• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 9 مهر 1398
کد مطلب : 82196
+
-

توانگر‌زاده و درویش‌بچه

قصه‌های کهن
توانگر‌زاده و درویش‌بچه


توانگرزاده‌ای را دیدم بر سرِ گورِ پدر نشسته و با درویش‌بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوقِ تربتِ ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه درو به‌کار برده، به گورِ پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده؟
درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیرِ آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده باشد.
خر که کمتر نهند بر وی بار
بی‌شک آسوده‌تر کند رفتار
* * *
مرد درویش که بارِ ستمِ فاقه کشید
به درِ مرگ همانا که سبکبار آید
و آنکه در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زین همه، شک نیست که دشخوار آید
به همه حال اسیری که ز بندی برهد
بهتر از حال امیری که گرفتار آید

 گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید