دغدغه
نیم تای 24
مسعود میر
بدرود بهمن
بهمن در حال جمع کردن بساطش است برای رفتن. شاید خودش هم خجالت میکشد از این وضعیتش در این سالها. بیباران و بیبرف میرود و تشنگی دشتها را رها میکند به حال خودشان. با خودش لابد میگوید مگر من میتوانم همه مشکلات را حل کنم. با این همه دردسر زیست محیطی توقع دارید من هم همان بهمن قدیم باشم؟ میخواهید مثل گذشتههای دور برف و باران در چنته داشته باشم و مهمانتان کنم به سیرابی؟ نمیشود که همه تقصیرها را یکی به گردن بگیرد. بساطش را جمع کرده و با نگاهش میگوید برای اندک بارشها هم از جانش مایه گذاشته و زورش همینقدر میرسیده. بهمن میرود بیزمستانی که از او در خاطر داشتیم...
در همینه زمینه :