• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
یکشنبه 18 فروردین 1398
کد مطلب : 51491
+
-

3 حکایت از قابوسنامه

قصه‌های کهن
3 حکایت از قابوسنامه


کره اسب زاغ چشم
چوپان احمد فریغون روز نوروز به نزدش رفت و به او مژده داد که صاحب هزار کره اسب زاغ چشم شده است. فریغون خشمگین شد و دستور داد او را 100 تازیانه بزنند و به او گفت: «این چه مژده‌ای است که برایم آورده‌ای که صاحب هزار کره اسب شب‌کور شده‌ای؟»

اسکندر و جنگ رو در رو
اسکندر به جنگ دشمن می‌رفت. به او گفتند که «باید بر آن دشمن غافل، شبیخون بزنیم.» اسکندر در جواب گفت: «پادشاه نیست آن کس که بخواهد با ناجوانمردی و نادرستی به پیروزی برسد.»

کمان پیری
جوانی از روی تمسخر به پیری 100ساله و خمیده قامت و عصا به دست گفت:‌«این کمانک را چند خریده‌ای تا من نیز یکی بخرم.»
پیر گفت: «اگر صبر کنی و عمر یابی، خود به رایگان یکی به تو می‌دهند. حتی اگر بپرهیزی.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :