نیافریدهاند شانههای کوه را
مگر برای گریه های آسمان
که دم به دم نبودن نگاه آبی تو را بهانه می کند
و دشت را نیافریده اند
مگر برای باد
که پشت این حصار
به انتشار غربت غریب تو مسافری همیشگی ست
نیافریدهاند گریه را
مگر برای چهره کبود
و ماه را
مگر برای روشنایی مزار بی نشان تو
نیافریدهاند آه را
مگر برای لحظههای ساکت بقیع
مرا مگر برای شعر
و شعر را مگر مدیحه خوان، سیاه پوش تو
و مرگ را نیافریدهاند
مگر در انتهای جستوجوی زرد ما
که تا کنار سبز تو نمیرسد
و زرد میشود
حمیدرضا شکارسری