بارسلون گمشده در اتوبوس
منصور ضابطیان | نویسنده و مجری تلویزیون:
اتوبوس ساعت 6بعدازظهر از بارسلون به سمت پاریس حرکت میکند و قاعدتا 9صبح باید برسد به ایستگاه گاردلیون در قلب پاریس. بعد از یک گشتوگذار 12ـ10روزه حالا باید دوباره برگردم به محل اقامتم در پاریس و آرامآرام آماده برگشتن به ایران شوم. کلی خرتوپرت خریدهام. اسپانیا نسبت به فرانسه کشور ارزانتریاست؛ خصوصا در آخر تابستان که خیلی جاها حراج هم کردهاند. تقریبا همهچیز خریدهام؛ از یک خروس آهنی که روی دیوار نصب میشود و زنگوله آویزان به آن کار زنگ در را میکند تا رخت و لباس و روغنزیتون و... . همه را گذاشتهام توی یک ساک مجزا از چمدان کوچکم. همهچیز را به عادت همیشه بهدقت بستهبندی کردهام تا آسیبی نبینند و به سلامت به مقصد برسند.
در ایستگاه اتوبوس بارسلون، بارم را تحویل شاگرد راننده میدهم و او در فهرستش یک تیک جلوی اسمام میزند و یک شماره به من میدهد. خیالم از بابت بار که راحت میشود، میروم سری به دستشویی بزنم تا مبادا در طول راه و تا رسیدن به توقفگاه اول، مشکلی پیش بیاید. کل فرایند رفتوآمد به دستشویی بیش از 4ـ3دقیقه طول نمیکشد اما همین زمان کافی بوده تا اتوبوس، ایستگاه را ترک کرده باشد. حالا من ماندهام وسط ایستگاه با یک شماره که نه برایم رختولباس میشوید نه خوردوخوراک درست میکند. دواندوان میروم به دفتر ایستگاه و ماجرا را میگویم. آنها پیشنهاد میدهند که یک تاکسی بگیرم تا مرا بهسرعت به توقفگاه اول ببرد که به محض رسیدن اتوبوس، به آن بپیوندم. اسم توقفگاه را هم روی کاغذ برایم مینویسند. راهحل معقولی بهنظر میرسد که دوام چندانی نمیآورد؛ چراکه همه رانندههای تاکسی مستقر در آنجا معتقدند که مبلغ کرایهشان رقمی بین 200 تا 250یورو میشود. فکر نمیکنم کل خریدهایم تا این حد ارزش داشته باشد.
اما چارهای ندارم؛ باید راهحلی پیدا کنم؛ نه برای ارزش مادی بارم بلکه به خاطر اینکه درست در بحبوحه بمبگذاریهای تروریستی در اروپا به آنجا سفر کردهام. همین چند روز پیش چند بمب در لندن منفجر شده و همه پایتختهای اروپایی در انتظار رویدادی مشابه هستند. نگرانیام از این است که وقتی اتوبوس به پاریس میرسد، کمکراننده همه بارها را بیرون میآورد و آنها را میگذارد وسط ایستگاه و هر کس میآید و بارش را میبرد. بار من هم میماند آنوسط، بدون صاحب. توی ذهنم این کابوس را مجسم میکنم؛ 2تا ساک مشکوک، صدای آژیر پلیس، پلیسها میریزند و دورتادور ایستگاه را محاصره میکنند، ایستگاه تخلیه میشود، گروه خنثیسازی بمب سرمیرسد، ساکها را باز میکنند و میفهمند مال یک ایرانیاست و... حالا بیا و درستش کن.
نتیجه تلاش مذبوحانهام برای گرفتن تاکسی را با مسئول اتوبوسها در میان میگذارم. او زنگ میزند به توقفگاه اول و ماجرا را تلفنی میگوید و از آنها میخواهد که وسایل مرا کنار بگذارند تا فردا که با اتوبوس بعدی به آنجا برسم. بین بارسلون ـ پاریس، هر 24ساعت یکبار یک اتوبوس در رفتوآمد است ولی خود خانم مسئول اتوبوسها هم چندان امیدوار نیست و با لحنی که یأس از آن میبارد میگوید: «امیدوارم پیدا بشه»!
24ساعت در خواب و بیداری میگذرد و فردا اول در خانه دوستم میروم دستشویی و بعد راهی ایستگاه میشوم. سر ساعت سوار اتوبوس میشوم و 2ساعت بعد میرسیم به توقفگاه اول. میروم داخل دفتر اتوبوسها تا به مأموری که آنجا نشسته جریان را بگویم. هنوز جمله اول را تمام نکردهام که با انگشت، کنج دیوار روبهرو را نشان میدهد. چمدان و ساکم صحیح و سالم آنجا هستند... گور پدر تروریستها!