قصههای کهن
صیاد و ماهی
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. طاقت حفظ آن نداشت، ماهی برو غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت.
شد غلامی که آبِ جوی آرد
جویِ آب آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن. گفت: ای برادران، چه توان کردن؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صیاد بیروزی در دجله نگیرد و ماهی بیاجل بر خشک نمیرد.
گلستان سعدی
در همینه زمینه :