تنازع بقا و ادبیات ما
اصغر ضرابی/ منتقد و روزنامهنگار پیشکسوت
انسان نیازمند شناخت نمودها و مخصوصا کشف روابط میان آنهاست. از این روی هر علمی در طبقهبندی پدیدارها و فنومولوژیهای مربوط به خود کوشاست.
علوم اجتماعی و سایکولوژی و ادبیات از این اصل مستنثی نیستند. علوم اجتماعی از لحاظ نگرش و جهات گوناگون طبقهبندی شدهاند. هنر و ادب نیز در زمره آنند. (در این جا من به امیل دورکیم، سوروکین، گورویچ، حتی آقای کاندنسکی و مخصوصا گئورک لوکاچ کاری ندارم.)
طبقهبندی امور اجتماعی بر اساس تنازع بقا سادهترین و در عین حال کلیترین طبقهبندی است. از این لحاظ انسانها بر اثر تنازع و ستیزه حیاتی که فحوای زندگی است با وجود تفاوت فراوان در تحلیل نهایی در دو مقوله میگنجند؛ قطب بالا و پایین.
بی تردید هنر و ادبیات با گنجایههای ذاتی خود یا پناهجو و وابسته قطب بالاست یا در محدوده قطب پایین جامعه. بدیهی است قطب بالا با تصاحب ثروت جامعه، قطب پایین را به خدمت وامیدارد. هنر و ادبیات امروز ما اغلب و فیذاته غیر مولد و متکی به نظر و واقعگریز است. بدین سبب در بیشتر حالات مسدده و رادع عمل و واقعگرایی است.
همین امر در مورد «مجمع الجزایر روشنفکران» ما کاملا بارز است و مصداق علی دارد. همانطور که قبلا هم نوشتهام، هنر و ادبیات امروز یا نمره اخلاق میدهد یا با تفرعن و خودنماییهای پوشالی که در قالب پست مدرن، مثلا ایفا میشود، از جوهره هنر و ادب فیالنفسه غافل است، چرا که هنر و ادبیات در ذات خود ناظر به غایتی نیست و صرفا در استخدام تعهد اجتماعی یا شعار و مضامین فحوایی و استعلایی درمیآید. به مصداق ایجاز الفظ و اشباعالمعنی باید متذکر شوم هنر و ادبیات و حتی روزنامهنگاری (روزنامهورزی درست است البته به عقیده من) ما باید در استخدام هنر و ادبیات و علم جانب واقعگرایی و دست کم صداقت نسبی و التذاذ اجتماعی را مطمح نظر قرار دهیم و این مقولات را نردبان ترقی خود یا تشفی امیال و منویات و مصالح فردی – که امروز کم هم نمیبینیم – قرار ندهند.