نگار حسینخانی
هوالباقی؛ هوشنگ گلشیری هم باقی خواهد ماند، چنانکه بر سر مزار محمد مختاری برایش خواند و گفت هوالباقی. همان شبی که هوشنگ گلشیری چشم از جهان فروبست و خبر دیگر نبودنش را برای رسانهها تنظیم کردند؛ در همان شب که زمین اشتهای وصفناپذیرش را هنوز سیر نکرده بود، سنگی انتظار تنی را میکشید که قرار بود بعدها سندی تاریخی از حضور او در فضا و مکانی باشد که محل جمع دوستدارانش در گاهوبیگاه زمان است؛ سنگی که با سنگ بودنش شکست. امامزادهطاهر کرج، خاطره نامهای بسیاری را در خود مشت کرده است؛ نامهایی که روی سنگ هیچ امامزاده دیگری دیده نمیشود. پا که به امامزاده بگذارید با جمعیتی روبهرو میشوید که به سمت چپ، به گورستان راهیاند و مسیر مشترکی دارند. هر سنگ در گورستان نامی دارد، از آن روست که نشانی از بودنهاست؛ بودنهایی منفک و متمایز از هم؛ محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، احمد محمود، غزاله علیزاده، احمد شاملو، میم آزاد و...؛ اسمهایی ممنوع از حضور، اسامی پنهانِ ترس خورده؛ نامهایی که به زبان آوردنشان گاه جرم است و گاه نسیان. نامهایی از نبودهای بود شده و بودهای ترکخورده، شکسته و پنهان که گاه ذهن را روشن میکنند؟ حال که 18سال از مرگِ گلشیری این گورستان میگذرد تنها بخشی از امضای سنگ باقی مانده است؛ سنگهایی که هیچگاه از خشونت در امان نبودهاند؛ خشونتی که حتی نام نویسنده را تاب و دوام نمیآورد. در همه این سالها سنگی به مزار رفیق همنشین، احمد شاملو هم ننشست که 2تا 3سال بیشتر عمر کرده باشد. شاید اینگونه است که کسی میمیرد و کسی میماند.
باربد گلشیری در سایت مخصوص بنیاد گلشیری درباره سنگ مزار پدرش نوشته است: «هوشنگ گلشیری روزی سنگ قبری داشت که شکستند و بردند و اخیرا سنگ قبر دیگری برای او گذاشتهایم. سالها پیش سنگش را شکستند؛ سنگی که آقای فرشید علیمی ساخته بود. با دوستی بر سر مزارش رفتیم و بر جایی که کنده بودند و برده بودند داستان خانهروشنان را ورقورق کردیم و چسباندیم که آن را هم به طرفهالعینی پاک شستند. در عکسی که [ از مزار گلشیری] منتشر شده، امضای نم آبزده گلشیری را میتوانید ببینید. و نیز اگر گلبرگهای پرپرشده را کنار بزنید و کنار سنگ رو به مزار محمدجعفر پوینده و محمد مختاری بایستید میتوانید سنگنبشت او را بخوانید که از خانهروشنان اوست: ...« به خاکش اگر بسپارند یا به امانت اگر در لایه زیرین خاکش خاک کنند. همسایه ظلمت است کاتب. بوی کاغذ نانوشته را میدهد یا مدادی که نتراشیده باشندش. در تابوت ناگفتههاست که هست.» بعد از «هست» دیگر سنگ شکسته است. ناتمام مانده است. سنگ را از قصد شکسته ساختم تا هم ناتمامی او را برساند و هم تاریخ گوری را که برنتابیدند. این سنگ که میبینید تاریخ همان «چیز بودن» است. دو هفتهای حتی نمیگذرد که نگذاشتند در سالگرد قتلهای زنجیرهای لحظهای بالای سنگ پدرم بایستم و توبیخ کردند که اگر آن قبر پدرم است چرا روی گورهای پوینده و مختاری هم گل میگذارم؟ یادم نیامد. باید میگفتم: چون همسایه ظلمت است کاتب».
باید به آن روز فکر کرد؛ آن روز که گلشیری عصبانی میخواست بمیرد، بیآنکه بخواهد بمیرد. آن روز بیشک گمان نبرده بود که خاطره نامها، پس از این، از سالمرگش خاطره تجمعهاست. اما کسانی معتقدند ترس از زیستن شاعر و نویسنده بعد از مرگ در خیل دوستدارانش نیز تجربهای است! ترس از دستهگلی بر قبر و شمعی که حین تجمع حاضران آب میشود. امروز نیز این شرایط چندان تفاوت نکرده است. هر سال تجمع و بازداری نیروی انتظامی از حضور مردم در امامزاده تکرار میشود، بیشتر اما برای الف بامداد. سنگ گلشیری پس از تلاشهای چندباره دیگر عوض نشد و اینبار تنها امضای محوی بر سنگی نشسته که کمتر نمایی از سلیقه و وسواس نویسندهاش دارد. اما مگر نویسنده میمیرد؟!
یکشنبه 26 اسفند 1397
کد مطلب :
51066
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/Lp1p
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved