چه کارها یا افکاری حال مان را بد می کنند؟
از ماست که بر ماست!
گاهی فقط و فقط افکار و رفتار خودمان باعث بدحالی ما میشود؛ آنها را بشناسیم:
به رفتارها یا افکارمان اصرار داریم، حتی اگر نادرست باشند. نمیخواهیم تازهها را امتحان کنیم. این رفتار ما را به وسواس عملی- فکری نزدیک میکند.
برای شاد شدن، معیارهای نادرستی را انتخاب میکنیم؛ برای مثال تصور میکنیم با پول یا تفریح بیشتر، الزاما خوشحال خواهیم بود.
فکر میکنیم دیگران برتر از ما هستند اما نمیتوانیم این تفاوت و دلیل برتری را ذکر کرده و دلیل برتری را عنوان کنیم.
بالاتر از حد تواناییمان از خودمان انتظار داریم. بلندپروازیمان را باید مدیریت کنیم.
بیش از اینکه شادی و نشاط و راهکارهای آن را در ذهن تجسم کرده و به دنبال آنها برویم، غمها و مشکلات را یادآوری کرده و به آنها بال و پر میدهیم.
منتظریم تا دیگری ما را خوشحال کند. این فرد میتواند دوست، همسر، فرزند و... باشد. تنها عامل خوشحالی، اول از همه خود ما هستیم.
وقتی خوب نیستیم، نمیتوانیم یا نمیخواهیم دلیل آن را شناسایی کنیم. به همین دلیل هم نمیتوانیم مشکل را برطرف کنیم و حال بد، ادامه پیدا میکند.
در شناسایی بد و خوب دچار مشکل میشویم و نمیتوانیم درست تشخیص بدهیم. این رفتار گاهی خودآگاه و گاهی ناخودآگاه است.
کار کردن را برای جبران همه کمبودها انتخاب میکنیم. درحالی که کار کردن بیش از اندازه یکی از دلایل افسردگی است.
راه را برای غم، شکست، تکرار شکست و ناکامی باز میگذاریم. تلاش نمیکنیم راه جدید را پیدا کرده و از مسیر جدیدی زندگی را پی بگیریم.
تصور میکنیم شادی با خودخواهی میآید. درحالی که همدلی و همراهی یکی از راهکارهای شاد شدن است.
دوست واقعی نداریم. باید حداقل یک دوست صمیمی داشته باشیم تا بتوانیم با او راحت صحبت کنیم. این دوست میتواند یک فرد غریبه یا یکی از اعضای خانواده باشد.