• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
دو شنبه 23 بهمن 1396
کد مطلب : 6716
+
-

با دختر بیست‌ساله فروشنده سیسمونی نوزاد

همه‌چی‌و که نباید خودم تجربه کنم

همه‌چی‌و که نباید خودم تجربه کنم

مهوش کیان ارثی

جوان است، خیلی جوان. وقتی منظورم را برایش توضیح می‌دهم آرام گوش می‌دهد و با لبخند به من نگاه می‌کند. هر آن منتظرم که بگوید سنی ندارد که بخواهد از تجربه‌اش حرف بزند ولی مخالفتی نمی‌کند. تا چشمش به کاغذهای یادداشتم می‌افتد، می‌گوید: «صبر کنین تا همکارم‌و صدا کنم بیاد». همکارش که می‌آید و خیالش از فروشگاه راحت می‌شود، شروع می‌کنیم.

 

 

کارتون چیه؟

فروشندگی... سرویس سیسمونی نوزاد.

 

چندساله به این کار مشغولی؟

2سال.

 

چطور شد که به این کار مشغول شدی؟

دنبال کار می‌گشتم. تو آگهی خوندم، اومدم. 2هفته آموزشی بود. وایستادم، دیدم علاقه دارم.

 

چندسالته؟ چقدر درس خوندی؟

20. من دیپلمم‌و گرفتم، 2ترم دانشگاه رفتم، دیگه نرفتم. (با تعجب نگاهش می‌کنم. یاد دلهره‌های پشت‌کنکوری‌ها می‌افتم.)

 

چه رشته‌ای؟ کدوم دانشگاه؟

پردیس رودهن. معماری.

 

چرا ادامه ندادی؟

چون با یکی از دوستام با هم می‌رفتیم. مسیرمون‌م دور بود. واسه اون مشکلی پیش اومد. نمی‌تونس بیاد. قرار شد از ترم بعدش بریم که دیگه مشغول کار شدم و نرفتم. (تعجبم ادامه دارد... جوانی رشته معماری قبول شود، بعد چون دوست و همکلاسی‌اش به دلیلی نمی‌تواند دانشگاه برود، او هم نرود!)

 

تنهایی نمی‌تونستی دانشگاه بری؟

نه. چون عادت کرده بودم؛ مسیرو با هم می‌رفتیم، می‌اومدیم. کلاسامون‌م تا دیروقت بود؛ تا ساعت7. اونجا زمستوناش تاریک و سرده. ماشین‌م سخت ‌گیر می‌اومد.

 

دانشگاه آزاد بود؟ کنکورش راحت بود؟

بله. چون رشته‌م‌و دوس داشتم و معدلم پایین نبود که دانشگاه قبول نکنه، با همون معدل دیپلم رفتم دانشگاه، ثبت‌نام کردم.

 

امتحان نداده بودی؟

کنکور نداشت. (لابد این هم ترک دانشگاه را برایش راحت‌تر کرده. ظاهرا متوجه تأثیر این فکر در چهره من شد؛ چون فورا اضافه کرد:) واسه دانشگاه دولتی کنکور دادم. قبول شدم ولی چون مسیرش دور بود، نرفتم.

 

کدوم دانشگاه دولتی؟

قزوین بود ولی یادم نیست دقیق کدوم دانشگاه. چون مسیرش دور بود خانواده‌م نذاشتن برم اونجا بمونم.

 

پس چرا قزوین‌و انتخاب کردی؟

چون دانشگاه دولتی‌و دوس نداشتم. کنکورم که رفتم، به اجبار خانواده‌م بود.

 

چرا دوس نداشتی؟

چون من و همه دوستام که با هم بودیم، قرار گذاشته بودیم با هم بریم دانشگاه. (با دیدن حالت چهره من، به‌نرمی می‌خندد.)

 

چند سال با هم دوست بودین؟

3سال. کل هنرستان‌و با هم بودیم.

 

چه رشته‌ای؟

نقشه‌کشی، معماری.

 

چند نفر بودین؟

5ـ4 نفر. (من هنوز در تعجبم و او می‌خندد.) به خاطر دوستام زندگیم‌و تباه کردم. (دختر جوانی وارد می‌شود. با نگاهی به من می‌پرسد: «اینجا چه خبره؟» / «از زندگی من سؤال می‌کنه برای روزنامه.» تازه‌وارد، شاد و خندان به من می‌گوید: «من خواهرشم» و بعد از همکار خواهرش خوراکی می‌خواهد.) شوخی کردی یا جدی گفتی؟ شما که خودت دانشگاه‌و ول کردی! آره دیگه؛ چون اونا دانشگاه قبول شدن، رفتن. الان‌م موفقن.

 

شما چرا ول‌کردی؟

چون دیگه اومدم سر کار و کارو ترجیح دادم به درس.

 

برخورد پدرومادرت با ترک‌تحصیلت چی بود؟

(خواهرش ایستاده و خندان به ما گوش می‌دهد.) خانواده‌م می‌گفتن نه، درست‌و ادامه بده ولی کاری نمی‌کردن؛ فقط می‌گفتن! (خواهرش که خوراکی‌ها را گرفته در حال رفتن به او می‌گوید: «آز یالان دِ.»( کم دروغ بگو!)

 

دوستی که با شما رودهن قبول شده بود حالا چیکار می‌کنه؟

اون همون ترمی که قرار شد نریم نرفت ولی ترم بعدش رفت. اما خب، باز اون‌م ترک‌تحصیل کرد. چند ترم خوند، بعد مث من دوباره ول کرد.

 

پرداخت شهریه دانشگاه آزاد برای خانواده‌ت مشکل بود؟

نه ولی خودم مشکل داشتم. (بیشتر زمان گفت‌وگو آرام است و نرم و سبک می‌خندد ولی از شیطنتی که لازمه سنش است در او خبری نیست.)

 

چه مشکلی؟

چون همه دختردایی‌هام، پسردایی‌هام درس خوندن، آزاد. هزینه کردن، مدرکشون‌و هم گرفتن ولی خب، هیچی به هیچی. یا مثلا بابای خودم؛ بابای خودم لیسانس ادبیات داره ولی با شغل آزاد. وقتی اینا رو دیدم هیچ ذوقی برای درس‌خوندن نداشتم. (سرش را با تأسف تکان می‌دهد.)

 

چرا دانشگاه‌های دولتی‌و دوس نداشتی؟

کنکور دادم، قبول‌م شدم ولی خب، قبول نکردن که برم قزوین بمونم... و اینکه اونجا هیشکی‌و نداشتم.

 

اگه داشتی می‌رفتی؟

 اگه تنها نبودم، شاید. اگه می‌ذاشتن و تنها نبودم، می‌رفتم.

 

دوس داشتی کار دیگه‌ای می‌کردی؟

آره خب. دوس داشتم یه کاری مربوط به رشته‌م انجام می‌دادم.

 

اگه دوست داشتی چرا دانشگاه‌و تموم نکردی؟

چون می‌دونستم با مدرک، کار نیس. الان همه دوروبری‌های خودمون مدرک دارن ولی بیکار.

 

چه موقع احساس شادی می‌کنی؟

(می‌خندد.) هیچ‌وقت. به ‌نظر شاد می‌یای! به‌ نظر؛ ظاهرا آره.

 

چرا؟

چون زندگیم اون‌جور که می‌خوام نیس. شما تلاش نکردی! شاید اگه مدرک می‌گرفتی، تو رشته خودت کار پیدامی‌کردی! خب همیشه آدم نباید همه‌چی‌و خودش تجربه کنه؛ تو 100نفر شاید 2نفر، 3نفر این‌جوری باشن. خیلی از آدمایی که دوروبر من مدرک دارن، تو شغلی‌ین که هیچ ارتباطی به رشته‌شون نداره.

 

گفتی به این کار دلبسته شدی؛ حالا می‌گی زندگی دلخواهت‌و نداری؟

نمی‌دونم کجا احساس شادی دارم. من درسم‌و ول کردم، اومدم سر کار. اگه ببینم تو کارم موفقم قطعا خوشحالم.

 

موفقیت تو کارو تو چی می‌بینی؟

من از درسم گذشتم که حداقل یه چیزی برای آینده‌م داشته باشم که اومدم سر کار.

 

دوست داشتی زندگیت چه‌جوری باشه؟

 آدم وقتی می‌یاد سر کار، توقعش می‌ره بالا؛ یعنی آدم وقتی دستش می‌ره تو جیب خودش، توقعش می‌ره بالا. دوس داشتم زندگیم جوری باشه که نیازی به کار نداشته باشم.

 

پس تو زندگی می‌خوای چیکار کنی؟

نه اینکه کار نکنم، نه. از کارکردنم راضی‌ام. اصلا پشیمون نیستم که درس‌و ول کرده‌م. شاید اگه موقعیتش‌و داشتم که هم بتونم کار کنم، هم در کنار کار درسم‌م بخونم، راضی‌تر بودم. باید تلاش می‌کردی که این اتفاق بیفته. آره، ولی نشد.

 

چه تلاشی کردی؟

مثلا دوس داشتم شهریه رو خودم بدم؛ از بابام نگیرم؛ ولی خب نشد؛ چون ماهی 1200حقوقمه، هفتصدش می‌ره برای قسط.

 

چه قسطی؟

قرعه‌کشی. (با تعجب نگاهش می‌کنم. به خودم می‌گویم ولی انگار کمی بلند: صحبت امروز به کجاها که نرفت!)

 

یعنی چی؟

ماهانه مثلا یه تومن قسط می‌دیم؛ دوساله؛ می‌شه 30تومن. توضیح بده. یه جور پس‌اندازه؛ مث اینه که پولت‌و گذاشتی تو بانک.

 

قسط مال خودته یا والدینت؟

مال خودمه؛ مث یه پس‌اندازه. (من هنوز متوجه نشده‌ام. همکارش که زنی بزرگ‌تر از اوست به کمک می‌آید. «خانوم اسمش قرعه‌کشی‌یه؛ مث یه‌جور تعاونی خونگی. چند نفر فامیلن یا دوستن، این‌کارو می‌کنن. ماهی 700می‌دن، با قرعه‌کشی همه پول به یکی داده می‌شه؛ هر‌ماه به یکی.)

 

قرعه به شما افتاده؟

فعلا به اسم من درنیومده؛ یعنی اگه به اسم‌ام دربیاد 30ملیون می‌دن.

 

پیشنهاد کی بود؟

مامانم اینا قبلا می‌ذاشتن؛ من‌م واسه اینکه پولم خرج نشه، این‌کارو کردم.

 

قرعه به شما افتاد، با پول چیکار می‌کنی؟

شاید ماشین بگیرم.

 

چند روز در هفته و چند ساعت در روز کار می‌کنی؟

من کل هفته رو هستم؛ ‌جز یه روز، اونم وسط هفته. ساعت کاریم 10صبح تا 9شبه.

 

تمام خرجت با خودته؟

نه. مامانم پول می‌ده، بابام می‌ده. کم می‌یارم. البته هر وقت لازم داشته باشم، می‌گیرم. شاید 2‌ماه هیچی نگیرم.

 

چرا دلت می‌خواس شهریه رو خودت بدی؟

از وقتی اومده‌م سر کار ـ نمی‌دونم من این‌جوری‌یم یا همه این‌جوری‌ین ـ دوس دارم همه هزینه‌هام‌و خودم بدم. حالا هزینه‌های خورد هیچی، پول کرایه‌ها رو مامانم می‌ده ولی شهریه دانشگاه یا چیزی بخوام بخرم، دوس دارم خودم  هزینه کنم.

 

چه تفریحی داری؟

بعضی شبا ـ چون اینجا 4نفریم؛ دخترخاله‌م، من، خواهرم و یکی از دوستام ـ کارمون که زودتر تموم می‌شه با هم می‌ریم بیرون.

 

تو زندگی از چی می‌ترسی؟

خواهرم. 2سال از من کوچیک‌تره.

 

چرا؟

چون خیلی شیطونه. از آینده‌ش می‌ترسم. از اینکه زندگیش‌و پای دوستاش بده، پای خوش‌گذرونیاش بده.

 

به ‌نظر شما زندگی خوب چه‌جور زندگی‌ای‌یه؟

زندگی‌ای که توش احساس آرامش کنی. یه خانواده داشته باشی که بدونی همیشه پشتت‌ هستن.

 

از خدا چی می‌خوای؟

سلامتی خانواده‌م.

 

برای خودت؟

همین‌که اونا باشن کافیه.

 

 

بابام لیسانس ادبیات داره ولی با شغل آزاد. همه بچه‌های فامیل مدرکشون‌و گرفتن ولی هیچی به هیچی. وقتی اینا رو دیدم هیچ ذوقی برای درس‌خوندن نداشتم

این خبر را به اشتراک بگذارید