یخچال میمنت
فرزام شیرزادی/ نویسنده و روزنامهنگار
آقای میمنت دستی به تهریش چندروزهاش میکشد و مات و غمزده زل میزند به در سمت راست یخچال. در یخچال از پاشنه درآمده است. صبح زود همین که میخواست در یخچال را باز کند و کره و تخممرغ بردارد، در «ترینگ» صدا کرد و بعد هم صدای «چِرق» داد و از جایی که انگار لولا بود، کج شد و زهوارش در رفت. میمنت دودوتا چهارتا کرده بود. تا سر ماه 6روز مانده بود و 6روز دیگر حقوق میگرفت. آخرین موجودیاش را در بانک دوسه بار دیگر نگاه کرد. آخرین پیامک بانک که برایش ارسال شده بود، نوشته بود موجودی: 3210912ریال.
اگر تعمیرکار میآمد و هزینه 400 یا 500هزارتومان میشد، چی؟ اگر بیشتر از اینها میشد... در یخچال را نمیتوانست به امان خدا رها کند. بدون یخچال مکافات بود. اگر میخواست دوشاخه برق یخچال را تا سر برج از برق بیرون بکشد، تتمه گوشت و مرغها فاسد میشد و ضرر روی ضرر میآمد. حساب کرد دوتا مرغ و دو بسته گوشت چرخکرده و دو بسته هم گوشت خورشتی و... نه، صرف نداشت دوشاخه را بیرون بکشد. زنگ زد به شرکت پشتیبان یخچال. گفت که چه بلایی سر یخچالش آمده. اپراتور شرکت گفت که تا ظهر نشده کارشناس میآید. آدرس خانه را گرفت. میمنت قید سر کار رفتن را زد. روی کاناپه زهوار دررفته کنار آشپزخانه نشست و تا وقتی تعمیرکار بیاید، چشم از در نفلهشده یخچال برنداشت. صدبار 3210912ریال را با پساندازش که 250هزارتومان بود، جمع کرد. احتمال اینکه بیشتر از این رقم شود، زیاد بود. برای چندمینبار رقمها را جمع و تفریق میکرد که تعمیرکار سروکلهاش پیدا شد. کفشهایش را جلو در درآورد و یکضرب رفت تو آشپزخانه. بوی باقالیمانده از جورابش به هوا متصاعد شد. میمنت بیاعتنا به بو در یخچال را به تعمیرکار نشان داد. تعمیرکار خم و راست شد. دوسه مرتبه در را باز و بسته کرد: «خراب است. از لولا مرخص شده.»
میمنت آب دهانش را قورت داد: «چقدر خرجشه؟»
ـ خرجش مهم نیست. باید ببینم تو انبار در سالم داریم؟
ـ کل در باید عوض بشه؟
ـ اگه موجود داشته باشیم عوضش میکنیم.
ـ چنده؟
ـ پولش مهم نیست. باید زنگ بزنم انبار ببینم داریم یا نه...
تعمیرکار فربه در چشم برهمزدنی موبایلش را از جیب شلوارش درآورد و شماره گرفت. با یک نفر که ظاهرا رئیس انبار بود، صحبت کرد. بعد هم نشست کف آشپزخانه و دوباره در یخچال را باز و بسته کرد. صدای ترینگ ترینگ میپیچید تو سر و مغز میمنت. میمنت مبهوت و گنگ نگاهش کرد:
ـ چی شد؟
ـ در نداریم.
ـ چرا؟
ـ تحریم.
ـ چه ربطی به در داره؟
ـ نیست دیگه عزیز. نیست. درست هم نمیشه. خرابه.
ـ چه کار کنم؟
تعمیرکار در جعبه ابزارش را بست: «شرکت برای مشتریهای قدیمی تسهیلات درنظر گرفته؛ 3درصد تخفیف برای خرید یخچال نو. این دیگه مرخص شده. بِده ضایعاتی. نو بخر مهندس. بهتره.»
ـ نو چند هست؟
ـ اونی که موجود داریم، از 20تومن شروع میشه.
ـ میلیون؟
ـ نه پس تومن؟ انگار تو نخ قیمتها نیستی مهندس!