پای نازیها به عراق باز شد 1
رشید عالی، نخستوزیر عراق، کودتا کرد
محسن میرزایی
78سال پیش در نخستین روزهای بهار 5ماه پیش از آنکه نیروهای متفقین، سرزمین ما را مورد تهاجم قرار دهند در کشور جدیدالتأسیس پادشاهی عراق کودتایی رخ داد که در آن ایام از وقایع مهم این منطقه به شمار میآمد. در دوران چهارساله جنگ جهانی دوم در خاورمیانه و کشورهای همجوار آن از چند حادثه مهم میتوان نام برد. نخستین رویداد «جنگ صحرا» بود که «مارشال رومل»، نابغه نظامی آن دوران با تانکهای خود تا دروازههای مصر پیش آمده بود و احتمال آن میرفت که نیروهای ارتش نازی وارد خاورمیانه شوند. از اینرو با رسیدن رومل به دروازههای مصر یهودیان مقیم فلسطین از ترس جان پا به فرار گذاشتند. دیگر حادثه «جنگ استالینگراد» بود که ارتش نازی در آن شهر زمینگیر و از آن تاریخ به بعد شکست آلمان نازی آغاز شد. حادثه دیگر کودتای عراق بود به رهبری «رشید عالی گیلانی» که در فروردین سال 1320رخ داد و با مداخله نظامی انگلستان به شکست انجامید و رشید عالی گیلانی رهبر کودتا به اتفاق مفتی فلسطین که از آلمان نازی علیه انگلیسیها حمایت میکرد ناچار به ترک خاک عراق شدند و رشید عالی از راه ایران خود را به برلین رسانید و تا پایان جنگ در آنجا بود. او پس از سقوط آلمان نازی به عربستان سعودی رفت و سالها در پناه پادشاه آن کشور در آنجا به سر برد. حادثه بعدی اشغال ایران توسط نیروهای متفقین بود که در گزارشهای گذشته بدان اشاره کردهایم.
رشید عالی در کتاب خاطراتش اصل و نسب خود را به «عبدالقادر گیلانی» میرساند. عبدالقادر گیلانی در سال 470هجری قمری چشم به جهان گشود و در سال 561هجری قمری به رحمت ایزدی پیوست. وی در شمار بزرگان محدثین و عرفای قرن پنجم و ششم هجری قمری بود. درحالیکه در قرن پنجم قمری تصوف و طریقت در حال جدایی از شریعت بودند، او بهعنوان سرسختترین مخالفان این عقاید در جهت هماهنگی طریقت با شریعت تلاش میکرد.
رشید عالی در کتاب خاطراتش خود را از اشراف سرزمین عراق برشمرده است و مینویسد: «من سن حقیقی خودم را به تحقیق نمیدانم ولی مطمئن هستم که از 57سالگی تجاوز نکرده است. آنچه از خود میدانم این است که از اشراف هستم و جد بزرگ من شیخ عبدالقادر گیلانی است، عبدالقادرگیلانی از مراجع بزرگ جهان اسلام بود. نسب ما در حقیقت از چندین سال پیش روی سنگی منقوش شده است و به امام حسنبنعلی(ع) منتهی میشود. من نخستین فردی در خانواده بودم که توانستم تعلیمات خود را در مدارس دولتی انجام دهم. درحالیکه سن من از نوزده سالگی تجاوز نمیکرد از دانشکده حقوق فارغ التحصیل شدم. در آن زمان من جوانترین وکیل دادگستری عراق بودم. هنوز در آستانه 25سالگی بودم که به عضویت دادگاه عالی دادگستری درآمدم. 4سال بعد با آنکه 28سال بیشتر نداشتم به سمت وزیر دادگستری تعیین شدم.
در آن زمان مرحوم «یاسین الهاشمی» که استاد من بود از من برای شرکت در کابینه خود دعوت کرد. بهدلیل اعتمادی که به او داشتم بیتردید پذیرفتم. چندی بعد ناچار به استعفا شدم زیرا با استاد خودم که نخستوزیر وقت بود بر سر منافع عراق اختلافاتی پیدا کردم.
چند هفته پس از استعفای من مبارزه انتخاباتی برای عضویت نخستین دوره مجلس عراق آغاز شد که بهرغم کاندیدا نشدن خود خواسته من، جوانان عراقی مرا کاندیدای وکالت مجلس کردند. در نتیجه به سمت نماینده بغداد انتخاب شدم درحالیکه تعداد آرای من از آرای نخستوزیر بیشتر بود. چون نخستوزیر نتوانست این را تحمل کند، استعفا کرد.
در کابینه بعدی وزیر داخله (وزیر کشور) شدم. چند هفته بعد وکلای مجلس من را به سمت رئیس مجلس انتخاب کردند. این در حالی بود که من فقط 29ساله بودم. با آنکه هنوز جوانی بیش نبودم رئیس نخستین مجلس عراق شدم. به این ترتیب در کابینه «جعفر پاشا عسگری» شرکت کردم. او میکوشید که قراردادی با انگلستان منعقد کند ولی این قرارداد هرگز به تصویب نرسید. زیرا هم من و هم مرحوم یاسین الهاشمی از کابینه استعفا کردیم. در آن زمان «نوری سعید پاشا» در تدارک انعقاد قرارداد 1930با انگلستان بود که من و عدهای از همکارانم و زعمای عشایر و نخستوزیران سابق تصمیم گرفتیم که یک حزب مخالف که در برابر این قرارداد ایستادگی کند، تشکیل دهیم. و این چنین بود که در 33سالگی به ریاست «حزب برادران ملی» که هدفش مقابله با سیاست انگلستان بود انتخاب شدم. حزب ما به تمام معنی یک تشکیلات قوی بود و با نفوذ انگلستان در عراق مبارزه میکرد. در آن زمان نوری سعید پاشا (که طرفدار انگلیسیها بود) مأمور تشکیل کابینه شد. ما با تمام قوا به مبارزه با او برخاستیم و او هم به نوبه خود مخالفین را سرکوب میکرد. در انتخاباتی که بدین منظور انجام شد بغداد به نفع حزب ما رأی داد. نوری سعید هم در مقابل توانست موافقت مردم شهرستانها را جلب کند. سرانجام ما پیروز شدیم و بهدلیل اعلام تنفر از پارلمانی که این قرارداد را تصویب کرده بود، از نمایندگی مجلس استعفا کردیم.
چندی بعد به حضور «ملک فیصل» پادشاه عراق احضار شدم. پادشاه اظهار علاقه کرد که من به سمت «منشی مخصوص» و وزیر دربار منصوب شوم. در پاسخ گفتم: دستور اعلیحضرت مطاع است. ولی من هماکنون رئیس یک حزب هستم و برمبنای اساسنامه حزب نمیتوانم این سمت را قبول کنم و برای پذیرفتن امر شاه مجبور هستم که از حزب اجازه بگیرم. شاه که از شدت عصبانیت میلرزید گفت: من حاضر نیستم دستم را به طرف تو دراز کنم و تو برای اجازه دستت را به طرف حزب دراز کنی. گفتم: اعلیحضرتا. من قسم یاد کردهام و ممکن نیست قسم خود را نادیده بگیرم. شاه گفت: من بالاتر از همه هستم. من پادشاه هستم. و معنای آن این است که از احزاب بالاترم. من از شاه مهلت خواستم که از حزب اجازه بگیرم. اما او در پاسخ فقط سکوت کرد.
6ماه بعد پادشاه این مقام را به مرحوم یاسین الهاشمی پیشنهاد کرد اما او نیز عین پاسخ من را داده بود.
چندی بعد پادشاه بار دیگر من را احضار کرد و گفت: موافق هستم که پیشنهاد من را با حزب خود مطرح سازی. موضوع را با حزب خود مطرح ساختم و آنها پذیرفتند که مشروط به اینکه اساسنامه حزب را اجرا کنم میتوانم این مقام را قبول کنم.
شاه که میان من و یاسین الهاشمی قرار گرفته بود، یکی از درباریان را احضار کرد که قرعه بکشند. نام من در آمد. و بدین ترتیب من با سمت وزیر دربار بلافاصله مشغول بهکار شدم. نوری سعید هنوز رئیس دولت بود و در دوران حکومتش حوادث وخیمی در کشور روی داد. اما هنوز 2ماه از ریاست من در دربار نگذشته بود که نوری سعید استعفا کرد.