قصههای کهن
مالداری را شنیدم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طایی در کرم. ظاهر حالش به نعمت دنیا آراسته و خست نفسِ جبلی در وی همچنان متمکن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربه بوهریره را به لقمهای ننواختی و سگ اصحاب الکهف را استخوانی نینداختی. فیالجمله خانه او را کس ندیدی در گشاده و سفره او را سرگشاده.
درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی
مرغ از پس نان خوردنِ او، ریزه نچیدی
شنیدم که به دریای مغرب اندر راه مصر برگرفته بود و خیال فرعونی در سر؛ حتی اِذا اَدْرَکهُ الغَرَقُ {جزئی است از آیه 91سوره یونس} بادی مخالفِ کشتی برآمد.
با طبعِ ملولت چه کند هر که نسازد؟/ شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی
دست دعا برآورد و فریاد بیفایده خواندن گرفت
دستِ تضرع چه سود بنده محتاج را
وقت دعا بر خدای، وقتِ کرم در بغل؟
آوردهاند که در مصر اقاربِ{خویشان و نزدیکان} درویش داشت، به بقیت مال او توانگر شدند و جامهای کهن به مرگ او بدریدند و خز و دمیاطی{جامهای گران برای شهر دمیاط مصر} بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم ازیشان بر بادپایی روان و غلامی در پی دوان.
وه که گر مرده باز گردیدی/ به میان قبیله و پیوند
ردّ میراث سختتر بودی/ وارثان را ز مرگ خویشاوند
بخور ای نیک سیرت سره مرد/کان نگون بخت گرد کرد و نخورد
گلستان سعدی