیمن بودهام؛ هم دعای خیر پشت سرم بوده و هم نفرین.
تصور میکنم شما در طول زندگی خود اتفاقات زیادی را تجربه کردهاید، حتی بیش از سایر افراد در هالیوود.
من خیلی کارهای اشتباهی در طول زندگیام انجام دادهام اما 2چیز واقعا باعث بدنامی من شده است؛ یکی قضیه قاچاق کوکائین و دیگری قضیه موسوم به قتل روی رایدین یا قتل انجمن پنبه که من در این قضایا دخیل نبودهام. چگونه میتوانستم در کاری دخالت داشته باشم درحالیکه 3هزار مایل از محل قتل دور بودهام. در هر صورت من را در هر دو قضیه متهم کردند. شما با شمشیر زندگی میکنید و با شمشیر نیز میمیرید. مردمی هستند که زندگی حرفهای خود را روی جنازه من بنا میکنند. من حتی از نزدیکشدن به پاتوقهای تبهکاران و دغلکاران و محلهایی که بدکارهها در آن حضور دارند واهمه دارم. اما هنگامی که دارم از نزدیکی آنها رد میشوم فردی عکسی میگیرد و بنگ نام من در صدر اخبار مطبوعات و خبرگزاریها قرار میگیرد. به همینخاطر است که من اکنون به ندرت خانه خود را ترک میکنم، چرا که اگر خانه خود را ترک کنم دچار مشکلات زیادی میشوم.
شما با خیلی از کارگردانان بزرگ و سرشناس در طول حیات حرفهای خود کار کردهاید. در سال 1977نیز تهیهکننده فیلم «یکشنبه سیاه» به کارگردانی جانفرانکنهایمر بودید. چه خاطراتی از دوران کار با وی دارید؟
جان یکی از بهترین کارگردانانی است که تاکنون با وی کار کردهام. خیلیها قدر او را ندانستند او هم قدر خودش را ندانست. جان دوره بدی از اعتیاد به الکل را در زندگیاش سپری کرد. اعتیاد به این ماده مضر سبب شد تا او دشمنانی پیدا کند. اما من کارکردن با او را دوست داشتم. تصور من این بود که او مرد فوقالعادهای است. فیلم یکشنبه سیاه (1977) به کارگردانی او نیز فیلمفوق العادهای از آب درآمد. با این حال آنچه در حواشی این فیلم روی داد نیز باعث ناامیدی و دلشکستگی من شد؛ چرا که زمانی که این فیلم اکران شد تصور بسیاری بر این بود که فیلمی پرفروشتر از فیلم «آروارهها»ی استیون اسپیلبرگ (1974) خواهد شد. موضوع محوری فیلم یکشنبه سیاه وقایع المپیک 1972در مونیخ بود. به همین دلیل سیل انتقادات به سرعت متوجه این فیلم شد. از یک سو گروههای عرب ادعا کردند که این فیلمی ضدعرب است؛ چراکه تروریستهای این فیلم عرب بودند. از سوی دیگر گروههای یهودی (صهیونیست) نیز ادعا کردند که این فیلم یک فیلم ضدنژادسامی (یهودی) است؛ چراکه ما تلاش کرده بودیم در این فیلم توضیح دهیم به چه دلایلی اشخاصی جذب گروههایی نظیر سپتامبر سیاه [سازمان شبهنظامی فلسطینی که در سال 1970تاسیس شده بود و گفته میشد در وقایع المپیک مونیخ دست دارد] میشوند. پس از نمایش این فیلم، بهدلیل اینکه در نامههایی تهدید به مرگ شده بودم، ناگزیر شدم از پول خود مبلغ هنگفتی را جهت استخدام تعدادی بادیگارد که در یک شرکت خصوصی امنیتی کار میکردند، صرف کنم. چندماه پیش از اکران فیلم یکشنبه سیاه کمپانی یونیورسال فیلم «دو دقیقه هشدار» را اکران کرد. این فیلم مربوط به حضور یک اسنایپر در استادیوم لسآنجلس در طول برگزاری یک مسابقه فوتبال آمریکایی بود. فیلم دو دقیقه هشدار با نقدهای منفی منتقدان روبهرو شد. چندماه بعد اما فیلم یکشنبه سیاه غوغایی به پا کرد. موضوع محوری این دو فیلم تقریبا مشابه بود اما استقبال از این دو فیلم بهگونهای بسیار متفاوت رقم خورد.
بهتر است راجع به روزهای حضور شما در پارامونت صحبت کنیم. شما در زمان بسیار حساسی وارد این کمپانی شدید و حتی هیأتمدیره این کمپانی را قانع کردید به شما اختیارات تام دهند.
تصور میکردم (بهدلیل اوضاع نه چندان مساعد پارامونت) اخراجم کنند. بنابراین از مایک نیکولز (کارگردان آمریکایی سینما و تئاتر) خواستم فیلمی 40دقیقهای برایم بسازد. من این فیلم را به 18نفر از اعضای عبوس هیأت مدیره گالفاند وسترن (که در آن زمان مالک پارامونت بود) در نیویورک نشان دادم. در این فیلم من آنها را قانع کردم که پارامونت پس از اکران فیلمهای داستان عشق (1970) و پدر خوانده (1972) تبدیل به بزرگترین استودیوی فیلمسازی آمریکا خواهد شد. زمانی که به دفترم رسیدم استعفای خود را نوشتم و در این استعفانامه قید کردم که اعضای هیأت مدیره پس از دیدن این فیلم 40دقیقهای میتوانند 300هزار دلار که هزینه خرید مابقی قرارداد من بود را پرداخت نکنند. آنها موافقت کردند. پس از نمایش این فیلم چارلی بلاهدام که در آن زمان رئیسم بود، درخواست کرد که سرکارم برگردم. او گفتم اما من استعفا کردهام. او از من پرسید آیا پول بیشتری میخواهی، گفتم ذرهای پول نمیخواهم. چیزی که میخواهم این است که در جایگاهی قرار گیرم که آن 18نفر نتوانند چیزی به من بگویند و در ساخت فیلمهایم مداخله نکنند. من اختیار تام میخواهم. او گفت اوانز تو دیوانهای! این برخلاف تمام قواعد جاری کمپانی است. با او خداحافظی کردم اما چارلی از من خواست بمانم. او سپس نزد هیأتمدیره رفت و پس از یک ساعت بازگشت و گفت: اوانز آنچه را میخواستی بهدست آوردی. از این به بعد اینجا دیگر مغازه تو است. من با این 300هزار دلار خود ریسک کردم و همین باعث شد تا پارامونت تاریخساز شود و بتواند در سالهای بعد 140نامزدی در اسکار کسب کند. اگر من به هر استودیویی میرفتم و میگفتم میخواهم توسط هال آشبی دیوانه و به نویسندگی کالین هیگینز(نظافتچی استخر) فیلمی بسازم که در آن پسری 18ساله عاشق پیرزنی 80ساله میشود، قطعا من را از پنجره به بیرون میانداختند (با خنده). اینگونه بود که ما جادو کردیم.
درباره هال آشبی بگویید.
هال را خیلی دوست داشتم. او کارگردان بسیار بزرگی بود. حیف زود از دنیا رفت. او یک تدوینگر استثنایی نیز بود. در زمان ساخت فیلم هارولد و مائود هنوز نخستین فیلم او موسوم به «ارباب» اکران نشده بود. در این زمان ما کالین هیگینز را هم که برای ادی لوئیس تهیهکننده بهعنوان نظافتچی استخر کار میکرد جذب کردیم و او فیلمنامه را برایمان نوشت. تصور میکنم این فیلمی کلاسیک بود که اثرش تا ابد باقی خواهد ماند.
شما در جایی گفته بودید که دنیای استودیوها از زمانی که شما کار خود را بهعنوان مدیر پارامونت از سالهای میانی دهه 60آغاز کردید بسیار تغییر کرده است. آیا رابرت اوانز دیگری هم امروز میتواند پدید بیاید یا شما مردی بودید که در زمان درست مدیریت کمپانی پارامونت را عهدهدار شدید؟
فکر میکنم این اتفاق میتواند دوباره رخ دهد. من خیلی خوششانس بودم که توانستم با افرادی ملاقات کنم که بعدا الهامبخش من شدند. جو راس (کارگردان و تهیهکننده) نیز این کار را با موفقیت زیادی انجام داده است. من آدمی ریسکپذیر و معتقد بودم اگر بهخاطر ایدههایی که در ذهن دارم قرار است اخراج شوم، خب اخراج میشوم و اهمیتی ندارد. من کارهایی را انجام میدادم که بسیاری میگفتند نمیتوان آن را انجام داد. اگر فردی به دفتر من میآمد و میگفت من ایده بزرگی برای این فیلم دارم و فکر کنم از نظر تجاری موفق خواهم شد و همه از فیلمی که خواهم ساخت خوششان خواهد آمد، به او میگفتم از دفترم بیرون برو. اما اگر فردی به دفترم میآمد و میگفت من واقعا یک داستان عجیبی برایتان دارم و میخواهم بر مبنای آن فیلم بسازم، اما فکر کنم فیلمی موفقیتآمیز از آب در نیاید، ایده او را بهاحتمال زیاد میپذیرفتم. این همان اتفاقی بود که دقیقا با فیلم «اکنون نگاه نکن»(1973، نیکلاس روگ) افتاد. هیچکس حاضر نشد سرمایه فیلم را تامین کند، اما من حاضر شدم و امروز این فیلم در زمره فیلمهای کلاسیک قرار دارد.
اول بیمه، بعد بازى
یکی از کارهای سینمایی بسیار ارزشمندی که در دوران مدیریت اوانز در پارامونت رقم خورد، ساخت فیلم «دونده ماراتن» بود. اوانز قصد داشت در این فیلم از لارنس اولیویه برای بازی در نقش کریستین زل، جنایتکار نازی استفاده کند. اما در آن زمان اولیویه درگیر بیماری سرطان بود و بیمه درمانی نیز نداشت به همین دلیل پارامونت از بستن قرارداد با وی برای نقشآفرینی در فیلم دونده ماراتن سر باز زد. اوانز که میخواست هر طوری شده اولیویه در فیلم «دونده ماراتن» بازی کند، دست به دامان دیوید نیون و مرل اوبرون بازیگران آن زمان سینمای بریتانیا شد، آنها توانستند مقدمات دیدار وی با نمایندگان مجلس اعیان بریتانیا (مجلس علیای انگلیس) را فراهم کنند. او در این دیدار از آنها خواست که به بانک لوید لندن جهت بیمهکردن لارنس اولیویه فشار بیاورند. در نتیجه این اقدامات و بیمهشدن اولیویه وی در فیلم دونده ماراتن نقشآفرینی کرد و در نهایت نیز نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مرد مکمل بهخاطر بازی در این فیلم شد. پس از این حادثه، سرطان اولیویه به فراموشی سپرده شد و او دوباره زندگی حرفهای خود در سینما را از سر گرفت و تا 13سال بعد نیز در قید حیات بود.
کتاب پدر برای پسر
رابرت اوانز در کتاب «بچه در فیلم میماند» شرحی از سالهای فعالیتش در هالیوود داده و اینطور که خودش گفته انگیزه اصلی او از نوشتن این کتاب این بوده که پسرش تصویر درستی از او داشته باشد