دیروز درختی مرد
ابوالفضل بانی ـ روزنامهنگار
هر کسی در جهان خود اسطورهای دارد. اسطوره شخصی من هم درختانند. درواقع درختان را بسیار بیشتر از هرچه دوست میدارم؛ این همه که مهربانند و این همه که بیتوقعاند. این همه که سایه میگسترند و رایگان میبخشند. هیچ درختی برای بخشیدن سایهاش، شاخسارش و میوهاش طلبکاری نمیکند. میماند پای ما، در باد و برف و بوران در گرمای کویر تفتیده و در کوهساران. وفا میکند اگر حتی شاخهاش را بشکنیم. وفا میکند اگر حتی بر تنش زخم زنیم. هر درختی در باور من ریشه در زمین و شاخه در ملکوت دارد. درخت بیدریغ میبخشد و بیدریغ خوب است و اینها را فقط میشود در ملکوت یافت. دیروز بید کهنسال کوچه نوربخش تاب نیاورد و افتاد روی سیمهای برق. آتشنشانان آمدند و به ناچار شاخههایش را بریدند و تنه تناورش را. بید رشید کوچه نوربخش سر خم کرد و فروریخت. کسی به کسی تسلیت نگفت. کسی برایش اشکی نریخت. هیچ روزنامهای هم مطلبی دربارهاش ننوشت. حتی بچههای دانشجوی دانشگاه علمی کاربردی هم که هر روز زیر سایهاش میایستادند و برخی آتش سیگارشان را با تنهاش خاموش میکردند، هم دریغ نخواهند خورد. دیروز درختی مرد و من هنوز غمگینم. کاش ما همه درخت بودیم؛ بیدریغ و مهربان و سبز.