میان عشق و سیاست چه نسبتی برقرار است؟ اساساً نسبتی با هم دارند یا نه؟
چهرههای یخی سیاسیون و قلبهای گرم عاشقان
وقتی از ماجرای محمدعلی نجفی و چنین ماجراهایی فراتر میرویم، با یک پرسش کلیتر روبهرو میشویم: اساسا میان زندگی سیاسی و ماجراهای عشقی چه همنشینی و قرابتی وجود دارد؟ اساسا وجود دارد یا نه؟ در این مورد، پای صحبتهای امیر محبیان نشستهایم. محبیان را البته بهعنوان یک تحلیلگر و روزنامهنگار میشناختیم. بعدها وارد عرصه مدیریت رسانه و تأسیس خبرگزاری هم شد. بعدتر نیز تمرکز خود را روی دانشگاه و پژوهش گذاشت تا امروزه در کسوت استادیار دانشگاه، فلسفه غرب تدریس کند. با او درباره عشق و سیاست در سپهر سیاسی صحبت کردهایم.
چرا غالباً در ایران، میان عشق و سیاست، جدایی قائل هستیم و از سیاسیون، انتظار زندگی عاشقانه و عشق را نداشته و نداریم؟
گفتهاند فرق میان سیاستمدار و شاعر آن است که شاعر دو قلب دارد یکی در سینه و دیگری در سر و در مقابل سیاستمدار دو مغز دارد؛ یکی در سر و دیگری در سینه. با این تعریف سیاستمداری که شاعرانه عمل میکند اشتباه به صحنه آمده. اما فارغ از این مباحث، طبیعی است که بعضی از سیاستمداران که برای فرار از صحنه غیرعاطفی سیاست، عشق میجویند در تلههای احساسی و سیاسی نیز گرفتار شوند. سیاستمدار عرفی قدرت میجوید و عاشق، مغلوب قدرت عشق میشود. این تعارض طبعا مسئلهبرانگیز میشود.
اساساً زندگی عشقی و زندگی سیاسی، آیا میتوانند نسبتی با هم داشته باشند یا ماهیت این دو جداست؟
سیاستمداران فارغ از همه پیچیدگیهای واقعی یا نمایشی درهرحال انساناند؛ طبعاً حیات عاطفی آنها هم در کنار حیات سیاسیشان جریان دارد. اما چون شخصیت سیاسی باید در رهگذر چالشهای سیاسی تأثیرگذاری و تأثیرپذیری تا حد امکان نفوذناپذیر دیده شود و حیات عاطفی نمودی از مسیرهای تأثیرپذیری روح سیاستمدار است، معمولاً آنان میکوشند که زیست عاطفی واقعی و نه نمایشی خود را تا سرحد امکان پنهان سازند، بهویژه در دنیایی که رقبا با تحلیل دقیق زندگی عاطفی یک سیاستمدار قادرند کورهراههای نفوذ به ضمیر ناخودآگاه آنان را روانکاوانه شناسایی کرده و در بزنگاههای سیاسی از آن بهره گیرند. به همین دلیل سیاستمداران حرفهای چون پوتین را اگر بنگرید با چهرهای یخ و اصطلاحاً پوکر فیس هرگونه راه حدسزدن واکنشهای حقیقی را بر تحلیلگر میبندد.
معتقدند که هیجان، ماهیت امر سیاست و البته ماهیت امر عاشقی هم محسوب میشود. آیا این را قبول دارید؟ آیا هیجانآوربودن این دو ساحت، باعث نمیشوند تا بتوان میان این دو در سپهر سیاسی ایرانزمین، قرابتی قائل شد؟
ماهیت یا درستتر بگویم جهت سیلان این هیجان در این دو عرصه کاملا متضاد است. مسیر حرکت هیجانات عاشقانه و عاطفی از بیرون به درون است و مسیر حرکت هیجانات سیاسی از درون به بیرون؛ بهعبارت بهتر سیاستمدار هیجانات را به مثابه ابزاری برای بازی سیاسی خود و نفوذ و تسلط بر دیگران بهکار میگیرد، درحالیکه عاشق خود به ابزار هیجانات تبدیل شده و تحت سلطه معشوق درمیآید. از سوی دیگر، کنشهای هیجانی نزد سیاستمدار معمولا نمایشی است درحالیکه نزد عاشق حقیقی.
آیا پیشبینیناپذیربودن سیاست و عشقورزی، باعث قرابت این دو نیست؟
سیاست امری قابل پیشبینی است یا حداقل سیاستمدار مدعی تسلط بر شرایط است ولی عشق آری پیشبینیناپذیر است؛ زیرا معشوق بهواقع با نفوذ در پنهانترین لایههای ضمیر ناخودآگاه قربانی خویش او را در جهت میل خویش به بازی میگیرد.
چرا اساساً رسواییهای سیاسی سیاسیون در ایران، بیش از واقعیت وجودی آن، سروصدا به پا میکند؟
زیرا سیاستمداران ایرانی از کمال و آرمان سخن میگویند و تلاش دارند چهرهای دستنیافتنی و منزه از خود به نمایش بگذارند، درحالیکه در جهان امروز بهویژه در نظامهای دمکراتیک که بازیگران سیاسی محتاج کسب رأی و همدلی رأیدهندگان هستند، کوشش بر آن است که سیاستمداران از اوج فرود آمده و خود را چون مردم با همان خصوصیات و حتی نواقص مطرح کنند؛ لذا خطاهایشان آنچنان صدا نخواهد کرد که موارد مشابه سیاستمداران ایرانی!
آیا از ماجراهای عشقی سیاسیون در سیاست معاصر ایران، چیزی بهخاطر دارید؟
نه جاذبهای برای من دارد و نه پیگیر آن بودهام. اما میدانم متأسفانه کم نیستند کسانی که قبای زربفت ولی عاریتی قدرت آنان را گمان خطا انداخته و همسران زحمتکش و وفادار خویش را دیگر لایق خویش نیافته و راه تجدیدفراش رسمی و غیررسمی را برگزیدهاند. هیهات از این کمظرفیتیها!
گفتوگو از: عیسی محمدی