• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
پنج شنبه 2 خرداد 1398
کد مطلب : 56758
+
-

کِلک

کِلک

خسته بود. خیلی خسته. حالا یک چرت می‌خوابید. بی‌حرکت دراز کشیده بود و از مرگ خبری نبود. لابد رفته به خیابان دیگر سرکشی کند. با دوچرخه می‌رفت، در خیابان مطلقا صدایی از خودش درنمی‌آورد.

برف‌های کلیمانجارو، ارنست همینگوی، ترجمه: اسدالله امرایی، صفحه47

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
کِلک
کِلک
کِلک