
وام برونشیت

فرزام شیرزادی ـ نویسنده و روزنامهنگار
برای سومینبار بلند عطسه میکند. صدای عطسهاش چنان بلند است که سرها به سمتش برمیگردد. همه، جز راننده نگاهش میکنند. راننده از تو جعبه مقوایی مربعی قرمزِ روی داشبورد دستمالکاغذی درمیآورد و بیآنکه سربرگرداند به عقب، دستمال را به مسافر میدهد.
مسافر مردی است پنجاهودوسه ساله با موهای وزوزی فلفلنمکی و تهریش چندروزه و چانه پهن و پیشآمده. دستمال را میگیرد: «قربانت. احتیاجی نبودها... ممنون.»
راننده دستمالی دیگر برمیدارد و میمالد پس گردنش: «احتیاج هست.» و یکی دیگر برمیدارد و دوباره میمالد پس گردن و یقه پیراهن پیچازیاش: «سرماخوردگی اگه علاج نشه، میشه برونشیت. برونشیت هم یکهویی کلک آدمرو میکنه. دستمال هم بگیری جلو دهنت بد نیست.» بعد شیشه سمت خودش را تا ته پایین میدهد و کولر را خاموش میکند. باد گرم و خشک میلولد تو اتاقک تاکسی و مینشیند روی سر و صورتمان.
پنجاهودوسهساله دوبار دیگر پیدرپی عطسه میکند. دستمال را میگیرد جلو دهان و دماغ پهن و گرهدارش و صدایش بم میشود: «دکتر نرفتی تازگیها؟»
راننده با مکث جواب میدهد: «خدارو شکر نه.»
ـ دوتا نسخه که بری، با پول دوا و درمون، هرچی داری باید پیاده بشی. خیلیساله عادت کردم صبر کنم تا خودم خوب بشم. اینطوری بهصرفهتره.
راننده میگوید: «سرماخوردگی اونقدرها هزینه نداره. پای راستم یازدهساله داغونه. رباطش تو گُلکوچیک پاره شده. چهاردهپونزده میلیون کمِکم خرج داره. یکیام دوتا نمیشه که...» پنجاهودوسه ساله دوباره عطسه میکند و پشتبندش چند سرفه گوشخراش و کشدار و باز هم عطسه: «سرماخوردگی هم هشتاد نود تومن آب میخوره. حالا اگه همون مرضی نباشه که شما گفتید... چی بود؟ چیچی شیت؟»
ـ برونشیت.
ـ آره. اگه اون باشه که باید برم وام بگیرم.
راننده چند برگ دستمالکاغذی دیگر میدهد به مرد.
صدای سرفههای تیز و عطسههای پنجاهودوسهساله درهم میشود: «به مریضی دمدستی نباید اعتنا کرد؛ یعنی پولی نیست واسه اعتنا. باید صبر کرد تا خودش خوب بشه.»