• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
پنج شنبه 7 شهریور 1398
کد مطلب : 75467
+
-

افکار بدخواهانه

«خوب زدیش «زک». درست وسط دنده‌هاش. عالی بود.» بابی این را گفت و بر اثر فشار دستبندها ناله‌ای کرد.
زک که زانوهایش به میله‌ها فشرده شده بود، نالید: «چی می‌گی، من زدمش؟ من سعی کردم جلوی تو رو بگیرم!»
افسر توی آینه اتومبیل نگاه کرد و گفت: «هی، رفیق، اون پشت داری با کی حرف می‌زنی؟»
مایک فیلیپس

MALICE AFORETHOUGHT
You stuck him good, Zack. Right between the ribs. Beautiful. “Bobby shifted, wincing as the handcuffs pinched.
“Whaddy mean, I stuck him?” grunted Zack, his knees pressed against the cage. “I tried to stop you!”
“Why, you filthy liar.”
The officer peered his rear-view mirror.
“Hey, pal, who you talking to back there?”
MILKE PHILIPS
داستان‌های 55کلمه‌ای، استیو ماس
 ترجمه: گیتا گرکانی

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :