• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 25 شهریور 1398
کد مطلب : 78861
+
-

تعمیر قلب و چشم و عقل

تعمیر قلب و چشم و عقل

محمدهاشم اکبریانی _ نویسنده و روزنامه‌نگار

رفتم پیش یکی از دوستان که مکانیک بود و بعد از سلام و احوالپرسی،خ از خودم گفتم: «به‌نظرم لازمه طور دیگه‌ای به دنیا نگاه کنم، طور دیگه‌ای احساس کنم، طور دیگه‌ای فکر کنم.» دوستم خیلی جدی گفت: «بذار یه نگاهی بهت بندازم.»
اول چشم‌هایم را درآورد و لای گیره گذاشت و چند تا پیچ و مهره را باز کرد. خوب که نگاه کرد، سر تکان داد: «این چشم‌ها دیگه به‌درد نمی‌خورن باید عوض بشن.» با تعجب گفتم: «تازه عوض‌شون کردم.» گفت: «چشم تقلبی دادن.»
بالاخره چشمم عوض شد. قلبم را که بیرون آورد، گفت: «چند جاش تورفتگی پیدا کرده، مگه با قلب دیگه‌ای تصادف کردی؟ عاشق شدی، آره؟»
با چشم‌هایی که تازه گذاشته بودم نگاهی به قلبم انداختم و دیدم درست می‌گوید و باید فکری به حالش کرد. گفتم: «آره عاشق شده بودم، ولی این مال خیلی وقت قبله.» مکانیک خندید: «عشقت ضربه خیلی سختی وارد کرده، برای همین تورفتگی‌ها به این زودی خوب نمی‌شن.»
بعد از این حرف‌ها دوستم دست به کار شد و چکش و وسایل دیگر را آورد و شروع کرد به صافکاری. نگران بودم که نکند کار را خوب انجام ندهد اما او که دستگاه جوش را به قلبم گرفته بود تا نرم شود و بعد با چکش به آن بکوبد، گفت: «سعی می‌کنم بدون رنگ دربیارم، غصه نخور. طوری کار می‌کنم که هیچ‌کس نفهمه قبلا عاشق بودی.»
هنوز نگرانی‌ام تمام نشده بود: «خواهش می‌کنم نذار جای جوش رو قلبم بمونه.» 
«نترس، درست مثل اولش می‌شه».
قلب را که تعمیر کرد و گذاشت تو سینه‌ام احساس کردم هنوز عاشقم. البته نه به‌شدت قبل ولی هنوز یاد آن عشق در قلبم مانده بود. هرچه بود بهتر از قبلش شده بود.
مغزم را هم درآورد و گفت باید دینام جدیدی روی آن بگذارد چون موتورش خوب کار نمی‌کند... آن ‌را هم انجام داد. چند روز که گذشت دوباره به وضع قبلی دچار شده بودم و نگاه و احساس و فکرم کاملا به حال قبل برگشت. با خودم گفتم: «دیگه به مکانیکی نمی‌رم، یقین دارم آدمیزاد، به این راحتی تغییر نمی‌کنه.» وقتی این را به همسرم گفتم، جواب داد: «اشتباه می‌کنی عزیزم، دوست مکانیکت، جنس‌های بنجل بهت انداخته. معلومه این‌کاره نبوده!»
 

این خبر را به اشتراک بگذارید